عبارات مورد جستجو در ۸۴۵۶ گوهر پیدا شد:
عطار نیشابوری : باب چهل و هفتم: در معانیی كه تعلق به شمع دارد
شمارهٔ ۵۰
شمعم که ز خود نهان فرو میگریم
میخندم و هر زمان فرو میگریم
بر گریهٔ من چو هیچ کس واقف نیست
خوش خوش به درون جان فرو میگریم
عطار نیشابوری : باب چهل و هفتم: در معانیی كه تعلق به شمع دارد
شمارهٔ ۵۲
شمعم که حریف آتشم میآید
وز اشک همه پیش کشم میآید
در سوز مصیبت فراقِ تو چو شمع
بر خویش گریستن خوشم میآید
عطار نیشابوری : باب چهل و هفتم: در معانیی كه تعلق به شمع دارد
شمارهٔ ۶۹
بس شب که چو شمع با سحر باید بُرد
در هر نفسی سوزِ دگر باید بُرد
عمری که بدو چو شمع امیدی نیست
هم بر سر پای می بسر باید بُرد
عطار نیشابوری : باب چهل و هفتم: در معانیی كه تعلق به شمع دارد
شمارهٔ ۸۱
ای شمع! برو که سوختن حدّ من است
مقبول نیی که سوز تو ردّ من است
تو میسوزی به درد و من مینالم
پس سوز نه برقدّ تو بر قدّ من است
عطار نیشابوری : باب چهل و هفتم: در معانیی كه تعلق به شمع دارد
شمارهٔ ۱۰۴
گفتم:‌جانا! عهد و قرارت این است
مینشمریم هیچ، شمارت این است
گفتا که تو شمعی همه شب زار بسوز
چون روز درآید همه کارت این است
عطار نیشابوری : باب چهل و هفتم: در معانیی كه تعلق به شمع دارد
شمارهٔ ۱۰۵
دل بی غم دلفروز نتوان آورد
جان در طلبش به سوز نتوان آورد
گرچون شمعم هزار شب بنشانند
بی سوز تو شب به روز نتوان آورد
عطار نیشابوری : باب چهل و هفتم: در معانیی كه تعلق به شمع دارد
شمارهٔ ۱۰۸
چون نیست امید غمگسارم نفسی
پس من چه کنم با که برآرم نفسی؟
تا دور فتاده ام ازان شمع چو گل
چون شمع سرِ خویش ندارم نفسی
عطار نیشابوری : باب چهل و هفتم: در معانیی كه تعلق به شمع دارد
شمارهٔ ۱۱۱
ای آتشِ شمع بر تنِ لاغرِ او
رحمت کن و بگریز ز چشمِ ترِ او
وی داده طلاق او و زو ببریده
امشب نتوانی که شوی با سرِ او
عطار نیشابوری : باب چهل و هشتم: در سخن گفتن به زبان شمع
شمارهٔ ۱
شمع آمد و گفت: هر دم آتش بیش است
وامشب تنم از گریه به روز خویش است
گر میگریم به زاری زار رواست
تا غسل کنم که کشتنم در پیش است
عطار نیشابوری : باب چهل و هشتم: در سخن گفتن به زبان شمع
شمارهٔ ۵
شمع آمد و گفت: این چه عذاب است مرا
کز آتش و از چشم پرآب است مرا
سررشتهٔ من به دست آتش دادند
جان در غم و دل در تب و تاب است مرا
عطار نیشابوری : باب چهل و هشتم: در سخن گفتن به زبان شمع
شمارهٔ ۱۳
شمع آمد و گفت: در دلم خونم سوخت
کاتش همه شب درون و بیرونم سوخت
این طرفه که آتشی که در سر دارم
چون آب ز سرگذشت افزونم سوخت
عطار نیشابوری : باب چهل و هشتم: در سخن گفتن به زبان شمع
شمارهٔ ۲۶
شمع آمد و گفت: هر دمم میسوزند
پیوسته ز سر تا قدمم میسوزند
چون گریه و دلسوزی من میبینند
زان فایدهای نیست همم میسوزند
عطار نیشابوری : باب چهل و هشتم: در سخن گفتن به زبان شمع
شمارهٔ ۳۹
شمع آمد و گفت: مانده در سوز و گداز
کار من غم کشته کی آید با ساز
گرچه همه جمع را زِ من روشنی است
در چشم همه به هیچ میآیم باز
عطار نیشابوری : باب چهل و هشتم: در سخن گفتن به زبان شمع
شمارهٔ ۴۰
شمع آمد و گفت: ماندهام بی سر و پا
پای اندر بند و سر در آتش همه جا
گاهم بکشند و گه بسوزند به درد
یک سوخته سرگشتهتر از من بنما
عطار نیشابوری : باب چهل و هشتم: در سخن گفتن به زبان شمع
شمارهٔ ۴۷
شمع آمد و گفت: جان غم کش دارم
تن در آتش حال مشوش دارم
مینتوانم دمی که دل خوش دارم
چون سر تا پا برای آتش دارم
عطار نیشابوری : باب چهل و هشتم: در سخن گفتن به زبان شمع
شمارهٔ ۵۰
شمع آمد و گفت: دل گرفت از خلقم
کافتاد ز خلق آتشی در فرقم
چون زار نسوزم و نگریم بر خویش
آتش بر فرق و ریسمان در حلقم
عطار نیشابوری : باب چهل و هشتم: در سخن گفتن به زبان شمع
شمارهٔ ۵۹
شمع آمد و گفت: حالتی خوش دیدم
خود را که سرافکنده و سرکش دیدم
از هر تر و خشک و دخل و خرجی که بود
خرجم همه اشک و دخل آتش دیدم
عطار نیشابوری : باب چهل و هشتم: در سخن گفتن به زبان شمع
شمارهٔ ۶۱
شمع آمد و گفت: این تن لاغر همه سوخت
رفتم که مرا ز پای تا سر همه سوخت
خشکم همه از دست شد و تر همه سوخت
اشکی دو سه نم بماند و دیگر همه سوخت
عطار نیشابوری : باب چهل و هشتم: در سخن گفتن به زبان شمع
شمارهٔ ۶۴
شمع آمد و گفت: بر تنِ لاغر خویش
میافشانم اشک ز چشمِ ترِ خویش
چون از سر خویش از عسل دور شدم
بنگر که چه آمد به سرم از سرِ خویش
عطار نیشابوری : باب چهل و هشتم: در سخن گفتن به زبان شمع
شمارهٔ ۶۸
شمع آمد و گفت: زاتش افسر دارم
هر لحظه به نو سوزش دیگر دارم
تا چند به هر جمع من بی سر و پای
در پای افتم از آنچه در سر دارم