عبارات مورد جستجو در ۱۰۷۶۰ گوهر پیدا شد:
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۴۵۳
چندین به تو بر مهر و وفا بستهٔ من
ای خوی تو آزردن پیوستهٔ من
من صبر کنم ولیک ننگت نبود
یک روز تو از درد دل خستهٔ من
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۴۵۸
چون زرد و نزار دید او رو یک من
خونابه روان ز چشم چون جو یک من
خندید و به خنده گفت دلجو یک من
ای ظالم مظلومک بدخو یک من
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۴۵۹
خود حال دلی بود پریشانتر از این
با واقعهٔ بی‌سر و سامان‌تر ازین
اندر عالم که دید محنت‌زده‌ای
سرگشتهٔ روزگار حیران‌تر از این
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۴۷۴
دوشست دیدم یار جدائی جویان
با من به جفا و کین جدا شو گریان
امروز چنانم که جدا گشته ز جان
رخسارهٔ خود به خون فرقت شویان
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۴۸۱
روزیکه گذر کنی به خر پشتهٔ من
بنشین و بگو که ای به غم کشتهٔ من
تا بانگ زنم ز خاک آغشته به خون
کای یوسف روزگار و گمگشتهٔ من
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۵۳۶
ای آب از این دیدهٔ بیخواب برو
وی آتش از این سینهٔ پرتاب برو
وی جان چو تنی که مسکنت بود نماند
بی‌آبی خود مجوی و بر آب برو
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۵۷۰
زاندم که شنیده‌ام نوای غم تو
رقصان شده‌ام چو ذره‌های غم تو
ای روشنی هوای عشق تو عیان
بیرون ز هواست این هوای غم تو
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۶۰۳
ای بی‌ادبانه من ز تو نالیده
غیرت بشنیده گوش من مالیده
جایی بروم ناله کن دزدیده
آنجا که نه دل بوی برد نی دیده
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۶۰۶
ای خواب مرا بسته و مدفون کرده
شب را و مرا بی‌خود و مجنون کرده
جان را به فسون گرم از تن برده
دل را بسته ز خانه بیرون کرده
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۶۱۷
بیگاه شد و دل نرهید از ناله
روزی نتوان گفت غم صد ساله
ای جان جهان غصهٔ بیگاه شدن
آنکس داند که گم شدش گوساله
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۶۱۸
تا روی ترا بدیدم ای بت ناآگاه
سرگشته شدم ز عشق گم کردم راه
روزی شنوی کز غم عشقت ایماه
گویند بشد فلان که انالله
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۶۴۵
میخوردم باده بابت آشفته
خوابم بربود حال دل ناگفته
بیدار شدم ز خواب مستی دیدم
دلبر شده شمع مرده ساقی خفته
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۶۵۶
آن دل که به یاد خود صبورش کردی
نزدیکتر تو شد چو دورش کردی
در ساغر ما ز هر تغافل تا چند
تلخیش نماند بسکه شورش کردی
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۶۶۶
احوال من زار حزین می‌پرسی
زین پیش مپرس اگر چنین می‌پرسی
من در غم تو دامن دل چاک زدم
وانگاه مرا بستین می‌پرسی
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۶۷۴
از عشق ازل ترانه‌گویان گشتی
وز حیرت عشق گول و نادان گشتی
از بسکه به مردی ز غمش جان بردی
وز بسکه بگفتی غم آن آن گشتی
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۷۰۳
ای ابر که تو جهان خورشیدانی
کاری مقلوب می‌کنی نادانی
از ظلم تو بر ماست جهان ظلمانی
بس گریه نصیب ماست تا گریانی
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۷۲۸
ای دل تو بدین مفلسی و رسوائی
انصاف بده که عشق را چون سائی
عشق آتش تیز است و ترا آبی نیست
خاکت بر سر چه باد می‌پیمائی
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۷۳۵
ای دوست بهر سخن در جنگ زنی
صد تیر جفا بر من دلتنگ زنی
در چشم تو من مسم دگر کس زر سرخ
فردا بنمایمت چو بر سنگ زنی
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۷۹۹
بر ظلمت شب خیمهٔ مهتاب زدی
می‌خفت خرد بر رخ او آب زدی
دادی همه را به وعده خواب خرگوشی
وز تیغ فراق گردن خواب زدی
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۸۳۰
چشم تو بهر غمزه بسوزد مستی
گر دلبندی هزار خون کردستی
از پای درآمد دل و دل پای نداشت
از دست کسی که او ندارد رستی