عبارات مورد جستجو در ۸۴۵۶ گوهر پیدا شد:
اوحدی مراغه‌ای : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۴۵
دل در غم او بکاست، می‌باید گفت
این واقعه از کجاست؟ می‌باید گفت
گفتی تو که: از که این قیامت دیدی؟
از قامت او، چو راست می‌باید گفت
اوحدی مراغه‌ای : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۵۱
صد را، رخت از هیچ الم زرد مباد!
بر روی تو از هیچ غمی گرد مباد!
دردیست بزرگ مرگ فرزند عزیز
بر جان عزیزت دگر این درد مباد!
اوحدی مراغه‌ای : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۷۵
لب نیست که از مراغه پر خنده نشد
آب قرقش دید و به جان بنده نشد
از مردهٔ گور او عجب می‌دارم
کز شهر برون رفت، چرا زنده نشد؟
اوحدی مراغه‌ای : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۸۴
گندم گونی که همچو کاهم بربود
نه مهر ز من خورد و نه خود مهر نمود
از غصهٔ ما به ارزنی باک نداشت
یک جو نظری به جانب ماش نبود
اوحدی مراغه‌ای : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۸۹
افسوس! که در عمر درازیم نبود
خطی ز زمانهٔ مجازیم نبود
بنشاند مرا فلک به بازی در خاک
هر چند که وقت خاک بازیم نبود
اوحدی مراغه‌ای : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۹۳
چون خیل غم تو در دل ریش آید
بر سینه ز درد و غصه صد نیش آید
خونریز غمت چو مرد میدان طلبد
جز دیده کسی نیست که: تر پیش آید
اوحدی مراغه‌ای : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۰۰
ماهی، که بسوخت زهره چنگش بر سر
بگریست فلک با دل تنگش بر سر
مویی که ز دست شانه در هم رفتی
گردون به غلط نهاد سنگش بر سر
اوحدی مراغه‌ای : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۰۸
رفتم بر آن شمع چگل مست امروز
گفتم که: مرا با تو سری هست امروز
گفتم که: ز غصه کی رهد؟ دل گفتا:
حالی دلت از غصهٔ ما رست امروز
اوحدی مراغه‌ای : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۰۹
ای داده به بازی دل من، جان را نیز
عهدم ز جفا شکسته، پیمان را نیز
خواهم به تو خط بندگی دادن، لیک
ترسم به زنخ برآوری آن را نیز
اوحدی مراغه‌ای : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۴۵
هر دم لحد تنگ بگرید بر من
وین خاک به صد رنگ بگرید بر من
بر سنگ نویسید به زاری حالم
تا بشنود و سنگ بگرید بر من
اوحدی مراغه‌ای : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۵۳
یک روز دیار یار بگذارم و رو
زین منزل غصه رخت بردارم و رو
این مایه خیال او، که در چشم منست
با اشک ز دیدگان فرو بارم و رو
اوحدی مراغه‌ای : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۷۵
تا کی به غم، ای دل، خوی حسرت ریزی؟
زو جان نبری گر ز غمش نگریزی
خصمان تو بی‌مرند،در معرضشان
آخر به مراغه‌ای چه گرد انگیزی؟
فخرالدین عراقی : مقطعات
شمارهٔ ۶
دریغا روزگار ما و آن ایام در مهرش
همی گویم به صد زاری، سر ادبار بر زانو
چو یاد آرم من از ایشان به هر ساعت همی گویم:
عسی‌الایام ان یرجعن قوما کالذی کانوا
فخرالدین عراقی : مقطعات
شمارهٔ ۷
چو یاد آرم از آن ساعت که خرم طبع بنشستم
لبم پر خنده، با یاران و با احباب همزانو
بر آرم آه سوز از دل، به صد زاری و پس گویم:
عسی‌الایام ان یرجعن قوما کالذی کانوا
فخرالدین عراقی : مقطعات
شمارهٔ ۸
راحت دوستان عمادالدین
چون که امروز بهترک هستی
در کف محنت خودی امروز؟
یا نه از دست رنج وارستی
همچو ماهی بر آسمان نشاط
یا چو ماهی فتاده در شستی؟
یا بهانه است اینهمه، خود تو
از قدح های عشق سرمستی؟
خاطر دوستانت غمگین است
تا تو در خانه شاد ننشستی
مرهمی ساز بهر خسته‌دلان
هر چه زودتر که جمله را خستی
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۳
اول به هزار لطف بنواخت مرا
آخر به هزار غصه بگداخت مرا
چون مهره مهر خویش می‌باخت مرا
چون من همه از شدم بینداخت مرا
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۲۲
ای دریا دل تو گوهر و مرجان را
درباز که راه نیست کم خرجان را
تن همچو صدف دهان گشاده است که آه
من کی گنجم چو ره نشد مرجان را
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۵۸
غم خود که بود که یاد آریم او را
در دل چه که بر خاک نگاریم او را
غم باد امید لیک بس بیمغز است
گر سر ننهد مغز برآریم او را
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۹۷
خواب آمد و در چشم نبد موضع خواب
زیرا ز تو چشم بود پرآتش و آب
شد جانب دل دیدددلی چون سیماب
شد جانب تن دید خراب و چه خراب
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۲۴
آن چشم فراز از پی تاب شده است
تا ظن نبری که فتنه در خواب شده است
صد آب ز چشم ما روان کردی دی
امروز نگر که صد روان آب شده است