عبارات مورد جستجو در ۱۰۷۶۰ گوهر پیدا شد:
میرداماد : رباعیات
شمارهٔ ۱۱۵
بیچاره دلم هزار جانبازی کرد
خون خورد و خموش ماند و دمسازی کرد
بسیار بکوشید و نهان کرد غمت
بوی جگر سوخته غمازی کرد
میرداماد : رباعیات
شمارهٔ ۱۱۶
با خون جگر خاک دل آمیخته باد
جان من و خاک غم به هم بیخته باد
دل خون مرا بریخت کز تیغ غمت
بر خاک عدم خون دلم ریخته باد
میرداماد : رباعیات
شمارهٔ ۱۱۸
باتو شب تارم چو شهب می تابد
وز تار غمم پود طرب می تابد
چون بی تو شوم مردمک دیده من
از روز دلم رشته شب می تابد
میرداماد : رباعیات
شمارهٔ ۱۲۰
بی عشق سرشکم آتش تیز نبود
بی درد رگم نشتر خونریز نبود
کوس طرب از دولت غم کوفت دلم
ورنه دل من خسروپرویز نبود
میرداماد : رباعیات
شمارهٔ ۱۲۱
با من نفسی بی تو دلم یار نبود
وز مستی غم رگیم هشیار نبود
زان شب که تو رفتی اینچنین شد روزم
ورنه شب و روز من چنین تار نبود
میرداماد : رباعیات
شمارهٔ ۱۲۶
جان غاشیه غم تو بردوشش باد
درد تو روان من در آغوشش باد
جز وصل تو آرزو گر اندیشه کند
رسم و ره اندیشه فراموشش باد
میرداماد : رباعیات
شمارهٔ ۱۲۷
جان بی تو چو هیزم اندر آتش سوزد
صبر از تو چو عقل از می بیغش سوزد
وین بوالعجبی شنو که در کوره عشق
چون خس که در افتد اندر آتش سوزد
میرداماد : رباعیات
شمارهٔ ۱۳۶
در دام تو هیچ جان گرفتار مباد
پود غم تو دل کسش تار مباد
با ما گفتی که روز عمرت چون است
روزم چه که هیچ شب چنین تار مباد
میرداماد : رباعیات
شمارهٔ ۱۳۷
در عهد غمت دل چه جوانیها کرد
از خون جگر چه عیش رانیها کرد
جان را هوس گران رکابیها بود
عشق آمد و خوش سبک عنانیها کرد
میرداماد : رباعیات
شمارهٔ ۱۴۲
در گلشن ما سمن مغیلان آید
وز ابر غم تو قطره طوفان آید
ما را ز تو بسکه در درون پیکار است
از دیده بجای اشک پیکان آید
میرداماد : رباعیات
شمارهٔ ۱۴۳
در دشت وجودم که فلک می پوید
تا بذر غم از برای ذرعش جوید
هر ابر نفس که خیزد از بحر دلم
مسمار بلا روید و ناوک روید
میرداماد : رباعیات
شمارهٔ ۱۴۶
روزی دلم از غم تو بگسسته شود
گز لوح وجود نام من شسته شود
از بسکه خیال تو هجوم آورده ست
ترسم که همی راه نفس بسته شود
میرداماد : رباعیات
شمارهٔ ۱۴۹
زین باده که دل زجام غیرت نوشید
خون درتن من چو باده در خم جوشید
گفتم که به صبر از تو نهان دارم لیک
آتش به گیاه خشک نتوان پوشید
میرداماد : رباعیات
شمارهٔ ۱۵۱
ز آنروز که از سستی بخت ناشاد
در بحر هنر کشتی جانم افتاد
از باد حوادث دمی ایمن نشدم
فریاد ز بخت بد هزاران فریاد
میرداماد : رباعیات
شمارهٔ ۱۵۲
شب بر دل من دوره غم می بیزد
غم بر سر من خاک عدم می بیزد
من خاک شدم هنوز خاکستر غم
دل بی تو بر این جان دژم می بیزد
میرداماد : رباعیات
شمارهٔ ۱۵۶
کو عشق که باده سکونم ریزد
در ساغر جان می جنونم ریزد
من جان کنمش نثار و او بیگنهی
هر لحظه ز راه دیده خونم ریزد
میرداماد : رباعیات
شمارهٔ ۱۵۹
گر بیخبری کز تو بدین دل چه رسید
ور نیز نه آگهی که جانم چه کشید
از چهره من قیاس دل بتوان کرد
و زدیده من درون جان بتوان دید
میرداماد : رباعیات
شمارهٔ ۱۶۲
گر ابر نمی ز چشم من بردارد
تا نفخه صور آتش دل بارد
ور زانکه گذر کند به سوی بستان
بستان همه وقت درد و غم بار آرد
میرداماد : رباعیات
شمارهٔ ۱۶۴
نتوان ز غم تودل به تدبیر برید
کودک نتوان به مهد از شیر برید
بامن نتوان بست به زنجیر دلت
وز تو نتوان دلم به شمشیر برید
میرداماد : رباعیات
شمارهٔ ۱۷۴
از سور غم عشق توای ماه اگر
کس قصه برد به سوی عمان و خزر
از آب بحار اثر نماند الا
همچون دل سوخته کفی خاکستر