عبارات مورد جستجو در ۲۵۹۸۲ گوهر پیدا شد:
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۵۶۰
ترکی که دلم شاد کند خندهٔ او
دارد به غمم زلف پراکندهٔ او
بستد ز من او خطی به آزادی خویش
آورد خطی که من شدم بندهٔ او
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۵۶۵
در چرخ نگنجد آنکه شد لاغر تو
جان چاکر آن کسی که شد چاکر تو
انگشت گزان درآمدم از در تو
انگشت زنان برون شدم از بر تو
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۵۷۰
زاندم که شنیده‌ام نوای غم تو
رقصان شده‌ام چو ذره‌های غم تو
ای روشنی هوای عشق تو عیان
بیرون ز هواست این هوای غم تو
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۵۷۴
عشقست که کیمیای شرقست در او
ابریست که صد هزار برقست در او
در باطن من ز فر او دریائیست
کاین جملهٔ کاینات غرقست در او
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۵۸۱
گفتم روزی که من به جانم با تو
دیگر نشدم بتا همانم با تو
لیکن دانم که هرچه بازم ببری
زان میبازم که تا بمانم با تو
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۵۸۷
من بندهٔ تو بندهٔ تو بندهٔ تو
من بندهٔ آن رحمت خندیدهٔ تو
ای آب حیات کی ز مرگ اندیشد
آنکس که چو خضر گشت خود زندهٔ تو
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۵۹۶
از دیدهٔ کژ دلبر رعنا را چه
وز بدنامی عاشق شیدا را چه
ما در ره عشق چست و چالاک شویم
ور زانکه خری لنگ شود ما را چه
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۶۰۴
ای جان تو بر مقصران آشفته
هم جان تو عذر جان ایشان گفته
طوفان بلا اگر بگیرد عالم
بر من بدو جو که مست باشم خفته
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۶۰۵
ای با تو جهان ظریف و شادی باره
تو جامه شادیی و مالی پاره
تنها خورشید آن دهد عالم را
کان را ندهد مه و هزار استاره
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۶۱۳
باز آمد یار با دلی چون خاره
وز خارهٔ او این دل من صد پاره
در مجلس من بودم و عشقش چون چنگ
اندر زد چنگ در من بیچاره
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۶۱۸
تا روی ترا بدیدم ای بت ناآگاه
سرگشته شدم ز عشق گم کردم راه
روزی شنوی کز غم عشقت ایماه
گویند بشد فلان که انالله
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۶۲۵
در عشق خلاصهٔ جنون از من خواه
جان رفته و عقل سرنگون از من خواه
صد واقعهٔ روز فزون از من خواه
صد بادیه پر آتش و خون از من خواه
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۶۲۷
روی تو نماز آمد و چشمت روزه
وین هر دو کنند از لبت دریوزه
جرمی کردم مگر که من مست بدم
آب تو بخوردم و شکستم کوزه
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۶۳۳
عشق غلب القلب و قد صار به
حتی فنی القلب بما جاربه
القلب کطیی خفض الریش به
عشق نتف الریش و قد طار به
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۶۳۷
گفتم که ز عشقت شده‌ام دیوانه
زنجیر ترا به خواب بینم یا نه
گفتا که خمش چند از این افسانه
دیوانه و خواب خه‌خه‌ای فرزانه
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۶۴۳
مستم ز می عشق خراب افتاده
برخواسته دل از خور و خواب افتاده
در دریائی که پا و سر پیدا نیست
جان رفته و تن بر سر آب افتاده
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۶۵۲
یارب تو یکی یار جفا کارش ده
یک دلبر بدخوی جگر خوارش ده
تا بشناسد که عاشقان درچه غمند
عشقش ده شوقش ده و بسیارش ده
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۶۵۶
آن دل که به یاد خود صبورش کردی
نزدیکتر تو شد چو دورش کردی
در ساغر ما ز هر تغافل تا چند
تلخیش نماند بسکه شورش کردی
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۶۶۲
آن میوه توئی که نادر ایامی
بتوان خوردن هزار من در خامی
بر ما مپسند هجر و دشمن کامی
کاخر به تو باز گردد این بدنامی
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۶۶۳
آنی تو که در صومعه مستم داری
در کعبه نشسته بت‌پرستم داری
بر نیک و بد تو مر مرا دستی نیست
در دست توام تا بچه دستم داری