عبارات مورد جستجو در ۲۵۹۸۲ گوهر پیدا شد:
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۳۱۹
درویشی و عاشقی به هم سلطانیست
گنجست غم عشق ولی پنهانیست
ویران کردم بدست خود خانهٔ دل
چون دانستم که گنج در ویرانیست
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۳۲۹
دل رفت و سر راه دل استان بگرفت
وز عشق دو زلف او بدندان بگرفت
پرسید کی تو چون دهان بگشادم
جست از دهنم راه بیابان بگرفت
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۳۳۰
دل یاد تو کرد چون به عشرت بنشست
جام از ساقی ربود و انداخت شکست
شوریده برون جست نه هشیار و نه مست
آوازه درافتاد که دیوانه شده است
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۳۳۲
دور است ز تو نظر بهانه اینست
کاین دیدهٔ ما هنوز صورت بین است
اهلیت روی تو ندارد لیکن
چون برکند از تو دل که جان شیرین است
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۳۳۴
دی آنکه ز سوی بام بر ما نگریست
یا جان فرشته است یا روح پریست
مرده است هرآنکه بی‌چنین روح نزیست
بی‌او به خبر بودن از بیخبریست
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۳۳۸
روزی که ترا ببینم آدینهٔ ماست
هر روز به دولتت به از دینهٔ ماست
گر چرخ و هزار چرخ در کینهٔ ماست
غم نیست چو مهر یار در سینهٔ ماست
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۳۴۱
زان روی که دل بستهٔ آنزنجیر است
در دامن تو دست زدن تقدیر است
چون دست به دامنش زدم گفت بهل
گفتم که خموش روز گیراگیر است
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۳۴۳
زان می خوردم که روح پیمانه اوست
زان مست شدم که عقل دیوانهٔ اوست
شمعی به من آمد آتشی در من زد
آن شمع که آفتاب پروانهٔ اوست
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۳۴۴
زان می مستم که نقش جامش عشق است
وان اسب سواری که لجامش عشق است
عشق مه من کار عظیمی است ولیک
من بندهٔ آنم که غلامش عشق است
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۳۴۸
سرگشته دلا به دوست از جان راهست
ای گمشده آشکار و پنهان راهست
گر شش جهتت بسته شود باک مدار
کز قعر نهادت سوی جانان راهست
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۳۴۹
سرمایهٔ عقل سر دیوانگیست
دیوانهٔ عشق مرد فرزانگیست
آنکس که شد آشنای دل از ره درد
با خویشتنش هزار بیگانگیست
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۳۵۲
شاگرد توست دل که عشق آموز است
مانندهٔ شب گرفته پای روز است
هرجا که روم صورت عشق است بپیش
زیرا روغن در پی روغن سوز است
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۳۵۶
شمعی که در اینخانه بدی خانه کجاست
در دیده بد امروز میان دلهاست
در دل چو خیال خوش نشست و برخاست
نی نی که ز دل نرفت هم در دل ما است
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۳۵۷
صد بار بگفتمت چه هوشیار و چه مست
شوخی مکن و مزن به هر شاخی دست
از بسکه دلت به این و آن درپیوست
آب تو برفت و آتش ما بنشست
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۳۵۸
عاشق نبود آنکه سبک چون جان نیست
شب همچو ستاره گرد مه گردان نیست
از من بشنو این سخن بهتان نیست
بی‌باد و هوا رقص علم امکان نیست
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۳۵۹
عشق آمد و توبه را چو شیشه بشکست
چون شیشه شکست کیست کو داند بست
گر هست شکسته‌بند آن هم عشق است
از بند و شکست او کجا شاید جست
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۳۶۰
عشق آمد و شد چو خونم اندر رگ و پوست
تا کرد مرا تهی و پر کرد ز دوست
اجزای وجود من همه دوست گرفت
نامیست ز من بر من و باقی همه اوست
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۳۶۱
عشقت به دلم درآمد و شاد برفت
بازآمد و رخت خویش بنهاد برفت
گفتم به تکلف دو سه روز بنشین
بنشست و کنون رفتنش از یاد برفت
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۳۶۲
عشق تو چنین حکیم و استاد چراست
مهر تو چنین لطیف بنیاد چراست
بر عشق چرا لرزم اگر او خوش نیست
ور عشق خوش است این همه فریاد چراست
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۳۶۳
عشق تو در اطراف گیائی میتاخت
مسکین دل من دید نشانش بشناخت
روزیکه دلم ز بند هستی برهد
در کتم عدم چه عشقها خواهم باخت