عبارات مورد جستجو در ۱۰۷۶۰ گوهر پیدا شد:
اسیر شهرستانی : غزلیات ناتمام
شمارهٔ ۱۴۳
خط یار گرچه سر زد نگه ستمگرش هست
چه غم خمار دارد می ناز در سرش هست
به کدام جان بنازد به کدام سر ببخشد
چه کند کسی به یک دل که هزار دلبرش هست
اسیر شهرستانی : غزلیات ناتمام
شمارهٔ ۱۴۷
چرایی سرگران تقصیر ما چیست
بکش، در آتش افکن، مدعا چیست
گذشت از یک تغافل روزگارم
نمی دانم نگاه آشنا چیست
اسیر شهرستانی : غزلیات ناتمام
شمارهٔ ۱۵۳
دل ما سوخت دود گلخن کیست
پر ز خون شد بهار گلشن کیست
آه بلبل چراغ خلوت ما
نکهت گل نسیم دامن کیست
اسیر شهرستانی : غزلیات ناتمام
شمارهٔ ۱۶۴
شهرت مجنون بهاری غیر رسوایی نداشت
راز عاشق خاطر افسانه پیرایی نداشت
برق رسوایی کجا و خرمن طاقت کجا
هر که آهی داشت سامان شکیبایی نداشت
اسیر شهرستانی : غزلیات ناتمام
شمارهٔ ۱۶۵
کار اشکم بی تو از صحرا گذشت
قطره زد چندان که از دریا گذشت
داشتیم از بس در این ره اعتبار
هر که آمد همچو برق از ما گذشت
اسیر شهرستانی : غزلیات ناتمام
شمارهٔ ۱۶۸
حرف شمع رخ او دوش در این خانه گذشت
آتش رشک چو آب از سر پروانه گذشت
شکوه کفر است از او گرنه بیان می کردم
کاشنایی زمن امروز چو بیگانه گذشت
تیره آن بزم که بی شمع رخ ساقی بود
تلخ آن عمر که بی گردش پیمانه گذشت
اسیر شهرستانی : غزلیات ناتمام
شمارهٔ ۱۶۹
شوخی حسن تو گه نقش و گهی نقاش گشت
راز پنهان دو عالم از دل ما فاش گشت
دخل عالم نیست خرج چشم گریان را کفاف
بارها در دور اشکم آسمان قلاش گشت
اعتبارم کمتر از ویرانه ای شد آه آه
زانکه نتوانم گهی بر گرد آن سرفاش گشت
اسیر شهرستانی : غزلیات ناتمام
شمارهٔ ۱۷۸
افسون غم ز خاطر من می توان گرفت
راه شکفتگی به چمن می توان گرفت
در گلشنی گداخته خاموشیت مرا
کز غنچه هم گلاب سخن می توان گرفت
دارد شهید زندگیم بی تو آسمان
خون مرا ز کشتن من می توان گرفت
اسیر شهرستانی : غزلیات ناتمام
شمارهٔ ۱۹۲
که داغ عاشق ناکام می تواند داد
به غیر ما به که دشنام می تواند داد
دل به خون محبت سرشته ای دارم
اگر خمار شوم جام می تواند داد
اسیر شهرستانی : غزلیات ناتمام
شمارهٔ ۱۹۴
اگر یک دم خیال سرش از دل دور می افتد
چو مرهم زخم ما از دیده ناسور می افتد
اسیر شهرستانی : غزلیات ناتمام
شمارهٔ ۲۰۰
شهید خوی گرمش مهر را در کینه می پیچد
نگه در دیده می دوزد نفس در سینه می پیچد
عجب گر از خمارم صبح شنبه دیده بگشاید
ز بس در کلبه ام دود شب آدینه می پیچد
اسیر شهرستانی : غزلیات ناتمام
شمارهٔ ۲۰۱
گمان دارم که در زیر فلک قحط فضا گردد
در این گلشن اگر یک غنچه امید وا گردد
نظر تنگی است این گردون که با وسعت نمی سازد
به تنگ آید دل گرمی اگر مطلب روا گردد
کمانداری است بیرحمی که زورش کس نمی داند
چه دلها می برد بیگانه ای تا آشنا گردد
اسیر شهرستانی : غزلیات ناتمام
شمارهٔ ۲۲۶
سرشته ایم به دل درد را گلاب ندارد
نوشته ایم به خون نامه را جواب ندارد
شهید سحر بیانی هلاک نامه ندانی
که گفته حرف سخن عاجزان جواب ندارد؟
چه مکتب است ندانم تپیدن دل عاشق
هزار مسئله اش هست و یک کتاب ندارد
اسیر شهرستانی : غزلیات ناتمام
شمارهٔ ۲۲۹
تغافل در نگه پنهان که دارد
تبسم زیر لب خندان که دارد
ز مژگان می نویسم سطر اشکی
سواد نسخه طوفان که دارد
اسیر شهرستانی : غزلیات ناتمام
شمارهٔ ۲۴۵
بی هوش تر ز خوابم و خوابم نمی برد
طوفان گریه گشتم و آبم نمی برد
با آنکه غیر دیده تنک ظرفی مرا
با توبه هم به بزم شرابم نمی برد
اسیر شهرستانی : غزلیات ناتمام
شمارهٔ ۲۵۰
دلم در آتش رشک چراغ می سوزد
که با خیال که شبها دماغ می سوزد
درین بهار کسی را مسلم است جنون
که از فتیله زنجیر داغ می سوزد
اسیر شهرستانی : غزلیات ناتمام
شمارهٔ ۲۵۵
هستیم از بس غبار خاطر احباب شد
هر سر مژگان من سرچشمه سیلاب شد
پاره ابری شد از باران اشک من قفس
چشمه دام از سرشکم حلقه گرداب شد
اسیر شهرستانی : غزلیات ناتمام
شمارهٔ ۲۵۸
ز خمار عضو عضوم به شکسته خار ماند
نفس از خرابی دل به کف غبار ماند
سر زندگی ندارد چه شکفتگی فزاید
ز خمار خنده ما به گل مزار ماند
نه همین پیاله ما شب جمعه بینوا شد
نه به دیده خواب گنجد نه به دل قرار ماند
اسیر شهرستانی : غزلیات ناتمام
شمارهٔ ۲۶۴
عشق اول بر دل غم پرور آتش می زند
شعله چون بیدار شد بر بستر آتش می زند
پیش گرمیهای آه ما چراغ مرده ای است
برق بیحاصل که بر خشک و تر آتش می زند
اسیر شهرستانی : غزلیات ناتمام
شمارهٔ ۲۷۱
خاکسترم را دود دل ابر بهاری می کند
در عالم یاد رخی آیینه تاری می کند
چشمی که طعن مستیم بر هوشیاری می زند
پنهان چرا در خاطرم پیمانه کاری می کند
یاد فراغت می دهد خاکم به تاراج غبار
آسودگی حشر مرا با بیقراری می کند