عبارات مورد جستجو در ۳۷۸۶۴ گوهر پیدا شد:
طغرای مشهدی : ابیات برگزیده از غزلیات
شمارهٔ ۵۳۶
تا توان از باغ وصلش صد گل یکدست چید
هر دو دستش را گرفتار حنا می خواستیم
خواستیم آسودگی، لیکن خدا هرگز نخواست
گر خدا می خواست، ما هم از خدا می خواستیم
طغرای مشهدی : ابیات برگزیده از غزلیات
شمارهٔ ۵۳۹
بی او غم پا و سر ندارم
گر جان برود، خبر ندارم
صیاد بر آشیانه ام تاخت
دانست که بال و پر ندارم
دارم دوهزار دشنه چون بید
در کشتن خود، جگر ندارم
درکارگه هنرفروشی
جز بی هنری، هنر ندارم
راهی ز قفس به آشیان هست
افسوس که راهبر ندارم
طغراصفتم وظیفه، زاری ست
در دست چو زور و زر ندارم
طغرای مشهدی : ابیات برگزیده از غزلیات
شمارهٔ ۵۴۹
شب خدنگ ناله ای بر آسمان انداختم
بی نشان تیری به آن تاریکدان انداختم
بس که گردیدم به شرح بینوایی مضطرب
آنچه اصل مدعا بود از میان انداختم
همچو شمع از سوزناکیهای حرف اشتیاق
یک سخن ناگفته، خود را از زبان انداختم
طغرای مشهدی : ابیات برگزیده از غزلیات
شمارهٔ ۵۵۰
برگل فکنم دست رد و روی تو گیرم
سنبل ز کف اندازم و گیسوی تو گیرم
بر چشم خودم جای دهد غنچه سیراب
در رنگ گل تازه اگر بوی تو گیرم
مستانه چو در جلوه گه ناز خرامی
تعویذ شوم، دست به بازوی تو گیرم
هر جا که به خون ریختنم تیغ برآری
من هم ز پی کشتن خود، سوی تو گیرم
گفتم که به خوی تو و بوی تو برآیم
بوی تو گرفتم، عجب ار خوی تو گیرم
طغرای مشهدی : ابیات برگزیده از غزلیات
شمارهٔ ۵۵۵
ز خیال دهنت تنگ شکر می گریم
یاد زلفت چو کنم، سنبل تر می گریم
عادت شبنم این باغ بود بی تو مرا
شام اگر اشک کمی کرد، سحر می گریم
کودک مادر دورانم و گریان ز جفا
چون بگوید که مکن گریه، دگر می گریم
در جفاخانه گیتی ندهم گریه ز کف
پیش مادر نشود، پیش پدر می گریم
طغرای مشهدی : ابیات برگزیده از غزلیات
شمارهٔ ۵۵۶
ز بهر صبر بلبل، بی تو در گلزار می مانم
تو چون گل می روی از باغ و من چون خار می مانم
مرا همچون عصا دارد ادب در وادی شوقت
به جای پا سرم گر نیست، از رفتار می مانم
به غیر از اشکریزی نیست شبها بی توام کاری
اگر چون شمع مجلس تا سحر بیدار می مانم
نگاه چشم مخمور توام افکند بر بستر
مسیحا گر به بالینم رسد، بیمار می مانم
طغرای مشهدی : ابیات برگزیده از غزلیات
شمارهٔ ۵۶۵
قبای عافیت در بر ندارم
کلاه دلخوشی بر سر ندارم
صراحی قسمتم درخواب کردن
چو بالین یافتم، بستر ندارم
ندیدم هیچ گه یاری ز کوکب
تو گویی بر فلک اختر ندارم
ز گریه، درسها بر صفحه رخ
روان کردم، ولی از بر ندارم
به مرغ تیر مانم از ضعیفی
که بالی در پناه پر ندارم
چو طغرا بس که نومیدم ز گردون
به کامم گشت و من باور ندارم
طغرای مشهدی : ابیات برگزیده از غزلیات
شمارهٔ ۵۶۸
برآرد اشکها رنگ کبوترهای صحرایی
چو آب آید به چشم از یاد آن چاه زنخدانم
طغرای مشهدی : ابیات برگزیده از غزلیات
شمارهٔ ۵۷۲
خوش آنکه موج زن وصل آن نگار شوم
به رنگ آب، هم آغوش لاله زار شوم
تو همچو رنگی و من همچو بو، که از تمکین
به پرسشم ننهی پا، چو بی قرار شوم
طغرای مشهدی : ابیات برگزیده از غزلیات
شمارهٔ ۵۷۳
در وفا، انکار آن شوخ ستمگر می کنم
آنچه از بی رحمی اش گویند، باور می کنم
چرخ می خندد ز روی شادمانی تا سحر
شام غم چون گریه از بیداد اختر می کنم
دل تسلی نیست در ماتمسرای فوت وقت
گر دو عالم خاک را یکبار بر سر می کنم
طغرای مشهدی : ابیات برگزیده از غزلیات
شمارهٔ ۵۷۴
یاد ایامی که ما هم دستگاهی داشتیم
بهر پای انداز جانان، اشک و آهی داشتیم
در نشاط آباد قسمت، از صف مینا و جام
بهر دفع غم، ز هر جانب سپاهی داشتیم
آن سعادت را چه پیش آمد، که در صحن چمن
گل ز سر می رست اگر پا بر گیاهی داشتیم
یارب آن اختر چه شد، کز دولت تاثیر او
چون فلک در برج قصر خویش، ماهی داشتیم
طغرای مشهدی : ابیات برگزیده از غزلیات
شمارهٔ ۵۷۶
طرب گل کرده از هر شاخ و گل چیدن نمی دانم
پریشان بلبلم، جز گلستان دیدن نمی دانم
به دستم گر دهد آن نازنین، گیسوی مشکین را
ز نافهمیدگی، چون شانه بوییدن نمی دانم
چرا مینا نخندد بر من بیدل، که چون ساغر
لبم با لعل او پیوست و بوسیدن نمی دانم
چو صحرا ناله دارد طینتم، لیکن ز بیدردی
اگر کوه آیدم برسینه، نالیدن نمی دانم
طغرای مشهدی : ابیات برگزیده از غزلیات
شمارهٔ ۵۸۹
دو بوس از لب لعل جانان گرفتن
بود بهتر از صد بدخشان گرفتن
طغرای مشهدی : ابیات برگزیده از غزلیات
شمارهٔ ۵۹۸
به زیر زلف تا کی رویت از عاشق نهان باشد؟
رخی بنما به او، گوهر شناس شبچراغش کن
ز من احوال شمع رفته از محفل چه می پرسی؟
زباندان پر پروانه شو، ز آتش سراغش کن
کند تا فصل گل از بستن در، باغبان توبه
در ایام خزان، یک هفته در زندان باغش کن!
طغرای مشهدی : ابیات برگزیده از غزلیات
شمارهٔ ۶۰۸
جان من رفتی، چه سان خواهم ز هجران زیستن
چون مسافر گشت جان، یک لحظه نتوان زیستن
در(سه) فصل عمر باید سر به جیب غم کشید
تا توانی همچو گل یک فصل خندان زیستن
همزبان ناموافق، کم ز عزرائیل نیست
مرگ دانایان بود با جمع نادان زیستن
جام را از کف مده، گر زندگی داری هوس
بی قدح، یک دم درین غمخانه نتوان زیستن
تا نماید چون وطن، اقلیم عقبی دلنشین
در جهان پیوسته باید چون غریبان زیستن
با خرد گفتم که مشکلتر ز مردن چیست، گفت
صحبت جمعی که نتوان همچو ایشان زیستن
طغرای مشهدی : ابیات برگزیده از غزلیات
شمارهٔ ۶۱۳
قدرشناس شاخ گل، قامت یار من ببین
پنجه لاله دیده ای، دست نگار من ببین
همچو گل از فراق او، تاخته بر سرم خزان
بوی پیادگی شنو، رنگ سوار من ببین
طغرای مشهدی : ابیات برگزیده از غزلیات
شمارهٔ ۶۱۹
مطرب امشب دل به فکر حسن خلقش داده بود
زد نفس در کوچه نی، بوی عود آمد برون
شب که ابر زلف ساقی هر طرف زد برق حسن
آتش می از صراحی همچو دود آمد برون
طغرای مشهدی : ابیات برگزیده از غزلیات
شمارهٔ ۶۲۰
زلف شبرنگ، پریشان بر و دوش مکن
خویش را بیهده چون کعبه سیه پوش مکن
تا ز قانون طرب، دست نشویی در بزم
رود اشکم چو درآید به صدا، گوش مکن
بوی شیر از لب چون لعل ترت می آید
آب اگر در قدح باده بود، نوش مکن
شب به گلشن چو روی، دست به شوخی مگشا
گل چراغی به رهت داشته، خاموش مکن
طغرای مشهدی : ابیات برگزیده از غزلیات
شمارهٔ ۶۲۲
ز شوق آنکه بنشیند درو یک لحظه یار من
نمی آید به هم، چون دامن صحرا کنار من
به دور حسن او یک چهره گلگون نمی بینم
خزان عالمی گردیده ایام بهار من
مگر ساقی ز لشکرگاه خم، فوجی برون آرد
که از فوج صراحی نشکند هرگز خمار من
ز بس بی طالعی، در کارگاه عشق چون طغرا
اگر کاری کنم، یک جو نمی آید به کار من
طغرای مشهدی : ابیات برگزیده از غزلیات
شمارهٔ ۶۲۳
شد سفید از انتظارت چشم تر، بنمای رخ
شیر چون در آب کردی، آب هم در شیر کن