عبارات مورد جستجو در ۳۷۸۶۴ گوهر پیدا شد:
مجد همگر : رباعیات
شمارهٔ ۱۶۳
ای سرو سهی تازه نهالت چونست
نازک تن چون آب زلالت چونست
در حجله نشسته دیدمت خندان لب
در خاک نهفته زلف و خالت چونست
مجد همگر : رباعیات
شمارهٔ ۱۶۵
چشمم که سرشک را روائی داده ست
از مهر تو با دل آشنائی داده ست
دل کشته تست وان نهان چون دارم
کم دیده به خون دل گوائی داده ست
مجد همگر : رباعیات
شمارهٔ ۱۶۶
چون نیست ترا مهر و وفا در رگ و پوست
واندر نظرت هر آنچه زشت است نکوست
من دشمن جان این دل پرهوسم
تا خود به چه خوشدلی ترا دارد دوست
مجد همگر : رباعیات
شمارهٔ ۱۶۷
زان غم که به رویم آمد از کرده دوست
دشمن ز نشاط می نگنجد در پوست
تا دشمن و دوست لاجرم می گویند
این زشتی ها ز آنچنان روی نکوست
مجد همگر : رباعیات
شمارهٔ ۱۶۹
در دیده و دل نقش تو از بسکه نکوست
چون دیده و دل نشسته ای در رگ و پوست
از دیده و دل دوست ترت دارم از آنک
در دیده پسندیده ای و در دل دوست
مجد همگر : رباعیات
شمارهٔ ۱۷۵
من بودم و شمع و ساغر یک من و دوست
محروم می و شمع میان من و دوست
رازی که ز جان و دل نهفتم امروز
شد فاش به شهر از دهن دشمن و دوست
مجد همگر : رباعیات
شمارهٔ ۱۷۶
چشمم به جنازه تو چون درنگریست
خون ریخت که بی رخ تو چون خواهم زیست
زنهار ز چشم شوخ آن کز چو توئی
جان بستد و در جوانی تو نگریست
مجد همگر : رباعیات
شمارهٔ ۱۸۵
با دل غم آن صنم بگفتم بگریست
با دیده چو شرح غم بگفتم بگریست
احوال غم فراق آن عهدشکن
در حال چو با قلم بگفتم بگریست
مجد همگر : رباعیات
شمارهٔ ۱۸۶
چشم شب دوش اشک به دامن بگریست
بر من ز جفای دوست دشمن بگریست
گردون که هزار دشمنی با من داشت
خوش خوش به هزار دیده بر من بگریست
مجد همگر : رباعیات
شمارهٔ ۱۸۷
کس نیست که از غمت به زاری نگریست
وز بهر تو سرو جویباری نگریست
چندانکه گریست چشم من بر قد تو
برسرو چمن ابر بهاری نگریست
مجد همگر : رباعیات
شمارهٔ ۱۸۸
می آمد و دزدیده مرا می نگریست
می رفت و دگر سوی قفا می نگریست
یا شیوه خویشتن خوشش می آمد
یا از سر مرحمت به ما می نگریست
مجد همگر : رباعیات
شمارهٔ ۱۹۱
دیدار تو مونس همه ساله کیست
زلف و رخ تو بنفشه و لاله کیست
شبها ز تو می نالم و تو می شنوی
آخر روزی بپرس کاین ناله کیست
مجد همگر : رباعیات
شمارهٔ ۱۹۴
زلف تو که دل در شکنش زندانیست
دزد است و به آویختگی ارزانیست
دل برد و هزار کس گواهند بر این
وان شوخ هنوز برسر پیشانیست
مجد همگر : رباعیات
شمارهٔ ۱۹۵
در سینه دلم که گنج لعل کانیست
رویش ز ستمهای تو در ویرانیست
سرگردانم ز من چه گردانی سر
خود بهر من از تو همه سرگردانیست
مجد همگر : رباعیات
شمارهٔ ۱۹۷
چشمت که چنو زهره افسونگر نیست
از تیغ که مریخ زند کمتر نیست
تا مشتری رخ چو ماهت شده ام
روز زحلم به هیچ رو درخور نیست
مجد همگر : رباعیات
شمارهٔ ۲۰۰
بی روی تو عیش و کامرانی خوش نیست
بی صحبت تو جان و جوانی خوش نیست
ای مایه زندگانیم دیر مپای
باز آی که بی تو زندگانی خوش نیست
مجد همگر : رباعیات
شمارهٔ ۲۰۴
غم کشت مرا و غمگسار آگه نیست
دل خون شد و دلدار ز کار آگه نیست
این با که توان گفت که عمرم بگذشت
در حسرت روی یار و یار آگه نیست
مجد همگر : رباعیات
شمارهٔ ۲۰۸
دلها ز جفاهای تو بی گردی نیست
لبها ز غم تو بیدم سردی نیست
دردی دگرم نمای جز درد فراق
کز درد فراق صعبتر دردی نیست
مجد همگر : رباعیات
شمارهٔ ۲۱۰
بی کلک تو آب روی منشوری نیست
بی دست تو دستگاه دستوری نیست
تا زحمت سایه بردم از خاک درت
بی سایه تو کار مرا نوری نیست
مجد همگر : رباعیات
شمارهٔ ۲۱۱
از وصل توام امید بهروزی نیست
وز قهر تو جز داغ جگرسوزی نیست
ور در عمری پیش رخت آیم باز
جز دیدن و حسرتی مرا روزی نیست