عبارات مورد جستجو در ۳۷۸۶۴ گوهر پیدا شد:
مجیرالدین بیلقانی : رباعیات
شمارهٔ ۷۹
دل گر چه همه ساله جمالت خواهد
وآید به بر تو تا وصالت خواهد
این بار به خدمت تو زان آمد دل
تا عذر قدمهای خیالت خواهد
مجیرالدین بیلقانی : رباعیات
شمارهٔ ۸۳
خورشید رخت شبی که وصل آراید
با پرتو او ستاره پیدا ناید
وان روز که از هجر دری نگشاید
در روز مرا ستاره می بنماید
مجیرالدین بیلقانی : رباعیات
شمارهٔ ۸۷
برخاست دلم تا دگری بگزیند
گفتم بنشین که یار از من بیند
آمد غم تو گفت بدو بنمایم
برخاستنی که تا زید ننشیند
مجیرالدین بیلقانی : رباعیات
شمارهٔ ۹۱
جانم به سر زلف مشوش بگذار
خوش باش و مرا به عیش ناخوش بگذار
دل گر چه از آن تست آبش بمکن
این خانه . . . از برای آتش بگذار
مجیرالدین بیلقانی : رباعیات
شمارهٔ ۹۲
ای از غم هجران تو ای طرفه نگار
در هر نفسی شکایتم بودی کار
وامروز که با خوی بدت گشتم یار
از هجر تو شکرست به روزی صد بار
مجیرالدین بیلقانی : رباعیات
شمارهٔ ۹۵
با من چو گل ار شبی بپیوندد یار
ننشسته هنوز رخت بر بندد یار
چون ابر به صد دیده همی گریم من
چون گل به هزار لب همی خندد یار
مجیرالدین بیلقانی : رباعیات
شمارهٔ ۹۶
ای دل ز ره دراز می آید یار
خوش باش که دلنواز می آید یار
وی صبر رمیده در غم فرقت او
باز آی سبک که باز می آید یار
مجیرالدین بیلقانی : رباعیات
شمارهٔ ۹۸
من دوش به یار گفتم ای تنگ شکر
شاید که ترا گزم بار دگر
بگرفت به دندان لب چون بسد تر
یعنی لب از آن تست و دندان بر سر
مجیرالدین بیلقانی : رباعیات
شمارهٔ ۱۰۰
با یار جفا جوی پس از هجر دراز
کردم به تلطف سخن وصل آغاز
از هر بن موییش بر آمد آواز
کای برده دلت عشق من آوردی باز
مجیرالدین بیلقانی : رباعیات
شمارهٔ ۱۰۷
گفتم ز دم سرد رهان یک بارم
با آنکه نکرد گفت منت دارم
تا از دم سرد کی رهاند یارم؟
حالی دم گر چه می نهد در کارم
مجیرالدین بیلقانی : رباعیات
شمارهٔ ۱۰۹
از چشم خود ابر را خجل می دارم
وز خون همه خاک راه گل می دارم
وین نز پی یار سنگ دل می دارم
دل مرد ز غم ماتم دل می دارم
مجیرالدین بیلقانی : رباعیات
شمارهٔ ۱۱۰
دل بر تو فشانم ار بسوزی جگرم
و آن دل که من از تو باز گیرم که برم؟
ور دل طلبد غم تو هم غم نخورم
از بهر غمت دلی به صد جان بخرم
مجیرالدین بیلقانی : رباعیات
شمارهٔ ۱۱۱
تا کی غم وصل تو پر آوازه خورم
بیدل ز تو اندوه بی اندازه خورم
با هجر بسازم که اگر خوش نبود
بی روی تو باری غم رو تازه خورم
مجیرالدین بیلقانی : رباعیات
شمارهٔ ۱۱۲
چون در شب هجر تو فرو شد روزم
واندر غم تو نیست کسی دلسوزم
آن به که ذخیره از سخن پردازم
وز جان به لب رسیده لب بردوزم
مجیرالدین بیلقانی : رباعیات
شمارهٔ ۱۱۴
تن کو که بدو ناز و دلال تو کشم؟
یا دل که غم هجر و وصال تو کشم؟
جانی دارم اگر به من نپسندی؟
آن نیز شبی پیش خیال تو کشم
مجیرالدین بیلقانی : رباعیات
شمارهٔ ۱۱۸
روزی که سراپرده بر افلاک زنم
آن روز ردای صبح را چاک زنم
پیش رخ تو که نور خورشید ازوست
چون سایه هزار بوسه بر خاک زنم
مجیرالدین بیلقانی : رباعیات
شمارهٔ ۱۳۱
آساید اگر شوی تو همخوابه من
گوش فلک ستمگر از لابه من
ای دوست جهانیان چون شنگرف برند
خاک سر کوی تو ز خونابه من
مجیرالدین بیلقانی : رباعیات
شمارهٔ ۱۳۴
هر تخم که کاشتم نیامد به درو
تا چند خودر کهنه دلم غصه نو
سنبل نیم ای صنم! که گویم که برو
زین شهر تو گوئی مرو ای باب مرو!
مجیرالدین بیلقانی : رباعیات
شمارهٔ ۱۳۵
چون سایه نه نیستم نه هستم بی تو
وز سایه خویشتن گسستم بی تو
تا سایه وصل برگرفتی ز سرم
چون سایه به خاک در نشستم بی تو
مجیرالدین بیلقانی : رباعیات
شمارهٔ ۱۳۶
وصلی که مرا به ناز پروردی کو؟
جانی که مراعات دلم کردی کو؟
آن هجر که نام من فرو بردی هست
وآن صبر که کام من برآوردی کو؟