طغرای مشهدی : ابیات برگزیده از غزلیات
شمارهٔ ۲۵۱
بی روی تو در بزم چراغ آید و گرید ملکالشعرای بهار : رباعیات
شمارهٔ ۹ - به مناسبت شهادت سید حسن مدرس
تا بُخل و حسادت به جهان راهبر است طغرای مشهدی : ابیات برگزیده از غزلیات
شمارهٔ ۴۳۹
نام مستوری آن چشم سیه کار مبر عطار نیشابوری : باب بیست و هفتم: در نومیدی و به عجز معترف شدن
شمارهٔ ۱۴
آن دل که سراسیمهٔ عالم بودی ابوالفضل بیهقی : مجلد نهم
بخش ۱۳ - رفتن امیر سوی ترمذ و چغانیان
و امیر از بلخ برفت بر جانب ترمذ روز دوشنبه نوزدهم این ماه. بر پل بگذشت و بر صحرایی که برابر قلعت ترمذ است فرود آمد و استادم درین سفر با امیر بود و من با وی برفتم. و سرمایی بود که در عمر خویش مانند آن کس یاد نداشت. و از ترمذ برداشت روز پنجشنبه هشت روز مانده ازین ماه و بچغانیان رسید روز یکشنبه سلخ این ماه، و از آنجا برداشت روز چهارشنبه سوم ماه ربیع الآخر و بر راه دره شومان برفت که نشان بوریتگین آنجا دادند. و سرما آنجا از لونی دیگر بود و برف پیوسته گشت، و در هیچ سفر لشکر را آن رنج نرسید که درین سفر. مولوی : غزلیات
غزل شمارهٔ ۴۴۶
گر چپ و راست طعنه و تشنیع بیهدهست صائب تبریزی : تکبیتهای برگزیده
تکبیت شمارهٔ ۹۰۰
خرابحالی این قصرهای محکم را عطار نیشابوری : باب بیست و چهارم:درآنكه مرگ لازم وروی زمین خاك رفتگانست
شمارهٔ ۳۷
دی خاک همی نمود با من تندی صائب تبریزی : غزلیات
غزل شمارهٔ ۵۹۸۹
شمه ای از حیرت عشق است دل پرداختن کمالالدین اسماعیل : رباعیات
شمارهٔ ۱۷۱
آن بت که جهان بغمزۀ مست گرفت سعدی : قصاید
قصیدهٔ شمارهٔ ۳۶ - پند و موعظة
توانگری نه به مالست پیش اهل کمال ملکالشعرای بهار : کارنامهٔ زندان
قطعه
لولیئی گفت با پسر، هشدار عطار نیشابوری : باب چهل و هفتم: در معانیی كه تعلق به شمع دارد
شمارهٔ ۱۱۱
ای آتشِ شمع بر تنِ لاغرِ او مولوی : فیه ما فیه
فصل هیجدهم - میفرمود که تاج الدیّن قبایی را گفتند که این دانشمندان
میفرمود که تاج الدیّن قبایی را گفتند که این دانشمندان در میان ما میآیند و خلق را در راه دین بی اعتقاد می کنند گفت نی ایشان میآیند میان ما و ما را بیاعتقاد میکنند و الاً ایشان حاشا که از ما باشند مثلا سگی را طوق زرین پوشانیدی وی را با آن طوق سگ شکاری نخوانند شکاریی معینیست درو خواه طوق زرّین پوش خواه پشمين آن عالم بجبّه و دستار نباشد عالمی هنریست در ذات وی که آن هنر اگر در قبا و عبا باشدتفاوت نکند چنانک در زمان پیغمبر (صلی اللهّ علیه و سلمّ) قصد ره زنی دین میکردند و جامهٔ نماز میپوشیدند تا مقلدّی رادر راه دین سست کنند زیرا آن را نتوانند کردن تا خود را از مسلمان نسازند و اگر نی فرنگی یا جهودی طعن دین کند وی را کی شنوند که فَوَیْلٌ لِلْمُصَلِّیْنَ اَلَّذِیْنَ هُمْ عَنْ صَلَاتِهِمْ سَاهُوْنَ اَلَّذِیْنَ هُمْ یُرَاؤُنَ وَیَمْنَعُونَ الْمَاعُوْنَ سخن کلی اینست آن نور داری آدمیتی نداری آدمیتی طلب کن مقصود اینست باقی دراز کشیدنست سخن را چون بسیار آرایش میکنند مقصود فراموش میشود. بقاّلی زنی رادوست میداشت با کنیزک خاتون پیغامها کرد که من چنینم و چنانم و عاشقم ومیسوزم و آرام ندارم و بر من ستمها میرود و دی چنين بودم و دوش بر من چنين گذشت قصّهای دراز فرو خواند کنیزک بخدمت خاتون آمد گفت بقال سلام میرساند و میگوید که بیا تا ترا چنين کنم و چنان کنم گفت باین سردی، گفت او دراز گفت اما مقصود این بود اصل مقصودست باقی دردسرست. صائب تبریزی : قصاید
شمارهٔ ۲۷ - در توصیف زاینده رود
چشمه حیوان ندارد آب و تاب زنده رود صائب تبریزی : غزلیات
غزل شمارهٔ ۵۵۹۶
گهی از دل، گهی از دیده، گاه از جان ترا جویم مولوی : غزلیات
غزل شمارهٔ ۱۹۸۸
چه شکر داد عجب یوسف خوبی به لبان صائب تبریزی : غزلیات
غزل شمارهٔ ۶۶۴۷
به حوالی دو چشمش حشم بلا نشسته عطار نیشابوری : بخش سیزدهم
(۱۰) حکایت بهلول و حلوا و بریان
چو غالب گشت بر بهلول سوداش صائب تبریزی : غزلیات
غزل شمارهٔ ۳۴۴۰
دایم از فکر سفر پیر مشوش باشد
شمارهٔ ۲۵۱
بی روی تو در بزم چراغ آید و گرید ملکالشعرای بهار : رباعیات
شمارهٔ ۹ - به مناسبت شهادت سید حسن مدرس
تا بُخل و حسادت به جهان راهبر است طغرای مشهدی : ابیات برگزیده از غزلیات
شمارهٔ ۴۳۹
نام مستوری آن چشم سیه کار مبر عطار نیشابوری : باب بیست و هفتم: در نومیدی و به عجز معترف شدن
شمارهٔ ۱۴
آن دل که سراسیمهٔ عالم بودی ابوالفضل بیهقی : مجلد نهم
بخش ۱۳ - رفتن امیر سوی ترمذ و چغانیان
و امیر از بلخ برفت بر جانب ترمذ روز دوشنبه نوزدهم این ماه. بر پل بگذشت و بر صحرایی که برابر قلعت ترمذ است فرود آمد و استادم درین سفر با امیر بود و من با وی برفتم. و سرمایی بود که در عمر خویش مانند آن کس یاد نداشت. و از ترمذ برداشت روز پنجشنبه هشت روز مانده ازین ماه و بچغانیان رسید روز یکشنبه سلخ این ماه، و از آنجا برداشت روز چهارشنبه سوم ماه ربیع الآخر و بر راه دره شومان برفت که نشان بوریتگین آنجا دادند. و سرما آنجا از لونی دیگر بود و برف پیوسته گشت، و در هیچ سفر لشکر را آن رنج نرسید که درین سفر. مولوی : غزلیات
غزل شمارهٔ ۴۴۶
گر چپ و راست طعنه و تشنیع بیهدهست صائب تبریزی : تکبیتهای برگزیده
تکبیت شمارهٔ ۹۰۰
خرابحالی این قصرهای محکم را عطار نیشابوری : باب بیست و چهارم:درآنكه مرگ لازم وروی زمین خاك رفتگانست
شمارهٔ ۳۷
دی خاک همی نمود با من تندی صائب تبریزی : غزلیات
غزل شمارهٔ ۵۹۸۹
شمه ای از حیرت عشق است دل پرداختن کمالالدین اسماعیل : رباعیات
شمارهٔ ۱۷۱
آن بت که جهان بغمزۀ مست گرفت سعدی : قصاید
قصیدهٔ شمارهٔ ۳۶ - پند و موعظة
توانگری نه به مالست پیش اهل کمال ملکالشعرای بهار : کارنامهٔ زندان
قطعه
لولیئی گفت با پسر، هشدار عطار نیشابوری : باب چهل و هفتم: در معانیی كه تعلق به شمع دارد
شمارهٔ ۱۱۱
ای آتشِ شمع بر تنِ لاغرِ او مولوی : فیه ما فیه
فصل هیجدهم - میفرمود که تاج الدیّن قبایی را گفتند که این دانشمندان
میفرمود که تاج الدیّن قبایی را گفتند که این دانشمندان در میان ما میآیند و خلق را در راه دین بی اعتقاد می کنند گفت نی ایشان میآیند میان ما و ما را بیاعتقاد میکنند و الاً ایشان حاشا که از ما باشند مثلا سگی را طوق زرین پوشانیدی وی را با آن طوق سگ شکاری نخوانند شکاریی معینیست درو خواه طوق زرّین پوش خواه پشمين آن عالم بجبّه و دستار نباشد عالمی هنریست در ذات وی که آن هنر اگر در قبا و عبا باشدتفاوت نکند چنانک در زمان پیغمبر (صلی اللهّ علیه و سلمّ) قصد ره زنی دین میکردند و جامهٔ نماز میپوشیدند تا مقلدّی رادر راه دین سست کنند زیرا آن را نتوانند کردن تا خود را از مسلمان نسازند و اگر نی فرنگی یا جهودی طعن دین کند وی را کی شنوند که فَوَیْلٌ لِلْمُصَلِّیْنَ اَلَّذِیْنَ هُمْ عَنْ صَلَاتِهِمْ سَاهُوْنَ اَلَّذِیْنَ هُمْ یُرَاؤُنَ وَیَمْنَعُونَ الْمَاعُوْنَ سخن کلی اینست آن نور داری آدمیتی نداری آدمیتی طلب کن مقصود اینست باقی دراز کشیدنست سخن را چون بسیار آرایش میکنند مقصود فراموش میشود. بقاّلی زنی رادوست میداشت با کنیزک خاتون پیغامها کرد که من چنینم و چنانم و عاشقم ومیسوزم و آرام ندارم و بر من ستمها میرود و دی چنين بودم و دوش بر من چنين گذشت قصّهای دراز فرو خواند کنیزک بخدمت خاتون آمد گفت بقال سلام میرساند و میگوید که بیا تا ترا چنين کنم و چنان کنم گفت باین سردی، گفت او دراز گفت اما مقصود این بود اصل مقصودست باقی دردسرست. صائب تبریزی : قصاید
شمارهٔ ۲۷ - در توصیف زاینده رود
چشمه حیوان ندارد آب و تاب زنده رود صائب تبریزی : غزلیات
غزل شمارهٔ ۵۵۹۶
گهی از دل، گهی از دیده، گاه از جان ترا جویم مولوی : غزلیات
غزل شمارهٔ ۱۹۸۸
چه شکر داد عجب یوسف خوبی به لبان صائب تبریزی : غزلیات
غزل شمارهٔ ۶۶۴۷
به حوالی دو چشمش حشم بلا نشسته عطار نیشابوری : بخش سیزدهم
(۱۰) حکایت بهلول و حلوا و بریان
چو غالب گشت بر بهلول سوداش صائب تبریزی : غزلیات
غزل شمارهٔ ۳۴۴۰
دایم از فکر سفر پیر مشوش باشد