امیرشاهی سبزواری : غزلیات
شمارهٔ ۱۴۰
ای باد، پرده زان گل نو رسته باز کن ادیب صابر : رباعیات
شمارهٔ ۴۲
ای حق رخت فریضه در گردن روز مولوی : غزلیات
غزل شمارهٔ ۱۴۷۰
جانم به فدا بادا، آن را که نمیگویم طغرای مشهدی : ابیات برگزیده از غزلیات
شمارهٔ ۶۷۷
به آن گل می توانی همچو شبنم گشت همزانو نهج البلاغه : حکمت ها
نکوهش کوتاهی و سستی اصحاب
<strong> وَ قَالَ عليهالسلام لَمَّا بَلَغَهُ إِغَارَةُ أَصْحَابِ مُعَاوِيَةَ عَلَى اَلْأَنْبَارِ </strong> فَخَرَجَ بِنَفْسِهِ مَاشِياً حَتَّى أَتَى اَلنُّخَيْلَةَ وَ أَدْرَكَهُ اَلنَّاسُ وَ قَالُوا يَا أَمِيرَ اَلْمُؤْمِنِينَ نَحْنُ نَكْفِيكَهُمْ طغرای مشهدی : ابیات برگزیده از غزلیات
شمارهٔ ۵۵۵
ز خیال دهنت تنگ شکر می گریم فضولی : غزلیات
شمارهٔ ۲۳۷
یارست فارغ از من و من بی قرار عشق طغرای مشهدی : ابیات برگزیده از غزلیات
شمارهٔ ۲۷۳
چه غم کودکان را زاندوه مادر؟ امیرخسرو دهلوی : غزلیات
شمارهٔ ۱۶۴۰
در سرم باز هوایی ست که گفتن نتوان ناصرخسرو : سفرنامه
بخش ۹۷ - پس از طبس
نهم ربیع الاول از رقه برفتیم و دوازدهم ماه به شهر تون رسیدیم. میان رقه و تون بیست فرسنگ است، شهر تون شهر بزرگ بوده است اما در آن وقت که من دیدم اغلب خراب بود و بر صحرایی نهاده است و آب روان و کاریز دارد و بر جانب شرقی باغ های بسیار بود و حصاری محکم داشت. گفتند در این شهر چهارصد کارگاه بوده است که زیلو بافتندی و در شهر درخت پسته بسیار بود در سرایها و مردم بلخ و تخارستان پندارند که پسته جز بر کوه نروید و نباشد. و چون از تون برفتیم آن مرد گیلکی مرا حکایت کرد که وقتی ما از تون به کنابد میرفتی» دزدان بیرون آمدند و بر ما غلبه کردند. چند نفر از بیم خود را در چاه کاریز افکندند بعد از آن یکی را از آن جماعت پدری مشفق بود بیامد و یکی را به مزد گرفت و در آن چاه گذاشت تا پسر او را بیرون آورد. چندان ریسمان و رسن که آن جماعت داشتند حاضر کردند و مردم بسیار بیامدند. هفتصد گز رسن فرو رفت تا آن مرد به بن چاه رسید، رسن در آن پسر بست و او را مرده برکشیدند و آن مرد چون بیرون آمد گفت که آبی عظیم در این کاریز روان است و آن کاریز چهار فرسنگ میرود و آن گفتند کیخسرو فرموده است کردن. احمد شاملو : ابراهیم در آتش
از این گونه مردن...
میخواهم خوابِ اقاقیاها را بمیرم. امیرخسرو دهلوی : غزلیات (گزیدهٔ ناقص)
گزیدهٔ غزل ۵۹۳
ای فراق تو یار دیرینه صغیر اصفهانی : رباعیات
شمارهٔ ۴۶
ای داده مرا بقدرت خویش وجود سعیدا : غزلیات
شمارهٔ ۱۴۱
گرچه زلفت به میان بسته به یک زنجیری است مولوی : غزلیات
غزل شمارهٔ ۳۰۹
واجب کند، چو عشق مرا کرد دل خراب طغرل احراری : غزلیات
شمارهٔ ۹۷
پریشان جعد سنبل از سر زلف سمنسایت کمالالدین اسماعیل : رباعیات
شمارهٔ ۳۹۷
چشمت که همیشه چشم من تر خواهد اقبال لاهوری : پیام مشرق
گریز آخر ز عقل ذوفنون کرد
گریز آخر ز عقل ذوفنون کرد کلیم کاشانی : غزلیات
غزل شمارهٔ ۳۹
با هر که بد شوی فکنی از نظر مرا حکیم نزاری : غزلیات
شمارهٔ ۴۵
وقتی ز ما یاد آمدی هر هفته یی آن ماه را
شمارهٔ ۱۴۰
ای باد، پرده زان گل نو رسته باز کن ادیب صابر : رباعیات
شمارهٔ ۴۲
ای حق رخت فریضه در گردن روز مولوی : غزلیات
غزل شمارهٔ ۱۴۷۰
جانم به فدا بادا، آن را که نمیگویم طغرای مشهدی : ابیات برگزیده از غزلیات
شمارهٔ ۶۷۷
به آن گل می توانی همچو شبنم گشت همزانو نهج البلاغه : حکمت ها
نکوهش کوتاهی و سستی اصحاب
<strong> وَ قَالَ عليهالسلام لَمَّا بَلَغَهُ إِغَارَةُ أَصْحَابِ مُعَاوِيَةَ عَلَى اَلْأَنْبَارِ </strong> فَخَرَجَ بِنَفْسِهِ مَاشِياً حَتَّى أَتَى اَلنُّخَيْلَةَ وَ أَدْرَكَهُ اَلنَّاسُ وَ قَالُوا يَا أَمِيرَ اَلْمُؤْمِنِينَ نَحْنُ نَكْفِيكَهُمْ طغرای مشهدی : ابیات برگزیده از غزلیات
شمارهٔ ۵۵۵
ز خیال دهنت تنگ شکر می گریم فضولی : غزلیات
شمارهٔ ۲۳۷
یارست فارغ از من و من بی قرار عشق طغرای مشهدی : ابیات برگزیده از غزلیات
شمارهٔ ۲۷۳
چه غم کودکان را زاندوه مادر؟ امیرخسرو دهلوی : غزلیات
شمارهٔ ۱۶۴۰
در سرم باز هوایی ست که گفتن نتوان ناصرخسرو : سفرنامه
بخش ۹۷ - پس از طبس
نهم ربیع الاول از رقه برفتیم و دوازدهم ماه به شهر تون رسیدیم. میان رقه و تون بیست فرسنگ است، شهر تون شهر بزرگ بوده است اما در آن وقت که من دیدم اغلب خراب بود و بر صحرایی نهاده است و آب روان و کاریز دارد و بر جانب شرقی باغ های بسیار بود و حصاری محکم داشت. گفتند در این شهر چهارصد کارگاه بوده است که زیلو بافتندی و در شهر درخت پسته بسیار بود در سرایها و مردم بلخ و تخارستان پندارند که پسته جز بر کوه نروید و نباشد. و چون از تون برفتیم آن مرد گیلکی مرا حکایت کرد که وقتی ما از تون به کنابد میرفتی» دزدان بیرون آمدند و بر ما غلبه کردند. چند نفر از بیم خود را در چاه کاریز افکندند بعد از آن یکی را از آن جماعت پدری مشفق بود بیامد و یکی را به مزد گرفت و در آن چاه گذاشت تا پسر او را بیرون آورد. چندان ریسمان و رسن که آن جماعت داشتند حاضر کردند و مردم بسیار بیامدند. هفتصد گز رسن فرو رفت تا آن مرد به بن چاه رسید، رسن در آن پسر بست و او را مرده برکشیدند و آن مرد چون بیرون آمد گفت که آبی عظیم در این کاریز روان است و آن کاریز چهار فرسنگ میرود و آن گفتند کیخسرو فرموده است کردن. احمد شاملو : ابراهیم در آتش
از این گونه مردن...
میخواهم خوابِ اقاقیاها را بمیرم. امیرخسرو دهلوی : غزلیات (گزیدهٔ ناقص)
گزیدهٔ غزل ۵۹۳
ای فراق تو یار دیرینه صغیر اصفهانی : رباعیات
شمارهٔ ۴۶
ای داده مرا بقدرت خویش وجود سعیدا : غزلیات
شمارهٔ ۱۴۱
گرچه زلفت به میان بسته به یک زنجیری است مولوی : غزلیات
غزل شمارهٔ ۳۰۹
واجب کند، چو عشق مرا کرد دل خراب طغرل احراری : غزلیات
شمارهٔ ۹۷
پریشان جعد سنبل از سر زلف سمنسایت کمالالدین اسماعیل : رباعیات
شمارهٔ ۳۹۷
چشمت که همیشه چشم من تر خواهد اقبال لاهوری : پیام مشرق
گریز آخر ز عقل ذوفنون کرد
گریز آخر ز عقل ذوفنون کرد کلیم کاشانی : غزلیات
غزل شمارهٔ ۳۹
با هر که بد شوی فکنی از نظر مرا حکیم نزاری : غزلیات
شمارهٔ ۴۵
وقتی ز ما یاد آمدی هر هفته یی آن ماه را