محتشم کاشانی : غزلیات
غزل شمارهٔ ۳۵
گشته در راهت غبار آلود روی زرد ما
غالب دهلوی : غزلیات
شمارهٔ ۲۲۹
ای کرده غرقم بی خبر شو زین نشانها یک طرف
نظیری نیشابوری : غزلیات
شمارهٔ ۴۳
هرگه رقم کنم به تو عذر گناه را
مشتاق اصفهانی : غزلیات
شمارهٔ ۳۲۴
ار مهر و وفا تو هرچه داری
فروغی بسطامی : غزلیات
غزل شمارهٔ ۴۵۷
چه خلاف سر زد از ما که در سرای بستی
فخرالدین اسعد گرگانی : ویس و رامین
پاسخ دادن رامین ویس را
جطابی داد رامین دلازار
محتشم کاشانی : غزلیات
غزل شمارهٔ ۵۹۷
نیست پیوند گسل مرغ دل شیدائی
ملا احمد نراقی : مثنوی طاقدیس
بخش ۲۰۶ - حکایت آن شخصی که گرفتار دو زن بود و سوء عاقبت آن
هرکسی بستاند از تو بهر خویش
ادیب صابر : رباعیات
شمارهٔ ۷۷
هستم ز جفای دوست در هر بابی
طغرای مشهدی : ابیات برگزیده از غزلیات
شمارهٔ ۴۶۳
نمی توان به هم آغوشی ات قناعت کرد
جیحون یزدی : غزلیات
شمارهٔ ۳
هرشبی کان پسر از مهر به تمکین من است
ملا احمد نراقی : مثنوی طاقدیس
بخش ۱
ای رفیقان بشنوید این داستان
میرداماد : رباعیات
شمارهٔ ۳۲۱
ای عشق مگر مایه بود آمده ای
طغرای مشهدی : ابیات برگزیده از غزلیات
شمارهٔ ۶
دلم در نازکی باج از پر پروانه می گیرد
شیخ بهایی : مقطعات
شمارهٔ ۵
ساز بر خود حرام، آسایش
طغرای مشهدی : ابیات برگزیده از غزلیات
شمارهٔ ۳۱۹
ز پا ننشست اشکم، تا نیاوردت به سوی من
طغرای مشهدی : ابیات برگزیده از غزلیات
شمارهٔ ۶۶
آن بلبل مستم که ز گلریزی افغان
طغرای مشهدی : ابیات برگزیده از غزلیات
شمارهٔ ۵۹۳
باشد اگر امید اثر با گریستن
شیخ بهایی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۵۹
یکچند، در این مدرسه‌ها گردیدم
عین‌القضات همدانی : لوایح
فصل ۱۱۹
چون حقیقت عشق ظاهر گردد و آفتاب حسن معشوق از افق دلربائی طالع گردد عاشق در پرتو آن نور آید نه معشوق زیرا که پروانه در طلب شمع پرزند تا خود را بسوزد نه شمع در طلب پروانه شود و این معنی از استغنای معشوقست و افتقار عاشق. اما ای عزیز عاشق از سر خود تواند خاست و خود را فدای راه عشق تواند کرد اما معشوق را تعزز و کبریا نگذارد که ملاحظۀ حال درهم شده عاشق کند عجب او بلاء این و این فدای او و این خواهد که برای او باشد این در حوصلۀ او نگنجد اگرچه بقای پروانه در دوری آتش است اما از کمال عشق طاقت دوری ندارد که در قرب بماند برگ آن ندارد که در بعد بماند این تواند که خود را بسوزد این نتواند که بخود او را برافروزد تواند که در آتش سوزد اما نتواند که آتش شود اما چون راه یابد خود را بی محابا درافکند و مرادش همه آن بود که یک نفس او شود اگر چه در نفس دیگرش براه خاکستری برون اندازد اما از آن باک ندارد الم این بعد در لذت آن قرب مندرج گردد اگر بمثل عاشق را سرمایۀ عمر در آن صرف شود که یک نفس در عالم اوئی او بار یابد بسیار باشد آنچه شنودۀ از توکل و تفویض و تسلیم و غیر آن جمله زاد راه است و ساز کار عشق در این عالم الغَناءُ فی التّوحید می‌باید تا کاری برآید چیزی را که در فنا باید طلبید تو در بقا طلبی کی یابی اَفْنَیتَ عُمْرَکَ فی عِمارة باطِنِکَ آنچه عاشق خود را در نظر معشوق بردار می‌کند یا نعره بخود برمی‌آرد آن تجلد است و تجاسر و قوت خود نمودن در تحمل بار بلاء او و آن جمله اسباب بعد است. الحذر الحذر.