حافظ : غزلیات
غزل شمارهٔ ۳۶۹
ما ز یاران چشم یاری داشتیم
ازرقی هروی : قصاید
شمارهٔ ۳۵
از هری گر سوی اوغان شوی،ای باد شمال
جامی : تحفة‌الاحرار
بخش ۹ - نعت دوم در صفت معراج که از آسمان رسالت وی پایه ایست بس بلند و از آفتاب جلالت وی سایه ایست بس ارجمند
یک شبی از صبح دل افروزتر
جامی : خردنامه اسکندری
بخش ۷۰ - تعزیت گفتن حکیم سوم
حکیم دوم چون لب از نطق بست
شهریار (سید محمدحسین بهجت تبریزی) : گزیدهٔ غزلیات
غزل شمارهٔ ۵۲ - سیل روزگار
لبت تا در شکفتن لاله ی سیراب را ماند
جهان ملک خاتون : رباعیات
شمارهٔ ۳۱۵
روزی دو سه شد که بنده ننواخته ای
نجم‌الدین رازی : رباعیات
شمارهٔ ۴۴
سیر آمده ای ز خویشتن می باید
جامی : یوسف و زلیخا
بخش ۲۹ - آغاز حسد بردن اخوان و دور انداختن یوسف را علیه السلام از کنعان
دبیر خامه ز استاد کهن زاد
خیام : راز آفرینش [ ۱۵-۱]
رباعی ۱۳
* آنان‌ که ز پیش رفته‌اند ای ساقی،
ابوالفضل بیهقی : مجلد هشتم
بخش ۳۵ - مواضعت نهادن با ترکمانان
و ماه رمضان فراز آمد و روزه گرفتند. و از آن منهیان که بودند پوشیده‌ بنسا نامه‌های ایشان رسید، و نبشته بودند که چندان آلت و نعمت و ستور و زر و سیم و جامه و سلاح و تجمّل بدست ترکمانان افتاد که در آن متحیّر شدند و گفتی‌ باورشان می‌نیاید که چنین حال رفته است. و چون ایمن شدند، مجلسی کردند و اعیان و و مقدّمان و پیران در خرگاهی‌ بنشستند و رای زدند و گفتند که نااندیشیده و نابیوسان‌ چنین حالی رفت، و پیش خویش بر ایستادن‌ محال‌ باشد و این لشکر بزرگ را نه ما زدیم، امّا بیش از آن نبود که خویشتن را نگاه میداشتیم. و از بی‌تدبیری ایشان بوده است و خواست ایزد، عزّ ذکره‌، که چنین حال برفت تا ما بیکبارگی ناچیز نشدیم و نااندیشیده چندین نعمت و آلت بدست ما آمد و درویش بودیم، توانگر شدیم؛ و سلطان مسعود پادشاهی بزرگ است و در اسلام چند او دیگر نیست و این لشکر او را از بی‌تدبیری و بی‌سالاری چنین حال افتاد؛ سالاران و لشکر بسیار دارد، ما را بدانچه افتاد، غرّه‌ نباید شد و رسولی باید فرستاد و سخن بنده‌وار گفت و عذر خواست که سخن ما همان است که پیش ازین بود و چه چاره بود ما را از کوشش، چون قصد خانها و جانها کردند، تا چه جواب رسد که راه بکار خویش توانیم برد .
ابوالفضل بیهقی : مجلد هشتم
بخش ۴۸ - خلوت امیر و وزیر
روز یازدهم ماه رجب امیر، رضی اللّه عنه، از بست بر جانب غزنین روان کرد و آنجا رسید روز پنجشنبه هفتم شعبان [و] بباغ محمودی فرود آمد، بر آنکه مدّتی آنجا بباشد، و دست بنشاط و شراب کرد و پیوسته میخورد، چنانکه هیچ می‌نیاسود .
ابوالفضل بیهقی : مجلد نهم
بخش ۳۰ - کارهای نشابور
و با بو سهل حمدوی امیر سر گران میداشت، و وی بدین غمناک و متحیّر بودی.
خواجوی کرمانی : غزلیات
غزل شمارهٔ ۸۳۹
چه جرم رفت که رفتی و ترک ما کردی
شهریار (سید محمدحسین بهجت تبریزی) : گزیدهٔ غزلیات
غزل شمارهٔ ۱۱۶ - بیاد مرحوم میرزاده عشقی
عشقی که درد عشق وطن بود درد او
جامی : دفتر دوم
بخش ۵۴ - غزل گفتن عیینه در حسب حال خود
شد خروشان به دلخراش آواز
ادیب الممالک : رباعیات طنز
شمارهٔ ۸۰ - ماهی
ای آنکه رخت به دیدگان نور من است
کمال‌الدین اسماعیل : رباعیات
شمارهٔ ۱۱
چون دید صبا میان بستان گل را
سوزنی سمرقندی : رباعیات
شمارهٔ ۳۳
ای قد من از عشق تو چون قدرین داس
خیام : هرچه باداباد [۱۰۰-۷۴]
رباعی ۹۸
* تُنْگی میِ لَعْل خواهم و دیوانی،
خیام : هیچ است [۱۰۷-۱۰۱]
رباعی ۱۰۶
چون نیست زِ هرچه هست جُز باد به دست،