زرتشت : جلد اول کتاب اوستا - کهن ترین سرودهای ایرانیان
سرود پنجم وهیشتوایشت گاه
یسنه، هات 53 1 بهترین خواست «زرتشت سپیتمان» برآورده شده است؛ چخ، «مزدا اهوره» در پرتو «اشه» او را زندگی خوش دیرپای بخشیده است وآنان که با وی سر ستیز داشتند نیز [اکنون] درگفتار و در کردار، دین نیکش را آموخته¬اند. 2 اینان راست که با اندیشه وگفتار و کردار، به خشنودی «مزدا» بکوشند و به آزاد کامی و با کارنیک و ستایشگرانه، [او را]نیایش بگزارند. «کی گشتاسب» هوادار «زرتشت سپیتمان» و «فرشوشتر»، راه راست دینی را برگزیده اند که «اهوره» به رهاننده فرو فرستاد. 3 ای پور وچیستای هچتسپی سپیتمانی! ای جوان ترین دختر زرتشت! «مزدا» آن کس را که به «منش نیک» و «اشه» سخت باور است ، به انبازی [زندگی] به تو می¬بخشد. پس با خرد خویش همپرسگی کن و با [یاری] «سپندارمذ» ، نیک آگاهی [خود را] بورز. 4 بی گمان من او را که برای همکاران و خویشاوندان به پدری و سروری گمارده شده است، برخواهم گزید و بدو مهر خواهم ورزید. [باشد که] در زندگانی، فروغ «منش نیک» بر من بتابد و اشون زنی باشم در میان اشونان و «مزدا اهوره» همواره [آموزشهای] دین نیک را به من ارزانی دارد. 5 سخنانی می¬گویم دوشیزگان شوی گزین را و شما [دو تن] زا [نیز] اندرز می¬دهم. [پندم را] با اندیشه[بشنوید] و بدرستی به یاد بسپارید و با «دین» خویش در یابید و بکار بندید: بر هر یک از شماست که در پرتو «منش نیک»، در [راه] «اشه» از دیگری پیشی گیرد، بی گمان این برای وی، پاداش نیکی است. 6 ای مردان و زنان! این را بدرستی دریابید که «دروج» در این جا فریبنده است. «دروج» را از پیشرفت و گسترش باز دارید و پیوند خویشتن را از آن بگسلید. شادی بدست آمده در کورسو [ی تباهکاری]، اندوه مایه ¬ای است. بدین سان، دروندان تباه کنندۀ راستی، زندگی مینوی خویش را نابود می¬کنند سرانجام بانگ وای ودریغ بر خواهید آورد. 8 اینچنین همه دژکرداران فریب می¬خورند و با ریشخنند همگان، خروش بر می¬آورند و دچار گزند و شکست می¬شوند. [اما] در پرتو [کنش] فرمانروای نیک، رامش به زنان و ردان در خانمانها و روستاها باز می¬گردد. [بشود که] فریفتاری – این زنجیر براستی مرگبار – برافتد. [بشود که] آن از همه بزرگتر ، شتابان به سوی ما آمد. 9 دژباوران که بندۀ کام [خویش]اند و از راستی روی بر می¬تابند، [از پارسایان] بیزارند و ارجمندان را خوار می¬شمارند. [آنان] با خویشتن نیز در کشمکش اند. کیست آن سرور آشون که به آزادکامی و از دل و جان با ایشان بستیزد؟ ای مزدا؟ تو با «شهریاری مینوی» خویش ، درویشانی را که درست زندگی می¬کنند، بهروزی خواهی بخشید.
اسیری لاهیجی : رباعیات
شمارهٔ ۵۴
گفتی چو غمت رسد ترا غمخوارم
فردوسی : پادشاهی دارای داراب چهارده سال بود
بخش ۸
چو آن پاسخ نامه دارا بخواند
اسیری لاهیجی : غزلیات
شمارهٔ ۲۱۶
دوش یارم پرده از رخسار خود بگشاده بود
آشفتهٔ شیرازی : غزلیات
شمارهٔ ۳۲۰
اگر بسینه دل دغدار من باشد
محتشم کاشانی : قطعات
شمارهٔ ۷۴ - وله ایضا
صاحبا من که بهر پیشکشت
قدسی مشهدی : رباعیات
شمارهٔ ۵۰۷
زنهار مرو به گله خاموشان
اقبال لاهوری : ارمغان حجاز
مسلمان تا بساحل آرمید است
مسلمان تا بساحل آرمید است
سعدی : غزلیات
غزل ۳۵۶
چو بلبل سحری برگرفت نوبت بام
آشفتهٔ شیرازی : غزلیات
شمارهٔ ۲۴۶
چون نسیم از برم آن ماه بناگاه گذشت
فروغی بسطامی : غزلیات
غزل شمارهٔ ۶۳
یک اشارت ز تو بر قتل جهان بسیار است
عطار نیشابوری : باب نهم: در مقام حیرت و سرگشتگی
شمارهٔ ۴۱
چون بیخبرم از آنکه تقدیرم چیست
سعدی : غزلیات
غزل ۵۵۹
چون است حال بستان ای باد نوبهاری
امیرخسرو دهلوی : غزلیات
شمارهٔ ۱۴۰۳
می خواستم که روزه گشایم نماز شام
احمد شاملو : حدیث بی‌قراری ماهان
نگران، آن دو چشمان است...
نگران،
عطار نیشابوری : بخش هشتم
(۱۰) حکایت ابلیس
کسی پرسید از ابلیس کای شوم
خیالی بخارایی : غزلیات
شمارهٔ ۲۸۹
تا به روی از دیده اشک لاله گون می آیدم
عطار نیشابوری : غزلیات
غزل شمارهٔ ۷۷۸
درآمد دوش دلدارم به یاری
عنصری بلخی : بحر متقارب
شمارهٔ ۸۲
یکی مهره بازست گیتی که دیو
سعدی : غزلیات
غزل ۴۴۳
بکن چندان که خواهی جور بر من