قطران تبریزی : رباعیات
شمارهٔ ۱۴۵
گر دل بوفای تو هبا داشتمی
مهستی گنجوی : رباعیات
رباعی شمارۀ ۱۵۵
ابریست که خون دیده بارد غم تو
جهان ملک خاتون : در مرثیهٔ فرزند دلبند سلطان بخت طاب ثراها
شمارهٔ ۱۷
هرگه که گلی تازه به صبحم بنمود
فیاض لاهیجی : غزلیات
شمارهٔ ۶۷۵
نظرباز صف مژگانش با خنجر کند بازی
سعیدا : رباعیات
شمارهٔ ۱۲
امروز که سنگ و سیم و زر در کار است
فیاض لاهیجی : غزلیات
شمارهٔ ۳۰۱
چه شد بازم که زخمم باج از مرهم نمی‌گیرد
مهستی گنجوی : رباعیات
رباعی شمارۀ ۱۴۵
ای یاد تو تسبیح زبان و لب من
ابوالفضل بیهقی : مجلد هشتم
بخش ۲۴ - رسیدن امیر مسعود به آمل
و اینجا رسولی دیگر رسید از آن با کالیجار و دیگران و پیغام گزاردند که ایشان‌ بندگانند فرمان‌بردار، و راهها تنگ است کرانکند که رکاب عالی‌ برتر خرامد؛ هر مراد که هست گفته آید تا بطاعت و طاقت پیش برند. جواب داده آمد که مراد افتاده است که تا ساری باری‌ بیاییم تا این نواحی دیده آید، و چون آنجا رسیدیم، آنچه فرمودنی است فرموده آید. رسولان بازگشتند.
قطران تبریزی : رباعیات
شمارهٔ ۱
ای وصل و هوای مهر تو بس ما را
سعیدا : رباعیات
شمارهٔ ۲۹
زنهار مگو که واحد و رام یکی است
سیف فرغانی : غزلیات
شمارهٔ ۳۰۰
ای ز شیرینی شده دام مگس
رهی معیری : غزلها - جلد دوم
لبخند صبحدم
گر شود آنروی روشن جلوه گر هنگام صبح
صفایی جندقی : غزلیات
شمارهٔ ۲۹۸
صرف شد عمر گرانمایه به جمع زر و سیم
سلیمی جرونی : شیرین و فرهاد
بخش ۲۶ - گوی باختن خسرو و شیرین با یکدیگر
چو صبح از بام مشرق سر برآورد
مجیرالدین بیلقانی : قصاید
شمارهٔ ۳۷
رسید کان مروت به قعر گوهر جود
کلیم کاشانی : غزلیات
غزل شمارهٔ ۲۶۹
اشک دمی جدائی از خانه تن نمی کند
سلیمی جرونی : شیرین و فرهاد
بخش ۱۲ - نمودن شاپور صورت خسرو به شیرین بار سوم
دگر چون روز سر برزد ز کهسار
قطران تبریزی : رباعیات
شمارهٔ ۱۴۷
هرچند تو در کنار من بیشتری
مهستی گنجوی : رباعیات
رباعی شمارۀ ۱۵۰
افتاده ز محنت من آوازه برون
ابوالفضل بیهقی : مجلد هشتم
بخش ۲۸ - آمدن ترکمانان سلجوقی به نسا
و ملطّفه‌یی از صاحب برید ری بونصر بیهقی برادر امیرک بیهقی پس از قاصدی رسید- از آنکه‌ بوالمظفّر حبشی معزول گشت از شغل بریدی و کار ببونصر دادند، و این آزادمرد بروزگار امیر محمود، رضی اللّه عنه، وکیل در این پادشاه بود، رحمة- اللّه علیه، و بسیار خطرها کرد و خدمتهای پسندیده نمود، و شیرمردی است، دوست قدیم من؛ و پس از آنکه ری از دست ما بشد، بر سر این خواجه کارهای نرم و درشت گذشت، چنانکه بیاید پس ازین در تصنیف، و امروز سنه احدی و خمسین و اربعمائه‌ اینجاست بغزنین در ظلّ‌ خداوند عالم سلطان بزرگ ابو المظّفر ابراهیم‌ ابن ناصر دین اللّه‌، اطال اللّه بقاءه‌ - نبشته بود در ملطّفه که «سپاه سالار تاش فرّاش را مالشی رسید از مقدّمه پسر کاکو .» و جواب رفت که «در کارها بهتر احتیاط باید کرد، و ما از شغل گرگان و طبرستان فارغ شدیم و اینک از آمل بر راه دماوند میآییم سوی ری، که بخراسان هیچ دل مشغولی‌ نیست.» و این از بهر تهویل‌ نبشتیم تا مخالفان آن دیار بترسند، که بخراسان چندان مهمّ داشتیم که ری و پسر کاکو یاد نمیآمد. و از حال ری و خوارزم نبذنبذ و اندک اندک از آن گویم که دو باب خواهد بود سخت مشبع‌ احوال هر دو جانب را، چنانکه پیش ازین یاد کرده‌ام، و حافظ تاریخ را در ماهها و سالها این بسنده باشد.