صائب تبریزی : غزلیات
غزل شمارهٔ ۳۳۰
سپند از مردم چشم است حسن عالم آرا را
اوحدی مراغه‌ای : منطق‌العشاق
نامهٔ هشتم از زبان معشوق به عاشق
زهی! گرد جهان سر گشته از من
حکیم نزاری : غزلیات
شمارهٔ ۵۰۳
دلبر ما فرشته خو باشد
اوحدی مراغه‌ای : منطق‌العشاق
خلاصهٔ سخن
نباید دوستان را دل شکستن
ناصرخسرو : قصاید
قصیدهٔ شمارهٔ ۳۹
ای به خور مشغول دایم چون نبات
اوحدی مراغه‌ای : منطق‌العشاق
مثنوی
به بوی وصل بودم شادمانه
سعدی : باب دوم در اخلاق درویشان
حکایت شمارهٔ ۲۶
یاد دارم که شبی در کاروانی همه شب رفته بودم و سحر در کنار بیشه ای خفته شوریده ای که دران سفر همراه ما بود نعره ای برآورد و راه بیابان گرفت و یک نفس آرام نیافت چون روز شد گفتمش آن چه حالت بود گفت بلبلان را دیدم که بنالش در آمده بودند از درخت و کبکان از کوه و غوکاندر آب و بهایم از بیشه. اندیشه کردم که مروّت نباشد همه در تسبیح و من به غفلت خفته.
اوحدی مراغه‌ای : منطق‌العشاق
تمای سخن
دل آن ماه نیز این فکر میکرد
اوحدی مراغه‌ای : منطق‌العشاق
رسیدن نامهٔ عاشق به معشوق
چو آن شیرین سخن این نامه بر خواند
اوحدی مراغه‌ای : منطق‌العشاق
حکایت
شبی پروانه‌ای با شمع شد جفت
اوحدی مراغه‌ای : منطق‌العشاق
خلاصهٔ سخن
کسی کو آزمود، آنگاه پیوست
سعدی : باب چهارم در فواید خاموشی
حکایت شمارهٔ ۵
جالینوس ابلهی را دید دست در گریبان دانشمندی زده و بی حرمتی همی‌کرد گفت اگر این نادان نبودی کار وی با نادانان بدین جا نرسیدی.
غزالی : رکن چهارم - رکن منجیات
بخش ۱۲۰ - علاج اثر کردن ذکر مرگ در دل
بدان که مرگ کاری عظیم است و خطری بزرگ و خلق از آن غافلند. و اگر یاد کنند در دل ایشان بس اثری نکند که دل به مشغله دنیا چنان مستغرق باشد که چیزی دیگر را جای نمانده باشد. و از این بود که از ذکر و تسبیح نیز لذت نیابد. پس علاج آن بود که خلوتی طلب کند و یک ساعت دل این کار را فارغ کند، چنان که کسی که در بادیه بخواهد شد تدبیر آن را در دل از دیگر چیزها فارغ کند و با خویشتن گوید که مرگ نزدیک رسید و باشد که امروز بود. و اگر تو را گویند که در بالانی تاریک شو که ندانی که در آن دهلیز چاهی است یا سگی در راه است یا هیچ خلل نیست، زهره تو بشود. آخر پوشیده نیست که کار تو پس از مرگ و خطر تو در گور کمتر از این نیست. غفلت از این چه دلیری است؟
اوحدی مراغه‌ای : قصاید
قصیدهٔ شمارهٔ ۴۰ - وله علیه الرحمه
جهان به دست تو دادند، تا ثواب کنی
اوحدی مراغه‌ای : قصاید
قصیدهٔ شمارهٔ ۲۸ - وله غفرالله ذنوبه
بار بسیارست و راه دور در پیش، ای جوان
ایرج میرزا : قطعه ها
حق استاد
گفت استاد مبر درس از یاد
صغیر اصفهانی : غزلیات
شمارهٔ ۴۸
ای بشر چیست به غیر از تو که آن آن تو نیست
حافظ : غزلیات
غزل شمارهٔ ۱۵۷
هر که را با خط سبزت سر سودا باشد
امیر پازواری : شش‌بیتی‌ها
شمارهٔ ۲۳
امیر گنه: چن چی خشه: تنگ دهون ته
سلطان ولد : ولدنامه
بخش ۱۰ - رجوع بتمامی آنکه سخن سه مرتبه دارد و خموشی بالای نطق است ولیکن نه هر خموشی زیرا که جماد و حیوان و مردم جاهل سخن نمیگویند دلیل نکند که خموشی ایشان بهتر از نطق است
لیک این هم بدان و فهمی کن