اوحدی مراغهای : غزلیات
غزل شمارهٔ ۸۸۵
مشتاق آن نگارم آیا کجاست گویی؟ سلطان ولد : ولدنامه
بخش ۶ - در بیان آنکه حق تعالی در نهاد هر کس خاصیتی نهاده است که بجز بجنس خود نیارامد و اگر بیارامد بنابر علتی باشد و آن خاصیت همچو موکلی است که شخص را بجنس خود میبرد که ان الله تعالی ملکا یسوق الجنس الی الجنس و در تقریر آنکه جنس جنس آفریدن را سبب آن بود که چیزها بضد ظاهر میشود که و بضدهاتتبین الاشیاء دیگر آنکه کمال صنعت آنست که بر بد و نیک قادر باشد زیرا که اگر بر نیک توانا باشد و نتواند بد ساختن قادر تمام نباشد پس نسبت بخدا نیک و بد یکساناند از آنره که هر دو معرف کمال صنعت حقاند لیکن اگر از این نسبت قطع نظر کنی نیک و بد کی یکسان باشد. تقریری دیگر که بی این نسبت و تعلیل کشف شود که نیک و بد همه نیک است چون این تقریر را بصدق شنیده باشی و قبول کرده باشی ببرکت این حق تعالی بدانت نیز راه دهد
هست حق را فرشته ای بزمین ملا هادی سبزواری : ساقینامه
و له فی عدم وصول المکاتب فی بعض الاسفار عن بعض الاقارب
بر طرق اسکندر آورده است سد باباطاهر عریان همدانی : باباطاهر عریان همدانی
غزل
دلا در عشق تو صد دفترستم اوحدی مراغهای : غزلیات
غزل شمارهٔ ۸۸۳
گفتم: از عشق توسرگشته چو گویم، تو چه گویی؟ امیر معزی : قطعات
شمارهٔ ۱۵
ای روزگار خورده کم روزگار گیر اوحدی مراغهای : غزلیات
غزل شمارهٔ ۸۷۸
ای در دل من چو جان کجایی؟ نشاط اصفهانی : دوبیتیها
شمارهٔ ۴
ابروی نگار چون کمان است سلطان ولد : ولدنامه
بخش ۴۴ - در بیان آنکه مرد خدا چون پیش از مرگ بمیرد که موتوا قبل ان تموتوا و او را هستی نماند قائم بحق باشد هرچه او گوید گفتۀ حق باشد که اذا احببت عبداً کنت له سمعاً و بصراً و لساناً بی یسمع و بی یبصر و بی ینطق و بی یمشی الی آخره و در تفسیر این آیت که ما رمیت اذ رمیت ولکن الله رمی
مصطفی در خبر چنین فرمود اوحدی مراغهای : غزلیات
غزل شمارهٔ ۸۷۰
گلا، عنان عزیمت به بوستان چه دهی؟ سلطان ولد : ولدنامه
بخش ۱۰۴ - در بیان آنکه هرکه در ترک کردن عوض بیند ترک بر او آسان شود بلکه عاشق ترک گردد. چنانکه کشتاورز از خانه و انبار غله را بیرون میآورد و بعشق تمام در صحرا میافشاند زیرا یقین میداند که عوض یکی ده و بیست خواهد برداشتن و صورتهای این بسیار است چنانکه مصطفی علیه السلام میفرماید که من ایقن بالخلف جاد بالعطیه
مصطفی گفت هر که کرد یقین سلطان ولد : ولدنامه
بخش ۱۴۰ - در بیان آنکه عملها چون تخمهاست، روز قیامت از دانۀ هر تخمی صورتی روید که بدان نماند. آنچنانکه در این عالم از آب منی آدمی میشود که هیچ بمنی نمیماند،و از باد شهوت مرغ مرغی میشود که بباد نمیماند، و از دانۀ شفتالو و خرما درختی میشود که بدان نمیماند. همچنان مرد وفادار را پادشاه شهره و خلعت و اسباب و مال میبخشد، هیچ اینها بدانۀ وفا نمیمانند. دزد را بردار میکنند دانۀ دزدی بدار نمیماند. و نظیر این بسیار و بیشمار است. پس چون میبینیم در این عالم ازدانهها صورتها میزاید که بدانها نمیماند. همچنان در عالم غیب افعال واقوال واوراد و طاعات که دانههای آن عالماند صورتها شوند که بدانها نمانند، مثل حور و قصور و انهار و اشجار و انواع اثمار و ازهار که در صفات بهشت مذکور است، همه صورتهای دانههای اعمال
دانه های عمل چو بر رویند اوحدی مراغهای : غزلیات
غزل شمارهٔ ۸۶۵
شاخ ریحانی تو، یا برگ گل سوری؟ بگوی مولوی : دفتر سوم
بخش ۱۸۹ - صفت آن مسجد کی عاشقکش بود و آن عاشق مرگجوی لا ابالی کی درو مهمان شد
یک حکایت گوش کن ای نیکپی اوحدی مراغهای : غزلیات
غزل شمارهٔ ۸۵۲
زمستان ز مستان نبیند زبونی امیرخسرو دهلوی : غزلیات (گزیدهٔ ناقص)
گزیدهٔ غزل ۵۲۱
بگفتندش فلان مرد از غمت گفت خواجوی کرمانی : غزلیات
غزل شمارهٔ ۱۷۳
زلف لیلی صفتت دام دل مجنونست اوحدی مراغهای : غزلیات
غزل شمارهٔ ۸۲۵
به خرابات گذارم ندهند از خامی عطار نیشابوری : باب چهل و هفتم: در معانیی كه تعلق به شمع دارد
شمارهٔ ۶۱
آن را که درین حبسِ فنا باید مُرد کسایی مروزی : دیوان اشعار
آسیای زمانه
آس شدم زیر آسیای زمانه
غزل شمارهٔ ۸۸۵
مشتاق آن نگارم آیا کجاست گویی؟ سلطان ولد : ولدنامه
بخش ۶ - در بیان آنکه حق تعالی در نهاد هر کس خاصیتی نهاده است که بجز بجنس خود نیارامد و اگر بیارامد بنابر علتی باشد و آن خاصیت همچو موکلی است که شخص را بجنس خود میبرد که ان الله تعالی ملکا یسوق الجنس الی الجنس و در تقریر آنکه جنس جنس آفریدن را سبب آن بود که چیزها بضد ظاهر میشود که و بضدهاتتبین الاشیاء دیگر آنکه کمال صنعت آنست که بر بد و نیک قادر باشد زیرا که اگر بر نیک توانا باشد و نتواند بد ساختن قادر تمام نباشد پس نسبت بخدا نیک و بد یکساناند از آنره که هر دو معرف کمال صنعت حقاند لیکن اگر از این نسبت قطع نظر کنی نیک و بد کی یکسان باشد. تقریری دیگر که بی این نسبت و تعلیل کشف شود که نیک و بد همه نیک است چون این تقریر را بصدق شنیده باشی و قبول کرده باشی ببرکت این حق تعالی بدانت نیز راه دهد
هست حق را فرشته ای بزمین ملا هادی سبزواری : ساقینامه
و له فی عدم وصول المکاتب فی بعض الاسفار عن بعض الاقارب
بر طرق اسکندر آورده است سد باباطاهر عریان همدانی : باباطاهر عریان همدانی
غزل
دلا در عشق تو صد دفترستم اوحدی مراغهای : غزلیات
غزل شمارهٔ ۸۸۳
گفتم: از عشق توسرگشته چو گویم، تو چه گویی؟ امیر معزی : قطعات
شمارهٔ ۱۵
ای روزگار خورده کم روزگار گیر اوحدی مراغهای : غزلیات
غزل شمارهٔ ۸۷۸
ای در دل من چو جان کجایی؟ نشاط اصفهانی : دوبیتیها
شمارهٔ ۴
ابروی نگار چون کمان است سلطان ولد : ولدنامه
بخش ۴۴ - در بیان آنکه مرد خدا چون پیش از مرگ بمیرد که موتوا قبل ان تموتوا و او را هستی نماند قائم بحق باشد هرچه او گوید گفتۀ حق باشد که اذا احببت عبداً کنت له سمعاً و بصراً و لساناً بی یسمع و بی یبصر و بی ینطق و بی یمشی الی آخره و در تفسیر این آیت که ما رمیت اذ رمیت ولکن الله رمی
مصطفی در خبر چنین فرمود اوحدی مراغهای : غزلیات
غزل شمارهٔ ۸۷۰
گلا، عنان عزیمت به بوستان چه دهی؟ سلطان ولد : ولدنامه
بخش ۱۰۴ - در بیان آنکه هرکه در ترک کردن عوض بیند ترک بر او آسان شود بلکه عاشق ترک گردد. چنانکه کشتاورز از خانه و انبار غله را بیرون میآورد و بعشق تمام در صحرا میافشاند زیرا یقین میداند که عوض یکی ده و بیست خواهد برداشتن و صورتهای این بسیار است چنانکه مصطفی علیه السلام میفرماید که من ایقن بالخلف جاد بالعطیه
مصطفی گفت هر که کرد یقین سلطان ولد : ولدنامه
بخش ۱۴۰ - در بیان آنکه عملها چون تخمهاست، روز قیامت از دانۀ هر تخمی صورتی روید که بدان نماند. آنچنانکه در این عالم از آب منی آدمی میشود که هیچ بمنی نمیماند،و از باد شهوت مرغ مرغی میشود که بباد نمیماند، و از دانۀ شفتالو و خرما درختی میشود که بدان نمیماند. همچنان مرد وفادار را پادشاه شهره و خلعت و اسباب و مال میبخشد، هیچ اینها بدانۀ وفا نمیمانند. دزد را بردار میکنند دانۀ دزدی بدار نمیماند. و نظیر این بسیار و بیشمار است. پس چون میبینیم در این عالم ازدانهها صورتها میزاید که بدانها نمیماند. همچنان در عالم غیب افعال واقوال واوراد و طاعات که دانههای آن عالماند صورتها شوند که بدانها نمانند، مثل حور و قصور و انهار و اشجار و انواع اثمار و ازهار که در صفات بهشت مذکور است، همه صورتهای دانههای اعمال
دانه های عمل چو بر رویند اوحدی مراغهای : غزلیات
غزل شمارهٔ ۸۶۵
شاخ ریحانی تو، یا برگ گل سوری؟ بگوی مولوی : دفتر سوم
بخش ۱۸۹ - صفت آن مسجد کی عاشقکش بود و آن عاشق مرگجوی لا ابالی کی درو مهمان شد
یک حکایت گوش کن ای نیکپی اوحدی مراغهای : غزلیات
غزل شمارهٔ ۸۵۲
زمستان ز مستان نبیند زبونی امیرخسرو دهلوی : غزلیات (گزیدهٔ ناقص)
گزیدهٔ غزل ۵۲۱
بگفتندش فلان مرد از غمت گفت خواجوی کرمانی : غزلیات
غزل شمارهٔ ۱۷۳
زلف لیلی صفتت دام دل مجنونست اوحدی مراغهای : غزلیات
غزل شمارهٔ ۸۲۵
به خرابات گذارم ندهند از خامی عطار نیشابوری : باب چهل و هفتم: در معانیی كه تعلق به شمع دارد
شمارهٔ ۶۱
آن را که درین حبسِ فنا باید مُرد کسایی مروزی : دیوان اشعار
آسیای زمانه
آس شدم زیر آسیای زمانه