عنصری بلخی : قطعات و ابیات پراکندهٔ قصاید
شمارهٔ ۹۷
عجب دو چیز بیک چیز داد یک چیزش اهلی شیرازی : رباعیات
شمارهٔ ۲۴۳
آنشمع دمی ز چشم روشن نرود امیر معزی : رباعیات
شمارهٔ ۱۶۹
خور گوید کاشکی که زرین تنمی فروغی بسطامی : غزلیات
غزل شمارهٔ ۱۴۱
عهد همه بشکستم در بستن پیمانت فروغی بسطامی : غزلیات
غزل شمارهٔ ۳۱۵
تا با تو آرمیدهام از خود رمیدهام حافظ : غزلیات
غزل شمارهٔ ۱۷۵
صبا به تهنیت پیر می فروش آمد عطار نیشابوری : بخش ششم
(۴) حکایت فخرالدین گرگانی و غلام سلطان
بگرگان پادشاهی پیش بین بود کمالالدین اسماعیل : غزلیات
شمارهٔ ۸۰
رخ خوبت به قمر می ماند فرخی سیستانی : قصاید
شمارهٔ ۱۲۳ - در مدح خواجه احمد بن حسن میمندی گوید
بنفشه زلف من آن سرو قد سیم اندام فضولی : غزلیات
شمارهٔ ۳۳۰
تا کی اسیر سلسله غم شود دلم فضولی : غزلیات
شمارهٔ ۱۰۰
من نگویم چون قدت سروی ز بستان برنخاست فروغی بسطامی : غزلیات
غزل شمارهٔ ۱۱۸
پیکی مرا به سوی تو غیر از نسیم نیست قائم مقام فراهانی : رباعیات
شمارهٔ ۶
زنجیره نشین زریش درویش خوش است ملکالشعرای بهار : تصنیفها
سرود ملی در ماهور (۱۲۶۹ خ)
ایران ـ هنگام کار است فروغی بسطامی : غزلیات
غزل شمارهٔ ۵۰۰
چون به رخ چین سر زلف چلیپا فکنی عنصری بلخی : قطعات و ابیات پراکندهٔ قصاید
شمارهٔ ۶۰
تو جهانی دیگری جوهر درنگ آتش فعال اهلی شیرازی : رباعیات
شمارهٔ ۵
یارب نظر لطف به سویم بگشا جامی : یوسف و زلیخا
بخش ۴۱ - شرح دادن یوسف علیه السلام قصه محنت راه و زحمت چاه را و آگاه شدن زلیخا از آنکه اندوهی که آن روز داشته است به سبب آن بوده است
سخن پرداز این شیرین فسانه محمد بن منور : فصل دوم - حکایاتی که بر زبان شیخ رفته
حکایت شمارهٔ ۹۲
در آن وقت کی شیخ قدس اللّه روحه العزیز به نشابور بود، به حمام شد، درویشی او را خدمت میکرد و دست بر بازوی شیخ مینهاد و شوخ از پشت شیخ بر بازو جمع میکرد، چنانکه رسم ایشانست، تا آنکس ببیند. در میان این خدمت از شیخ سؤال کرد کی ای شیخ جوانمردی چیست؟ شیخ گفت آنکه شوخ مرد پیش روی او نیاری. حاضران انصاف بدارند کی کسی درین معنی بهتر ازین سخنی نگفته است. رضاقلی خان هدایت : روضهٔ اول در نگارش احوال مشایخ و عارفین
بخش ۱۳۹ - مسعود بخارایی عَلَیهِ الرَّحْمَةُ
اصلش از قریهٔ بک از توابع بخاراست. مدتها در ماوراءالنهر حکومت کرد. سالها نیز تحصیل علوم نمود. عاقبت از طلب مطلوب حقیق دردی در دلش ظاهر شد. بعد از سیاحتها به دهلی آمده، در آن ولایت دست ارادت به دامان باسعادت جناب شیخ نصیرالدین دهلوی مشهور به چراغ دهلی از خلفای شیخ نظام اولیا زده، به یمن خدمت و عزلت در خانقاه، شیخ به مدارج عرفان و معارج ایقان ارتقاء و ارتفاع جست. او را کتب است: نورالعیون و امّ الصفایح و مرآت العارفین از اوست. در مرآت العارفین گوید با شیخ خود میرفتم گذار ما به سر منزل مجذوبی افتاد که هرچه پیش او میآمد به حسب نور شهود، هذا ربی گفته، سجده مینمود، پس از سجده میگفت: اَللّهُمَّ اِنِّی اَعُوذُ بِکَ مِنْاَنْاُشْرِکَ بِکَ شیئاً. با خود گفتم ای عجب قولش این و فعلش آن. پیر روشن ضمیر فرمود انکار به حالش مکن که در این حالت از استغراق حال در آینهٔ وجود خلق به جز حق نمیبیند. این دو رباعی از او قلمی گردید:
شمارهٔ ۹۷
عجب دو چیز بیک چیز داد یک چیزش اهلی شیرازی : رباعیات
شمارهٔ ۲۴۳
آنشمع دمی ز چشم روشن نرود امیر معزی : رباعیات
شمارهٔ ۱۶۹
خور گوید کاشکی که زرین تنمی فروغی بسطامی : غزلیات
غزل شمارهٔ ۱۴۱
عهد همه بشکستم در بستن پیمانت فروغی بسطامی : غزلیات
غزل شمارهٔ ۳۱۵
تا با تو آرمیدهام از خود رمیدهام حافظ : غزلیات
غزل شمارهٔ ۱۷۵
صبا به تهنیت پیر می فروش آمد عطار نیشابوری : بخش ششم
(۴) حکایت فخرالدین گرگانی و غلام سلطان
بگرگان پادشاهی پیش بین بود کمالالدین اسماعیل : غزلیات
شمارهٔ ۸۰
رخ خوبت به قمر می ماند فرخی سیستانی : قصاید
شمارهٔ ۱۲۳ - در مدح خواجه احمد بن حسن میمندی گوید
بنفشه زلف من آن سرو قد سیم اندام فضولی : غزلیات
شمارهٔ ۳۳۰
تا کی اسیر سلسله غم شود دلم فضولی : غزلیات
شمارهٔ ۱۰۰
من نگویم چون قدت سروی ز بستان برنخاست فروغی بسطامی : غزلیات
غزل شمارهٔ ۱۱۸
پیکی مرا به سوی تو غیر از نسیم نیست قائم مقام فراهانی : رباعیات
شمارهٔ ۶
زنجیره نشین زریش درویش خوش است ملکالشعرای بهار : تصنیفها
سرود ملی در ماهور (۱۲۶۹ خ)
ایران ـ هنگام کار است فروغی بسطامی : غزلیات
غزل شمارهٔ ۵۰۰
چون به رخ چین سر زلف چلیپا فکنی عنصری بلخی : قطعات و ابیات پراکندهٔ قصاید
شمارهٔ ۶۰
تو جهانی دیگری جوهر درنگ آتش فعال اهلی شیرازی : رباعیات
شمارهٔ ۵
یارب نظر لطف به سویم بگشا جامی : یوسف و زلیخا
بخش ۴۱ - شرح دادن یوسف علیه السلام قصه محنت راه و زحمت چاه را و آگاه شدن زلیخا از آنکه اندوهی که آن روز داشته است به سبب آن بوده است
سخن پرداز این شیرین فسانه محمد بن منور : فصل دوم - حکایاتی که بر زبان شیخ رفته
حکایت شمارهٔ ۹۲
در آن وقت کی شیخ قدس اللّه روحه العزیز به نشابور بود، به حمام شد، درویشی او را خدمت میکرد و دست بر بازوی شیخ مینهاد و شوخ از پشت شیخ بر بازو جمع میکرد، چنانکه رسم ایشانست، تا آنکس ببیند. در میان این خدمت از شیخ سؤال کرد کی ای شیخ جوانمردی چیست؟ شیخ گفت آنکه شوخ مرد پیش روی او نیاری. حاضران انصاف بدارند کی کسی درین معنی بهتر ازین سخنی نگفته است. رضاقلی خان هدایت : روضهٔ اول در نگارش احوال مشایخ و عارفین
بخش ۱۳۹ - مسعود بخارایی عَلَیهِ الرَّحْمَةُ
اصلش از قریهٔ بک از توابع بخاراست. مدتها در ماوراءالنهر حکومت کرد. سالها نیز تحصیل علوم نمود. عاقبت از طلب مطلوب حقیق دردی در دلش ظاهر شد. بعد از سیاحتها به دهلی آمده، در آن ولایت دست ارادت به دامان باسعادت جناب شیخ نصیرالدین دهلوی مشهور به چراغ دهلی از خلفای شیخ نظام اولیا زده، به یمن خدمت و عزلت در خانقاه، شیخ به مدارج عرفان و معارج ایقان ارتقاء و ارتفاع جست. او را کتب است: نورالعیون و امّ الصفایح و مرآت العارفین از اوست. در مرآت العارفین گوید با شیخ خود میرفتم گذار ما به سر منزل مجذوبی افتاد که هرچه پیش او میآمد به حسب نور شهود، هذا ربی گفته، سجده مینمود، پس از سجده میگفت: اَللّهُمَّ اِنِّی اَعُوذُ بِکَ مِنْاَنْاُشْرِکَ بِکَ شیئاً. با خود گفتم ای عجب قولش این و فعلش آن. پیر روشن ضمیر فرمود انکار به حالش مکن که در این حالت از استغراق حال در آینهٔ وجود خلق به جز حق نمیبیند. این دو رباعی از او قلمی گردید: