آهنگ دل ۱۴۰۴/۱/۲۰
49



از رسم مسلمانی در شهر مسلمان ها
بر باد فنا رفتست کاشانهء ایمان ها

عهد است نشان مرد، کو عهد و کدامین مرد؟
اوفوا نشناسد خلق، بر صفحهء پیمان ها

لعل و گهر خلقی  از بس که شود یغما
از اشک یتیمانست بس رشتهء مرجان ها

صد سال دگر هر کس شعر از من و تو خواند
جز ظلم نخواهد خواند بر پهنهء دیوان ها

صد پینه به پیشانی صد حیلهء پنهانی
پیوند الهی نیست در باطن انسان ها

قومی به جفا پویند منهاج ضلالت را
از راه کنار افتند در ورطهء شیطان ها

بر اوج فلک رفتست فریاد امان خواهان
ایکاش که باز آید شاهنشه دوران ها

در نقش برین او صد ملک خدا خفته است
تا باز ببیند خلق سلطان سلیمان ها‌
آهنگ دل ۱۴۰۴/۱/۲۰
1

سُفت گوهر اینچنین لعلِ رسول
کَلِّم النّاسَ علی' قَدرِ عقول

در کتابش حضرت ربّ ودود
از برای صالحان و هم عنود -

اول و آخر به توصیفش بسفت
سرّ الاسراش ز نااهلان نهفت

جاهلان را زد مثل‌ها از ستور
عارفان را گفت معنای حضور

فهمِ نوآموز را اوّل بسنج
زانسپس دربی گشا از دُرّ و گنج

گنج جاهل را بُوَد همچون خزف
زانکه از جهلش کند آن را تلف
آهنگ دل ۱۴۰۴/۱/۲۰
3

#در_مدح_امیرالمومنین_مولانا_علی_ابن_ابیطالب_علیه_السلام_و_نامگذاری_پنج_تن_آل_عبا


آنکه شده خاك رهش كيميا
گنج دو عالم، علی ِ مرتضا

هر چه بُوَد جلوهء پیغمبری
جمله هویدا به رخ حیدری

معتکفان حرم مرتضا
گشته مکین بر سر عرش استوی

سرمه بر خاک درش هر ملک
جیره خور مائده اش نُه فلک

تاج ستانند ز خاکش شهان
باج گزارند به تختش کِهان

هر که به درگاه علی راه یافت
جاه بلند از در آن شاه یافت

نصر خدا با همه یاران اوست
خشم خدا با همه عدوان اوست

از کرم حضرت پروردگار
پیرو او در دو جهان رستگار

گفت نبی کنتُ نبیاً له
هست علی والی والای او

من  وَ علی از شجر واحدیم
از شجر نور جلیل کریم

سایر ناسند ز نخلی دگر
آن دگرانند ز نحلی دگر

خواست تجلی چو نماید جمیل
نور مرا خلق نمودش جلیل

از پس آن،  نور مرا شق نمود
یک، دو شد و نور جلالش فزود

نور دُوُم نور علی شد عیان
کنز خفی گشت پدید از نهان

از من و از نور علی آنزمان
فاطمه آورد حق لامکان

زانسپس از نور من و فاطمه
وان علی آن بر دو جهان قائمه

دست ازل، نور حسین و حسن
کرد پدید از سر لطف و مِنَن

از کرم خالق جان آفرین
پنج، ز اسماء علیم مبین -

گشت مقرر به من و بر علی
بر سهء دیگر، ز حکیم ولی

حق که خودش حضرت محمود بود
نام مرا کرد محمد ز جود

زانکه علی بود خدای جمیل
نام علی کرد علی آن جلیل

فاطر اقطار ثری و سما
فاطمه را نام نهاد از عطا

صاحب احسان چو بُوَد از قدیم
نام حسن گشت پدید از کریم

محسنِ خلق از کرم لاعِداد
نام حسینی به حسین برنهاد
آهنگ دل ۱۴۰۴/۱/۲۰
5


غنچه چو بشکفته شود بی امان
نیست امانیش ز باد خزان

غنچه اگر جلوه گری می کند
باد خزان پرده دری می کند

جلوه گری کرد دو صد غنچه زار
باد طمع کرد ورا  زارِ زار

باد خزان بوی مروّت ندید
جرم عیان کرد و خصومت گزید

کاش که ناتور ندیدی به چشم
غنچهء باغش شده پامال خشم

یا که خزانی و ستیزش نبود
خشم در آن دیدهء هیزش نبود

کاش خزان راه به باغش نداشت
آفت بد جلوهء راغش نداشت

جلوهء آن غنچه و آن زخم چشم
سینهء گل کرد چو آماج خشم

ای فلک از باد خزانت امان
از گل و از وَرد وزانت امان!!!...
آهنگ دل ۱۴۰۴/۱/۲۰
7


در حدیث آمد که یار مصطفی
گفت حیدر را علی یا مرتضا

اندرین دنیای خاکیّ و حیات
محو می گردد به نیکی سیّئات

برّ و نیکی کن که آن بارت دهد
ره به سوی حضرت یارت دهد

برّ و نیکی ریشه اش باشد نماز
کان تو را آرد به سوی او نیاز

از بدیها دور می دارد تو را
تا شوی لایق به قصر آن علا

آنکه اَرجی' آیه جوید از خدا
این سخن باشد که من گفتم تو را

رحمتش سابق بُوَد بر قهر او
زآنکه گوید هر زمان لاتقنطوا

رحمت او همچنان دائم بُوَد
آسمان با رحمتش قائم بُوَد

ناامید از رحمت رحمان پاک
زیر پا ماند چو مشتی ریزه خاک

گفت یزدان ای مکینان زمین
با گمانْتان گشته ام هر دم قرین

خوش گمان باشی اگر ای پرامید
از کراماتم‌ تو گردی خود سعید

بدگمان را لاجرم از ظن خویش
می کنم دائم دل افکار و پریش

ناامیدی را گناهی بد شمار
از گناهت هر زمان پا پس گذار

بر سر هر آیه ای گوید خدا
من رحیمم من رحیمم ای فتی'

خالقی با رحم های نو به نو
ناامیدی را ز قلبت کن درو

گرچه کافرپیشگان زور آورند
روز را چون لیل دیجور آورند_

هست لیکن حکمت ما چون متین
عاقبت کردم از آنِ متقین

این کلامم را هزارانش شمار
در حیات هر کسیّ و روزگار

روزگاران گر به نفع ظالم است
عاقبت را پاکْ یزدان عالم است

دورِ دوران را به سامان آورد
دولتی از جُندِ یاران آورد

آن زمان آید که منجیّ اُمَم
بر فراز کعبه افرازد عَلَم

لشکری پولاد تَن، جنسِ حدید
بر تمام مردمان آرد نوید

کای به ظلم و جور، محنت دیده ها
این زمان نور آمده بر دیده ها

ناامید از رحمتش چون نامدید
رحمت اکبر مآلاً شد پدید

آن زمان گوید قدیر لایری'
این زمان شد نوبت اهل ولا

منتقم را مُظهِرم با قدرتم
تا کنم اتمام نور رحمتم
آهنگ دل ۱۴۰۴/۱/۲۰
50

گرچه مردان از بساطِ خاک، بستر یافته
چشم گردون، خاکشان را زیب و زیور یافته

زندگان عشق را مردن کجا باشد ز خاک؟
خاک، از عُشّاقِ جان، صد جان دیگر یافته

آن که پندارد تواند نسل مردان را برید
عاقبت اَبنای خود را خوار و ابتر یافته

آتش افروزان اگرچه شعله ها افروختند
این سمندر ای عجب تسنیم و کوثر یافته

تا ز گَرد مقدمی صد توتیا افشانده اند
دیده را خاک زمین پر نور و انور یافته

کار این آتش فروزان با خدا و دوزخش
بلکه بینی جانشان را خشم آذر یافته

بیشمارانْ منتظر، قربان آن جانِ جهان
کز برایش هر دو عالم، جان و پیکر یافته

جانِ جان، شاهنشهِ دوران، سلیمان زمان
آنكه امکان، از #غریبش شوکت و فَر یافته
آهنگ دل ۱۴۰۴/۱/۲۰
2

مستی و میخواره گی در کربلا
طفلی و پیری نداند مطلقا

زانکه در آن میکده یک شیرخوار
باده نوشد خود فزون از مردِ کار

ای بنازم مستی آن طفل را
آن که سرمستی کند از ابتلا

تا سیه مستی کند در کارزار
از سیه بختان برآرد صد دمار

عربده جویی کند از جام دوست
گوید اینک هستیم گویا که اوست

مست جام ساقی وحدت شدم
عین وحدت در کف کثرت شدم

تشنه ام اما نه بر آب فرات
تشنه ام من تشنهء دریای ذات

نوشد از بحر لبم آب مَعین
من نخواهم بر لبم آبی چنین

آب حیوان در لبانم مختفیست
صد فرات از لعل من یک قطره نیست

من خود آن ذره به دست آفتاب
گشتم اینک رشک مهر و ماهتاب

تا که خورشید جهان باشد بکار
نور گیرد از فروغم ذره وار

گرچه بسمل وار ناسوتی شدم
خود، همای بام لاهوتی شدم

گرچه نَبْوَد این زمان بال و پرم
من ز اوج آسمانها می پرم

ثار من باشد همان ثار خدا!!!…
نقش مُهرِ این کتاب اِبتلا

خون من دین را ضمانت می کند
از حریم آن حمایت می کند

کس نبیند ثار من خوار و حقیر
از دمم جان جهانی زنده گیر

من نه آنم امتحان را واهلم
وز بلای حق خورم خون دلم

هرچه آید بر سرم در عشق دوست
گوید این دل، مالکش آن عشوه خوست

منتظر هستم که این قوم كَفَر
رأس نِی فردا کنندم مُشتهَر

چون سهیل برج محنت می شوم
همنشین شمس عزت می شوم

می روم هر جا فراز آید به پیش
خواه مسجد خواه مأوای کشیش
آهنگ دل ۱۴۰۴/۱/۲۰
4


باز به دل روی علی نقش بست
بر دل من عشق رخش بُرد دست

ای علی ای عشق ز عشقت خراب
پرتوی از جام رخت نک بتاب

منتظر جلوهء جانانه ام
جلوهء نما باز که دیوانه ام

نیست جهان غیرِ نمی از یَمَت
زنده، کسان از نفس و از دَمَت

تا نَفَست کن فیکون گفته است
مریم و عیسی ز دَمَت گشته هست

هستیِ عالم همه از هستِ توست
قدرت مردان همه از دستِ توست

دستِ ازل تا گِل و آبت سرشت
بی مَثَلت کرده و نابت سرشت

آنکه سرشتش به تو اقرار کرد
سجده به ذاتِ حقِ دادار کرد

دارْ رُوان از درِ تو رفته اوج
خون به رگش از عطشت کرده موج

هر دمِ مردی که به میدان بریخت
آن اَلَکِ تنگ ولای تو بیخت

آنکه عَلَم غیرِ ولایت فِراشت
خنجر باطل زد و دل را شکافت
آهنگ دل ۱۴۰۴/۱/۲۰
6

عاشقان را عشق بادا قوتشان
گنج و دُرّ و گوهر و یاقوتشان

عاشقان را غیر عشقت گنج نیست
گرچه رنجستی ولیکن رنج نیست

در حقیقت چون طلسم گنج هست
دیده‌ای گنجی بدون رنج هست؟

ای خوش آن رنجی که گنجش وصل توست
ای خوش آن فرعی که اصلش اصل توست

ما ز گلزار وصالت آمدیم
جملگی‌مان خار حسرت آمدیم

ای خدا گلشن نما صحرای دل
مهر و بادی دررسان در آب و گِل

تا ز مهر شمس تو دل، بَر دهد
غنچه‌ای از گلشن دلبر دهد
آهنگ دل ۱۴۰۴/۱/۲۰
8


آمده از جانب حق هر نبی
شرط نبوّت شده بر او، علی

آنهمه پیغمبر وحدت مآب
کامده از درگه عزت مآب

همچو طلایه به سیول سپاه
موکبه آمد به رسولِ اِلاه

تا که حبیب اللهِ دل از وحید
برهمگان گشت نویدِ فرید-

سرسبد آمد به گلستان وحی
سرو برافراخت به بستان وحی-

دین مبینش نشدی در کمال
تا که نشد هاتف یک لا محال

افسرِ بَلِّغ که فرو شد ز عرش
تاجِ کیان یافت مکینانِ فرش

تاج ولا زینت اسلام گشت
اهل بغی' یکسره ناکام گشت

شاه جوانبخت به مسند نشست
شور و شعف در دل احمد نشست

عشق ولا در همگان شد پدید
خاصّه که در قلب شهنشاه عید

احمد مرسل به علی تاج داد
اهل سقر بر علییَش باج داد

بخ بخ نامردِ جفاگسترش
رفت فلک از لب آن کافرش

بر لب اگر آیت تبریک داشت
در دل خود کینهء تاریک داشت

آن دو سه کافر صفتان ظلوم
کآمده ملعون خدای حَلوم-

شور به لب، کینه به دل داشتند
حقد و حسد در دل خود کاشتند

از شرر کینهء آن ناکسان
سوخت درِ مرضیهء بی نشان

سوخت درِ مرضیه از نار کین
آتش آن زد به حریم جنین

در دل ناتور که آتش فتاد
غنچهء نشکفته به پایش فتاد

شعله که در خانه زهرا فروخت
از شررش سینهء طاها بسوخت

شعلهء آن شعله کنون هم بجاست
از قبسش سوخته اهل ولاست

#آتش_نمرود برافروختند
از تفِ آن قلب نبی سوختند

نوگل حق گشت سحیق خسی
ای فلک ای داد از این بی کسی

بوسه گه لعل نبیّ ِ فخام
از چه بهم ریخته گشتش عِظام؟!

مطلع الانوار خدا شد جریح
ای عجبا مِهر وفا شد طریح

شور و نوا بر لب خاتم نشست
گرد اَلم بر سر عالم نشست

تیر شرر از دل زهرا گذشت
از جگر و از دل طاها گذشت

تیر خصومت که بُوَد تابدار
از دل احرار برآرد دمار

تیر شرر را که سه تن شد کمان
چون هدفش بود نهان در عیان-

لاجرم آن تیرِ عداوت نهاد
خشت عداوت به عداوت نهاد

آمد و در کربُبَلا شد بعین
سر بدرآورد ز قلب حسین

شاه شهیدان که دَمَش ریختند
از اَلکِ #غصب_ولا بیختند