49



از رسم مسلمانی در شهر مسلمان ها
بر باد فنا رفتست کاشانهء ایمان ها

عهد است نشان مرد، کو عهد و کدامین مرد؟
اوفوا نشناسد خلق، بر صفحهء پیمان ها

لعل و گهر خلقی  از بس که شود یغما
از اشک یتیمانست بس رشتهء مرجان ها

صد سال دگر هر کس شعر از من و تو خواند
جز ظلم نخواهد خواند بر پهنهء دیوان ها

صد پینه به پیشانی صد حیلهء پنهانی
پیوند الهی نیست در باطن انسان ها

قومی به جفا پویند منهاج ضلالت را
از راه کنار افتند در ورطهء شیطان ها

بر اوج فلک رفتست فریاد امان خواهان
ایکاش که باز آید شاهنشه دوران ها

در نقش برین او صد ملک خدا خفته است
تا باز ببیند خلق سلطان سلیمان ها‌
تاکنون نوشته ای در این مجموعه ثبت نشده است.