عبارات مورد جستجو در ۳۷۸۶۴ گوهر پیدا شد:
حزین لاهیجی : غزلیات ناتمام
شمارهٔ ۲۷۰
به صد شوریدگی، از بزم آن بی باک برخیزم
نشینم غنچه و چون گل، گریبان چاک برخیزم
غبار من فرو خفته ست در راهت، به امیدی
اگر پا بر سر خاکم نهی؛ از خاک برخیزم
حزین لاهیجی : غزلیات ناتمام
شمارهٔ ۲۷۷
ز رنگش، اشک گلگون بادهٔ نابی ست در چشمم
نگاه از یاد آن لب، عالم آبی ست در چشمم
نصیب دیده ام تا دولت بیدار معنی شد
سواد هر دو عالم، صورت خوابیست در چشمم
حزین لاهیجی : غزلیات ناتمام
شمارهٔ ۲۸۲
چو سایه در قدم سرو خوش خرام توام
ز خویش و از همه آزاده ام، غلام توام
ز داغ عشق، کشیدم پیاله چون خورشید
غم خمار ندارم، که مست جام توام
حزین لاهیجی : غزلیات ناتمام
شمارهٔ ۲۸۳
سیاهی را، به اشک از دیدهٔ خود کام می شویم
رخش را کعبه دانم، جامهٔ احرام می شویم
به خون توبه، زهد خشک، آلوده ست دامان را
ردای خانقاهی در می گلفام می شویم
نیاز دل، غرور ناز او را سرگران دارد
نگاه از چشم می دزدم، ز لب پیغام می شویم
حزین لاهیجی : غزلیات ناتمام
شمارهٔ ۲۸۴
رنگین شد از رخت، چو رگ گل، نظاره ام
بوی تو می دمد، ز دل پاره پاره ام
حزین لاهیجی : غزلیات ناتمام
شمارهٔ ۲۸۵
ز دل برخاست شوری، دیدهٔ داغ درون روشن
گرفتم جای مجنون، چشم صحرای جنون روشن
حزین لاهیجی : غزلیات ناتمام
شمارهٔ ۲۸۶
زانوی بی کسی هاست، بالین خستهٔ من
شد مومیایی دل، رنگ شکستهٔ من
پاس ادب به عاشق، نگذاشت اختیاری
کاری نمی گشاید، از دست بستهٔ من
حزین لاهیجی : غزلیات ناتمام
شمارهٔ ۲۸۸
نهانی کرده ای یغما، دل من
کجا بردی؟ چه کردی با دل من؟
گرانبار تغافلها نگاهت
سبکدوش تمناها، دل من
حزین لاهیجی : غزلیات ناتمام
شمارهٔ ۲۹۰
لخت دل با سینه از اشک مدام آمد برون
این کباب آخر ز آتشخانه، خام آمد برون
گشت با زخم نمایان، سینهٔ صبح آشنا
شب که تیغ نالهٔ من، از نیام آمد برون
حزین لاهیجی : غزلیات ناتمام
شمارهٔ ۲۹۱
صید از حرم کشد، خم جعد بلند تو
فریاد از تطاول مشکین کمند تو
شد رشک طور از آمدنت کوی عاشقان
بنشین، که باد خردهٔ جان ها سپند تو
مشکل شده ست کار دل از عشق و خوش دلم
شاید رسد به خاطر مشکل پسند تو
حزین لاهیجی : غزلیات ناتمام
شمارهٔ ۲۹۳
دارم دلی دو نیم، ز تیغ زبان تو
زخمم، نمک چش لب شکرفشان تو
جان رفت از میان و به کین بسته ای کمر
نتوان برید، الفت تیغ از میان تو
حزین لاهیجی : غزلیات ناتمام
شمارهٔ ۲۹۹
سوخته جان دلم یکی، سنبل مشک فام، دو
سختی کار عشق بین، صید یکی و دام دو
خونی دین و دل بود، غمزه در ابروان تو
معجز حسن را نگر، تیغ یکی، نیام، دو
ساقی غم، به دیده ام، خون دل این قدر مکن
باده به صرفه خرج کن، شیشه یک است و جام دو
در ره عشق از دو سو، قرعه فتاده مشکلم
خاطر چاره جو یکی، ششدر ننگ و نام دو
خوش آنکه پیماید قدح، چشم جفا پیمان تو
از خویش بستاند مرا، گیرایی مژگان تو
صبر گران تمکین من، کوه است و می بازد کمر
چون بگذرد دامن کشان، سرو سبک جولان تو
حزین لاهیجی : غزلیات ناتمام
شمارهٔ ۳۰۲
طرف نقاب اگر کشی، از رخ نازنین فرو
دل ز تپیدن آورد، خانهٔ عقل و دین فرو
پت ز سرمه چشم تو، طرح فرنگ تازهای
یا شده این غزال را، پای به مشک چین فرو؟
هشته سمن عذار من، طرّهٔ یاسمین فرو
کعبه به ناز افکند، حلّهٔ عنبرین فرو
حزین لاهیجی : غزلیات ناتمام
شمارهٔ ۳۰۵
ای خدا، یار مرا میل خریدارش ده
ور بگیرد کم ما، عاشق بسیارش ده
دل ما را هدف غمزهٔ خونخوارش کن
رگ جان را به کف ناز جفاکارش ده
درد محرومی عاشق نه همین در هجر است
محرم وصل چو شد، طاقت دیدارش ده
عمرها رفت که دل، کافر بی سامانی ست
از خم طرّهٔ آن مغبچه، زنّارش ده
حزین لاهیجی : غزلیات ناتمام
شمارهٔ ۳۱۲
به بالینم نشستی، قد به ناز افراشتی رفتی
نهال حسرتی، در سینهء من کاشتی رفتی
ندادی فرصت آن، تا بمالم دیده بر پایت
به مشتی خاکساران، سرگرانی داشتی رفتی
به دنبالت نیارم تا نگاه حسرتی کردن
دلم خون کردی و چشم ترم انباشتی رفتی
حزین لاهیجی : غزلیات ناتمام
شمارهٔ ۳۱۳
من بلبلم و گلبن من یار منستی
آن طرف بناگوش، سمن زار منستی
میدان جهان، تنگ بود کوکبه ام را
منصورم و این دار فنا دار منستی
گفتی دل و جان صرف شود، در سر کارم
این کار رقیبان نبود، کار منستی
حزین لاهیجی : غزلیات ناتمام
شمارهٔ ۳۱۵
غم دل با تو زان گوبم،که دانم شاد می گردی
چو گنج از خاطر ویران من، آباد می گردی
ز جام حسن سرمستی، به کار خویش هشیاری
نه غافل از ستم، نه آگه از فریاد می گردی
حزین لاهیجی : غزلیات ناتمام
شمارهٔ ۳۱۶
دلم را، کرده یک پیمانه خون، لعل می آلودی
به جان دارم ز شکر خنده ای، داغ نمک سودی
حزین لاهیجی : غزلیات ناتمام
شمارهٔ ۳۱۸
شد صید دلم بستهٔ فتراک سواری
شیرین دهنی، لب شکری، بوسه شکاری
حزین لاهیجی : غزلیات ناتمام
شمارهٔ ۳۲۰
خزان رنگ زردم را، میِ نابی نشد روزی
کسی را همچو من، گلگشت مهتابی نشد روزی
چرا باید امانت دار دنیای دنی باشم؟
ز جنس عاریت، شادم که اسبابی نشد روزی
تمنّا بود دل را، جلوه های خانه پردازت
خراب آباد ما را، وصل سیلابی نشد روزی
از آن تیغی که، گلگون است خاک از فیض احسانش
گلوی تشنه ام را، قطره ی آبی نشد روزی