عبارات مورد جستجو در ۸۴۵۶ گوهر پیدا شد:
عطار نیشابوری : باب هشتم: در تحریض نمودن به فنا و گم بودن در بقا
شمارهٔ ۶۰
سر تا پایم نقطهٔ آرام کنید
وانگاه فنای مطلقم نام کنید
از خون دلم می و ز جان جام کنید
وایجاد مرا تمام اعدام کنید
عطار نیشابوری : باب نهم: در مقام حیرت و سرگشتگی
شمارهٔ ۸
مائیم و نصیب جز جگر خواری نه
وز هیچ کسی به ذرهای یاری نه
از مستی جهل امید هشیاری نه
وز رفتن و آمدن خبرداری نه
عطار نیشابوری : باب نهم: در مقام حیرت و سرگشتگی
شمارهٔ ۱۲
ای دل هر دم غم دگرگون میخور
کم میزن و درد درد افزون میخور
سِرّی که ز ذرّهَ ذرّه میجوئی باز
چون بازنیابی چه کنی خون میخور
عطار نیشابوری : باب نهم: در مقام حیرت و سرگشتگی
شمارهٔ ۱۳
این درد چه دردیست که درمانش نیست
وین راه چه راهیست که پایانش نیست
هان ای دل سرگشته بدین وادی صعب
تا چند فرو روی که پایانش نیست
عطار نیشابوری : باب نهم: در مقام حیرت و سرگشتگی
شمارهٔ ۱۵
دل از همه عالم به کنار آمد باز
بگریخت زلشکر به حصار آمد باز
با این همه درد و رنج آگاه نیم
تا آمدن من به چه کار آمد باز
عطار نیشابوری : باب نهم: در مقام حیرت و سرگشتگی
شمارهٔ ۱۸
هر روز غمی به امتحانم آمد
وز حیرت دل کار به جانم آمد
از بس که وجوه مینماید جان را
بر هیچ فرو نمیتوانم آمد
عطار نیشابوری : باب نهم: در مقام حیرت و سرگشتگی
شمارهٔ ۱۹
دردا که ز خود بیخبرم باید مرد
آغشته به خونِ جگرم باید مرد
چون زندگی خویش نمییابم باز
هر روز به نوعی دگرم باید مرد
عطار نیشابوری : باب نهم: در مقام حیرت و سرگشتگی
شمارهٔ ۲۴
بس رنج کشم طرب نمیدانم چیست
رنجوری را سبب نمیدانم چیست
پیش و پس و روز و شب نمیدانم چیست
کاریست عجب عجب نمیدانم چیست
عطار نیشابوری : باب نهم: در مقام حیرت و سرگشتگی
شمارهٔ ۲۶
دل نیست مرا، یکی مصیبت خانهست
جان نیز یکی سوختهٔ دیوانهست
در دارِ فنا چون خبرم نیست ز هیچ
کارم همه یا نظاره یا افسانهست
عطار نیشابوری : باب نهم: در مقام حیرت و سرگشتگی
شمارهٔ ۲۷
سرگردانی بسوخت جانم چه کنم
سرگشتهتر از همه جهانم چه کنم
میسوزم و میپیچم و میاندیشم
جز نادانی میبندانم چه کنم
عطار نیشابوری : باب نهم: در مقام حیرت و سرگشتگی
شمارهٔ ۲۸
سبحان الله! بر صفتی حیرانم
کز حیرت خویش میبسوزد جانم
حال دل شوریدهٔ خود میدانم
کس را چه خبر ز درد بیدرمانم
عطار نیشابوری : باب نهم: در مقام حیرت و سرگشتگی
شمارهٔ ۳۰
از دنیی فانیم جوی نیست پدید
وز عقبی نیز پرتوی نیست پدید
دردا که برفت جان شیرین از دست
وز این شورش برون شوی نیست پدید
عطار نیشابوری : باب نهم: در مقام حیرت و سرگشتگی
شمارهٔ ۳۴
امروز منم ز خان و از مان بیرون
چه خان و چه مان از دل و از جان بیرون
چندان که چو گوی میدوم از هر سوی
مینتوان شد از خم چوگان بیرون
عطار نیشابوری : باب نهم: در مقام حیرت و سرگشتگی
شمارهٔ ۴۱
چون بیخبرم از آنکه تقدیرم چیست
اندیشهٔ شام و فکر شبگیرم چیست
مغزم همه در آتش اندیشه بسوخت
اندیشه مرا بکشت تدبیرم چیست
عطار نیشابوری : باب نهم: در مقام حیرت و سرگشتگی
شمارهٔ ۴۲
نی کس خبری میدهد از پیشانم
نه یک نفس آگهی است از پایانم
چون زیستنی به جهل مینتوانم
روزی صد بار میبسوزد جانم
عطار نیشابوری : باب نهم: در مقام حیرت و سرگشتگی
شمارهٔ ۴۷
دل رفت و جگر با دل ریش آمد باز
کی مرغِ ز دام جسته پیش آمد باز
هر گوی که او در خمِ چوگان افتاد
هرگز نتواند که به خویش آمد باز
عطار نیشابوری : باب نهم: در مقام حیرت و سرگشتگی
شمارهٔ ۴۸
من زین دل بیخبر بجان آمدهام
وز جان ستم کش به فغان آمدهام
چون کار جهان با من و بی من یک سانسْت
پس من به چه کاردر جهان آمدهام
عطار نیشابوری : باب دهم: در معانی مختلف كه تعلّق به روح دارد
شمارهٔ ۳۷
گاه از غم اودست ز جان میشویی
گه قصهٔ او به دردِ دل میگویی
سرگشته چرا گِردِ جهان میپویی
کار از تو برون نیست کرا میجویی
عطار نیشابوری : باب یازدهم: در آنكه سرّ غیب و روح نه توان گفت و نه توان
شمارهٔ ۱۲
دردا که دلم واقف آن راز نشد
جان نیز دمی محرمِ دمساز نشد
چه غصّه بود ورای آن در دو جهان
کاین چشم فراز گشت و آن باز نشد
عطار نیشابوری : باب یازدهم: در آنكه سرّ غیب و روح نه توان گفت و نه توان
شمارهٔ ۱۹
این دل که بسوخت روز و شب در تک و تاز
میجوشد و میجوید و میگوید راز
چندان که بدین پرده فرو داد آواز
دردا که کسش جواب مینَدْهَد باز