عبارات مورد جستجو در ۸۴۵۶ گوهر پیدا شد:
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۳۷۹
آمد شب و غمهای تو همچون عسسان
یابند دلم را بسوی کوی کسان
روز آمد کز شبت به فریاد رسم
فریاد مرا ز دست فریادرسان
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۳۸۶
از بسکه برآورد غمت آه از من
ترسم که شود به کام بدخواه از من
دردا که ز هجران تو ای جان جهان
خون شد دلم و دلت نه آگاه از من
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۳۸۷
از بسکه فساد و ابلهی زاد از من
در عمر کسی نگشت دلشاد از من
من طالب داد و جمله بیداد از من
فریاد من از جمله و فریاد از من
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۴۰۲
ای داد که هست جمله بیدار از من
ای من که هزار آه و فریاد از من
چو ذلک ما قدمت ایدیکم گفت
ناشاد شبی که اصل غم زاد از من
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۴۱۲
ای زخم زننده بر رباب دل من
بشنو تو از ناله جواب دل من
در هر ویران دفینه گنج دگر است
عشق است دفینه در خراب دل من
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۴۲۷
ای نالهٔ عشق تو رباب دل من
ای ناله شده همه جواب دل من
آن دولت معمور که می‌پرسیدی
یا بی‌تو و لیک در خراب دل من
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۴۳۴
با دل گفتم عشق تو آغاز مکن
بازم در صد محنت و غم باز مکن
دل تیره‌گیی کرد و بگفت ای سره مرد
معشوق شگرفست برو ناز مکن
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۴۳۶
بیدل من و بیدل تو و بیدل تو و من
سرمست همی شدیم روزی به چمن
عمریست که من در آرزوی آنم
کان عهد به یادآوری ای عهد شکن
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۴۳۸
بر خسته دلان راه ملامت میزن
هردم زخمی فزون ز طاقت میزن
آتش میزن به هر نفس در جانی
واندر همه دم دم فراغت میزن
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۴۴۳
پیموده شدم ز راه تو پیمودن
فرسوده شدم ز عشق تو فرسودن
نی روز بخوردن و نه شب بغنودن
ای دوستی تو دشمن خود بودن
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۴۵۸
چون زرد و نزار دید او رو یک من
خونابه روان ز چشم چون جو یک من
خندید و به خنده گفت دلجو یک من
ای ظالم مظلومک بدخو یک من
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۴۵۹
خود حال دلی بود پریشانتر از این
با واقعهٔ بی‌سر و سامان‌تر ازین
اندر عالم که دید محنت‌زده‌ای
سرگشتهٔ روزگار حیران‌تر از این
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۴۸۰
رو درد گزین درد گزین درد گزین
زیرا که دگر چاره نداریم جزین
دلتنگ مشو که نیستت بخت قرین
چون درد نباشدت از آن باش حزین
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۵۳۵
از گنج قدم شدیم ویرانهٔ او
ز افسانهٔ او شدیم افسانهٔ او
آوخ که ز پیمان و ز پیمانهٔ او
کس خانهٔ خود نداند از خانه او
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۵۳۶
ای آب از این دیدهٔ بیخواب برو
وی آتش از این سینهٔ پرتاب برو
وی جان چو تنی که مسکنت بود نماند
بی‌آبی خود مجوی و بر آب برو
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۵۴۶
ای دل اگرت طاقت غم نیست برو
آوارهٔ عشق چون تو کم نیست برو
ای جان تو بیا اگر نخواهی ترسید
ور می‌ترسی کار تو هم نیست برو
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۶۱۷
بیگاه شد و دل نرهید از ناله
روزی نتوان گفت غم صد ساله
ای جان جهان غصهٔ بیگاه شدن
آنکس داند که گم شدش گوساله
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۶۱۸
تا روی ترا بدیدم ای بت ناآگاه
سرگشته شدم ز عشق گم کردم راه
روزی شنوی کز غم عشقت ایماه
گویند بشد فلان که انالله
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۶۲۰
تو توبه مکن که من شکستم توبه
هرگز ناید ز جان مستم توبه
صدبار و هزاربار بستم توبه
خون میگرید ز دست دستم توبه
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۶۴۵
میخوردم باده بابت آشفته
خوابم بربود حال دل ناگفته
بیدار شدم ز خواب مستی دیدم
دلبر شده شمع مرده ساقی خفته