عبارات مورد جستجو در ۳۴۴۱ گوهر پیدا شد:
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۴۷۵
دی از تو چنان بدم که گل در بستان
امروز چنانم و چنان‌تر ز چنان
من چون نزنم دست که پابند منی
چون پای نکوبم که توئی دست زنان
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۴۸۴
سرمست شدم در هوس سرمستان
از دست شدم در ظفر آن دستان
بیزار شدم ز عقل و دیوانه شدم
تا درکشدم عشق به بیمارستان
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۵۸۱
گفتم روزی که من به جانم با تو
دیگر نشدم بتا همانم با تو
لیکن دانم که هرچه بازم ببری
زان میبازم که تا بمانم با تو
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۶۰۵
ای با تو جهان ظریف و شادی باره
تو جامه شادیی و مالی پاره
تنها خورشید آن دهد عالم را
کان را ندهد مه و هزار استاره
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۶۳۳
عشق غلب القلب و قد صار به
حتی فنی القلب بما جاربه
القلب کطیی خفض الریش به
عشق نتف الریش و قد طار به
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۶۶۵
آنی که به صد شفاعت و صد زاری
بر پات یکی بوسه دهم نگذاری
گر آب دهی مرا اگر آتش باری
سلطان ولایتی و فرمانداری
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۶۷۵
از عشق تو هر طرف یکی شبخیزی
شب کشته ز زلفین تو عنبر بیزی
نقاش ازل نقش کند هر طرفی
از بهر قرار دل من تبریزی
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۶۸۲
امشب برو ای خواب اگر بنشینی
از آتش دل سزای سبلت بینی
ای عقل برو که تو سخن می‌چینی
وی عشق بیا که سخت با تمکینی
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۷۲۴
ای در دل من نشسته بگشاده دری
جز تو دگری نجویم و کو دگری
با هرکه ز دل داد زدم دفعی گفت
تو دفع مده که نیست از تو گذری
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۷۷۹
با خندهٔ بر بسته چرا خرسندی
چون گل باید که بی‌تکلف خندی
فرقست میان عشق کز جان خیزد
یا آنچه به ریسمانش برخود بندی
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۸۷۲
دلدار به زیر لب بخواند چیزی
دیوانه شوی عقل نماند چیزی
یارب چه فسونست که او می‌خواند
کاندر دل سنگ می‌نشاند چیزی
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۸۹۹
شمعی است دل مراد افروختنی
چاکیست ز هجر دوست بردوختنی
ای بی‌خبر از ساختن و سوختنی
عشق آمدنی بود نه آموختنی
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۹۰۷
عید آمد و هرکس قدری مقداری
آراسته خود را ز پی دیداری
ما را چو توئی عید بکن تیماری
ای خلعت گل فکنده بر هر خاری
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۹۱۹
گر سوزش سینه را به کس می‌داری
وز مهر ضمیر پر هوس می‌داری
باید که چو نالهٔ تو آرام دلست
آن ناله قرین هر نفس می‌داری
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۹۴۶
لب بر لب هر بوسه ربائی بنهی
نوبت چو به ما رسد بهائی بنهی
جرم را همه عفو کنی بی‌سببی
وین جرم مرا تو دست و پائی نهی
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۹۵۵
مست است خبر از تو و یا خود خبری
خیره است نظر در تو و با تو نظری
درهم شده خانهٔ دل از حور و پری
وز دیده تو از گو شککی می‌نگری
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۹۷۶
واپس مانی ز یار واپس باشی
از شاخ درخت بگسلی خس باشی
در چشم کسی تو خویش را جای کنی
تو مردمک دیدهٔ آن کس باشی
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۹۸۴
هرگز نبود میل تو کافراشت کنی
تا عاشق آنی که فرو داشت کنی
بسم الله ناگفته تو گوئی الحمد
ناآمده صبح از طمع چاشت کنی
محتشم کاشانی : غزلیات
غزل شمارهٔ ۵۹۹
دل خود رای مرا برده گل خودروئی
ترک خنجر کش مردم کش آتش خوئی
طفل نو سلسله‌ای شوخ تنگ حوصله‌ای
شاه دیوانه و شی ماه مشوش موئی
سر و کارم به غزالیست کزاغیار مدام
می‌کند روکش مردم به یک آدم روئی
دیده پرنور شود نرگس نابینا را
گر به گلشن رسد از پیرهن او بوئی
گوش بر بد سخنم کی منهی امروز ای گل
خورده بر گوش تو گویا سخن بدگوئی
چند سویت نگرم عشوهٔ چشمی بنما
عشوهٔ چشم نباشد گره ابروئی
عشوهٔ غلب شده بر محتشم آری چکند
ناتوانی چنین خصم قوی بازوئی
محتشم کاشانی : غزلیات
غزل شمارهٔ ۶۰۱
هنوزت به ما کینه برجاست گوئی
هنوزت سرکشتن ماست گوئی
هنوزت به این کشته نا پشیمان
سر جنگ و آهنگ غوغاست گوئی
هنوزت ز کین صورت خشم پنهان
در آیینهٔ چهره پیداست گوئی
هنوزت بدشنام من پیش خوبان
لب تلخ گفتار گویاست گوئی
هنوز استمالت دهت در عذابم
بدآموز آزار فرماست گوئی
هنوز اندران خاطر اسباب کلفت
ز دیرینه‌گیها مهیاست گوئی
کسی این قدر تاب خواری ندارد
دل محتشم سنگ خاراست گوئی