عبارات مورد جستجو در ۳۴۴۱ گوهر پیدا شد:
اوحدی مراغه‌ای : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۸
از لعل تو کام دل و جان نتوان خواست
فاشش نتوان گفت و نهان نتوان خواست
پرسش کردی به یک زبانم شب دوش
و آن عذر کنون به صد زبان نتوان خواست
اوحدی مراغه‌ای : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۵۵
بر نطع تو اسب شیرکاری گردد
فرزین تو پیل کارزاری گردد
شطرنج چه بود؟ چوبکی چند، ولی
از لعل تو چون عود قماری گردد
اوحدی مراغه‌ای : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۰۴
چون دوستی روی تو ورزم به نیاز
مگذار به دست دشمن دونم باز
گر سوختنیست جان من هم تو بسوز
ور ساختنیست کار من هم تو بساز
اوحدی مراغه‌ای : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۴۱
پیش تو نشست و خاست نتوان کردن
وز لعل تو باز خواست نتوان کردن
چشمت که درو میل نگنجد، بر اوست
خالی که به میل راست نتوان کردن
اوحدی مراغه‌ای : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۶۰
ای خط تو گرد لاله وشم آورده
سیب زنخت آب ز یشم آورده
لعل تو ز من خون جگر کرده طلب
دل رفته روان بر سر و چشم آورده
اوحدی مراغه‌ای : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۷۲
آن زلف،که دارد از تو برخورداری
مانندهٔ میغست که بر خورداری
کی برخورم از قامت چون سرو تو من
کز هر طرفی هزار برخورداری
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۱
افسوس که بیگاه شد و ما تنها
در دریائی کرانه‌اش ناپیدا
کشتی و شب و غمام و ما میرانیم
در بحر خدا به فضل و توفیق خدا
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۹۳
بی‌جام در این دور شرابست شراب
بی‌دود در این سینه کبابست کباب
فریاد رباب عشق از زحمهٔ او است
زنهار مگو همین ربابست رباب
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۰۴
شب گشت درین سینه چه سوز است عجب
می‌پندارم کاول روز است عجب
در دیدهٔ عشق می‌نگنجد شب و روز
این دیدهٔ عشق دیده دوز است عجب
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۴۵
آنکس که ز سر عاشقی باخبر است
فاش است میان عاشقان مشتهر است
وانکس که ز ناموس نهان میدارد
پیداست که در فراق زیر و زبر است
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۶۱
افکند مرا دلم به غوغا و گریخت
جان آمد و هم از سر سودا و گریخت
آن زهرهٔ بی‌زهره چو دید آتش من
بربط بنهاد زود برجا و گریخت
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۹۶
ای شب ز می تو مر مرا مستی نیست
بیخوابی من گزاف و سردستی نیست
خوابم چو ملک بر آسمان پریده‌ست
زیرا جسدم بسی درین پستی نیست
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۲۰۲
این بانگ خوش از جانب کیوان منست
این بوی خوش از گلشن و بستان منست
آن چیز که او بر دل و بر جان منست
تا بر رود او کجا رود آن منست
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۲۱۰
این غمزه که میرنی ز نوری دگر است
و اندیشه که میکنی عبوری دگر است
هر چند دهن زدن ز شیرینی اوست
این دست که میزنی ز شوری دگر است
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۲۵۱
پس بر به جهانی که چو خون در رگ ماست
خون چون خسبد خاصه که خون در رگ ماست
غم نیستکه آثار جنون در رگ ما است
زیرا که فسونگر و فسون در رگ ماست
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۲۹۵
خویی به جهان خوبتر از خوی تو نیست
دل نیست که او معتکف کوی تو نیست
موی سر چیست جمله سرهای جهان
چون مینگرم فدای یک موی تو نیست
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۳۳۰
دل یاد تو کرد چون به عشرت بنشست
جام از ساقی ربود و انداخت شکست
شوریده برون جست نه هشیار و نه مست
آوازه درافتاد که دیوانه شده است
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۳۵۶
شمعی که در اینخانه بدی خانه کجاست
در دیده بد امروز میان دلهاست
در دل چو خیال خوش نشست و برخاست
نی نی که ز دل نرفت هم در دل ما است
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۳۶۲
عشق تو چنین حکیم و استاد چراست
مهر تو چنین لطیف بنیاد چراست
بر عشق چرا لرزم اگر او خوش نیست
ور عشق خوش است این همه فریاد چراست
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۳۷۸
گرمای تموز از دل پردرد شماست
سرمای زمستان تبش سرد شماست
این گرمی و سردی نرسد با صدپر
بر گرد جهانیکه در او گرد شماست