عبارات مورد جستجو در ۲۵۹۸۲ گوهر پیدا شد:
اوحدی مراغه‌ای : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۱۱
زلفی، که به ناز و درد سر داشته‌ایش
بر دوش کشیده‌ای و برداشته‌ایش
در پای تو گر سر بنهد باکی نیست
کز خاک هزار بار برداشته‌ایش
اوحدی مراغه‌ای : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۱۹
دیگر ز شراب شوق مستی، ای دل
و آن توبه که داشتی شکستی، ای دل
از بادهٔ نیستی خراب افتادی
تا باد چنین باد که هستی، ای دل
اوحدی مراغه‌ای : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۳۱
خواهم که لب باده پرستت بوسم
و آن عارض خوب و چشم مستت بوسم
صد نقش چو دستارچه بر آب زدم
باشد که چو دستارچه دستت بوسم
اوحدی مراغه‌ای : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۳۵
پیمانه بده، که مرد پیمانه منم
در دام زمانه مرغ این دانه منم
زان باده که عقل میبرد جامی ده
گو: خلق بدانند که: دیوانه منم
اوحدی مراغه‌ای : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۳۸
ما پرتو عکس نور مشکات توییم
پروانهٔ شمع صفت و ذات توییم
هستیم ولی بی‌رخ چون خورشیدت
پیدانشویم، از آنکه ذرات توییم
اوحدی مراغه‌ای : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۴۰
ای قاعدهٔ تو مشک در مو بستن
پای دل ما به بند گیسو بستن
زر خواست و چو زر ندیدن گرهی
در هم شدن و گره در ابرو بستن
اوحدی مراغه‌ای : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۴۱
پیش تو نشست و خاست نتوان کردن
وز لعل تو باز خواست نتوان کردن
چشمت که درو میل نگنجد، بر اوست
خالی که به میل راست نتوان کردن
اوحدی مراغه‌ای : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۴۶
ای مهر تو از جهان پذیرفتهٔ من
مشتاق تو این دیدهٔ ناخفتهٔ من
هر چند جهان ز گفتهٔ من پر شد
اکنون به کمال میرسد گفتهٔ من
اوحدی مراغه‌ای : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۵۸
ای تن، دل خود به روی چون ماهش ده
جانی داری، به لعل دلخواهش ده
خون جگرم برون شود، می‌خواهی
ای دیده، تو مردمی کن و راهش ده
اوحدی مراغه‌ای : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۶۰
ای خط تو گرد لاله وشم آورده
سیب زنخت آب ز یشم آورده
لعل تو ز من خون جگر کرده طلب
دل رفته روان بر سر و چشم آورده
اوحدی مراغه‌ای : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۶۳
چون دوست نماند دل و جانیم همه
چون تن برود روح و روانیم همه
گر هیچ ندانیم برآییم به هیچ
عین همه‌ایم، اگر بداینم همه
اوحدی مراغه‌ای : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۷۲
آن زلف،که دارد از تو برخورداری
مانندهٔ میغست که بر خورداری
کی برخورم از قامت چون سرو تو من
کز هر طرفی هزار برخورداری
اوحدی مراغه‌ای : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۸۳
دم با تو زنم، که یار دیرینه تویی
کم با تو زنم، که یار دیرینه تویی
در عیش قدیم، ار قدمی خواهم زد
هم با تو زنم، که یار دیرینه تویی
فخرالدین عراقی : مقطعات
شمارهٔ ۳
به طعنه گفت مرا دوستی که: ای زراق
چرا همیشه شکایت کنی ز دست فراق؟
وصال یار نبودت فراق را چه کنی؟
نشان عشق نداری، چه لافی از عشاق؟
بسی بگفت ازینگونه، گفتمش: بشنو
جواب من ز سر صدق، بی‌ریا و نفاق:
تو گیر خود که نبوده است هیچ یار مرا
به هیچ یار نیم در جهان به جان مشتاق
خیال چهرهٔ خوبان ندید چشم دلم
به گوش دل نشنیدم خطاب اهل وفاق
گرفتم این همه طامات و زرق تلبیس است
مرا نه بس که به هند اوفتاده‌ام ز عراق؟
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۵
آن وقت که بحر کل شود ذات مرا
روشن گردد جمال ذرات مرا
زان می‌سوزم چو شمع تا در ره عشق
یک وقت شود جمله اوقات مرا
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۷
از آتش عشق در جهان گرمیها
وز شیر جفاش در وفا نرمیها
زانماه که خورشید از او شرمنده‌ست
بی‌شرم بود مرد چه بی‌شرمیها
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۲۶
ای شب شادی همیشه بادی شادا
عمرت به درازی قیامت بادا
در یاد من آتشی از صورت دوست
ای غصه اگر تو زهره داری یادا
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۲۷
این آتش عشق می‌پزاند ما را
هر شب به خرابات کشاند ما را
با اهل خرابات نشاند ما را
تا غیر خرابات نداند ما را
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۳۷
تا عشق ترا است این شکرخائیها
هر روز تو گوش دار صفرائیها
کارت همه شب شراب پیمائیها
مکر و دغل و خصومت افزائیها
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۳۹
تا نقش خیال دوست با ماست دلا
ما را هم عمر خود تماشاست دلا
وانجا که مراد دل برآرید ای دل
یک خار به از هزار خرماست دلا