عبارات مورد جستجو در ۳۷۸۶۴ گوهر پیدا شد:
عطار نیشابوری : باب چهل و هفتم: در معانیی كه تعلق به شمع دارد
شمارهٔ ۱۵
ای رفته به آسمان نفیرم بی تو
یک لحظه قرار مینگیرم بی تو
تو شمع منی بیا و میسوز مرا
کان دم که نسوزیم بمیرم بی تو
عطار نیشابوری : باب چهل و هفتم: در معانیی كه تعلق به شمع دارد
شمارهٔ ۲۰
در راه غمِ تو جسم و جوهر بنماند
ره محو شد و رهرو و رهبر بنماند
من راه چگونه گیرم از سرکه چو شمع
تا راه به پای برده شد سر بنماند
عطار نیشابوری : باب چهل و هفتم: در معانیی كه تعلق به شمع دارد
شمارهٔ ۲۲
از بس که ز غم سوختم ای شمع طراز
چون شمع ز تو سوخته میمانم باز
کوتاه کنم سخن که مینتوان گفت
غمهای دلم مگر به شبهای دراز
عطار نیشابوری : باب چهل و هفتم: در معانیی كه تعلق به شمع دارد
شمارهٔ ۲۳
تادور فتادهام از آن نادره کار
دل گشت به صد پاره و صد شد به هزار
من چون شمعم که در فراقِ رخِ یار
شب میسوزم به روز میمیرم زار
عطار نیشابوری : باب چهل و هفتم: در معانیی كه تعلق به شمع دارد
شمارهٔ ۲۶
در عشق چو شمع من به سوزم زنده
در سوز بروی دلفروزم زنده
امشب همه گردِ من درآیند به جمع
زیرا که چو شمع تا به روزم زنده
عطار نیشابوری : باب چهل و هفتم: در معانیی كه تعلق به شمع دارد
شمارهٔ ۲۷
تا روی به روی دلفروز آوردیم
چون شمع گداختیم و سوز آوردیم
بس شب که میان جمع اندوهگنان
چون شمع به صد سوز به روز آوردیم
عطار نیشابوری : باب چهل و هفتم: در معانیی كه تعلق به شمع دارد
شمارهٔ ۳۰
امشب به صفت شمع دلفروزم من
میگریم و میخندم و میسوزم من
ای صبح بدم که عمر شب خوش کندم
زیرا که چو شمع زنده تا روزم من
عطار نیشابوری : باب چهل و هفتم: در معانیی كه تعلق به شمع دارد
شمارهٔ ۳۱
خورشید ز سوزِ من سراسیمه بسوخت
مه را ز طنابِ آه من خیمه بسوخت
چون شمع تنم بماند دانی که چه بود
یک نیمه در اشک رفت و یک نیمه بسوخت
عطار نیشابوری : باب چهل و هفتم: در معانیی كه تعلق به شمع دارد
شمارهٔ ۳۵
شمعم که خوشی میان سوزم بکُشند
گر بهتر و گر بتر فروزم بکُشند
گر شمع نیم چرا به هر جمع مرا
شب میسوزند تا به روزم بکُشند
عطار نیشابوری : باب چهل و هفتم: در معانیی كه تعلق به شمع دارد
شمارهٔ ۵۸
گر هست دلت سوختهٔ جان افروز
از شمع میانِ سوختن عشق آموز
شبهای دراز ماهتابی چون روز
چون شمع نخفت میگری و میسوز
عطار نیشابوری : باب چهل و هفتم: در معانیی كه تعلق به شمع دارد
شمارهٔ ۵۹
ای آن که دل زندهٔ تو مُرد از تو
ناخورده ز صافِ عشق یک دُرد از تو
عمری است که علمِ شمع میآموزی
چه سود که پروانه سبق بُرد از تو
عطار نیشابوری : باب چهل و هفتم: در معانیی كه تعلق به شمع دارد
شمارهٔ ۸۸
از آه دلم کام و زبان میسوزد
چه کام و زبان همه جهان میسوزد
ای شمع! اگر بسوزدت تن سهل است
زیرا که مرا جملهٔ جان میسوزد
عطار نیشابوری : باب چهل و هفتم: در معانیی كه تعلق به شمع دارد
شمارهٔ ۹۶
ماتم زدهٔ تو جانِ سرگشتهٔ ماست
غرقه شدهٔ تو دلِ آغشتهٔ ماست
چون شمع به سوزِ رشتهٔ جان سوزم
دردِ دل و سوزِ عشق سررشتهٔ ماست
عطار نیشابوری : باب چهل و هفتم: در معانیی كه تعلق به شمع دارد
شمارهٔ ۹۷
روی تو که عقل ازو خجل میآید
ماهی است که بس مهر گسل میآید
دور از رویت چو شمع ازان میسوزم
کز شمعِ رخت سوز به دل میآید
عطار نیشابوری : باب چهل و هفتم: در معانیی كه تعلق به شمع دارد
شمارهٔ ۹۹
تا از سر‍ زلفت خبرم میماند
جان بر لب و خون برجگرم میماند
من شمعِ توام که در هوای رخ تو
در سوخت تنم تا اثرم میماند
عطار نیشابوری : باب چهل و هفتم: در معانیی كه تعلق به شمع دارد
شمارهٔ ۱۰۱
بر بوی وصال میدویدم همه سال
گفتی بنشانمت ازین کار محال
جانا منِ برخاسته دل شمع توام
گر بنشانی مرا بمیرم در حال
عطار نیشابوری : باب چهل و هفتم: در معانیی كه تعلق به شمع دارد
شمارهٔ ۱۰۲
پیوسته کتاب هجر میخواهم خواند
بر بوی وصال اشک میخواهم راند
کارِ من سرگشته چو شمع افتادست
میخواهم سوخت تا که میخواهم ماند
عطار نیشابوری : باب چهل و هفتم: در معانیی كه تعلق به شمع دارد
شمارهٔ ۱۰۳
در اشک خود از فرقت آن یار که بود
غرقه شدم از گریهٔ بسیار که بود
چون کار من سوخته دل سوختن است
با سر بردم چو شمع هر کار که بود
عطار نیشابوری : باب چهل و هفتم: در معانیی كه تعلق به شمع دارد
شمارهٔ ۱۰۴
گفتم:‌جانا! عهد و قرارت این است
مینشمریم هیچ، شمارت این است
گفتا که تو شمعی همه شب زار بسوز
چون روز درآید همه کارت این است
عطار نیشابوری : باب چهل و هفتم: در معانیی كه تعلق به شمع دارد
شمارهٔ ۱۰۶
دی میگفتم دستِ من و دامنِ او
چون خونِ من او بریخت در گردنِ او
پروانه به پای شمع از آن افتادست
تا شمع به اشکِ خود بشوید تنِ او