عبارات مورد جستجو در ۳۷۸۶۴ گوهر پیدا شد:
میرزا قلی میلی مشهدی : غزلیات
شمارهٔ ۲۵۵
با آنکه آزموده ترا دردمند تو
هر دم فریب می‌خورد از زهرخند تو
باشد هم از فریب محبت که افکند
خود را به دست و پای اسیران، کمند تو
از بس که می‌کشند ز هر سو کمند شوق
در هیچ‌جا قرار ندارد سمند تو
از شرم، سر به پیش فکندیّ و بی‌خبر
نتوان گرفت دامن سرو بلند تو
مشکل شود به این‌همه خواریّ و ناکسی
میلی پسند خاطر مشکل‌پسند تو
میرزا قلی میلی مشهدی : غزلیات
شمارهٔ ۲۵۷
گریزم از تو دم خشمگین رسیدن تو
که ناامیدی‌ام افزون شود ز دیدن تو
عنان کشیده چو از دور بینمت،‌ میرم
که بهر قتل که باشد عنان کشیدن تو
چو بی‌خبر ز سگان تو آمدم پیشت
مرا بسوخت خجل گشتن و رمیدن تو
دلا به حالت مرگم،‌ ترا بشارت باد
که بعد ازین، بود ایام آرمیدن تو
کفایت است چو یک زخم او ترا میلی
چراست از پی تیغ دگر تپیدن تو
میرزا قلی میلی مشهدی : غزلیات
شمارهٔ ۲۵۸
از بیم خوی تند تو، گاه عتاب تو
قادر نیم بر آنکه بگویم جواب تو
مردم چو دوش مضطرب از دور دیدمت
کز بهر قتل کیست دگر اضطراب تو
تو در حجابی و نتوانم ز انفعال
گفتن حکایتی پی رفع حجاب تو
یک حرف پرسی‌ام اگر از بعد صد عتاب
گوید رقیب پیشتر از من جواب تو
میلی عجب اگر کند از عمر خود حساب
روزی که بوده بی‌ستم بی‌حساب تو
میرزا قلی میلی مشهدی : غزلیات
شمارهٔ ۲۶۱
ای عالمی در خاک و خون، از غمزه خونریز تو
خونبار چون مژگان ما، فتراک صیدآویز تو
صد چشمه خون از دلم، تیر تو بگشود و نشد
سیراب ازین خونابها، نخل بلاانگیز تو
چون می‌شود هر صلح تو، سرمایه جنگ دگر
خرسند چون گردد دلم، از صلح جنگ‌آمیز تو؟
اول ز گلبرگ ترت، حاصل نشد جز داغ دل
آخر چه گلها بشکفد، از سبزه نو خیز تو
با غمزه مردم شکار از قتلگاه کشتگان
می‌آیی و خون می‌چکد، از هر نگاه تیز تو
ای شیخ، مغروری بسی بر زهد بی‌بنیاد خود
کو عشق تا بر هم زند، هنگامه پرهیز تو
شد میلی دیوانه را، زنجیرجنبان جنون
بگذشت چون باد صبا، بر زلف عنبربیز تو
میرزا قلی میلی مشهدی : غزلیات
شمارهٔ ۲۶۴
دلم ز بس که جفا دیده و وفا کرده
ترا به هیچکسی چون من آشنا کرده
شدی چنان به من بی‌گناه، گرم عتاب
که شرمسار شدم از گناه ناکرده
زمانه بس که به وصل تو دید خرسندم
به صد هزار فریب از توام جدا کرده
تنم گداخته، جان خسته، دل شکسته، ببین
که این دو روزه جدایی به من چها کرده
اگر شکایت میلی به غیر کرده، چه غم
همین بس است که آن شوخ یاد ما کرده
میرزا قلی میلی مشهدی : غزلیات
شمارهٔ ۲۶۸
نادیده مرا چون کند آن نور دو دیده
گویم پی تسکین دل خود، که ندیده
دست همه بربسته و دستی نگشاده
پای همه پی کرده و تیغی نکشیده
ترسم که نی ناوک او از تپش دل
در هم شکند همچو پر مرغ تپیده
معذور بدارم، که ز بی‌تابی شوق است
سوی تو اگر آمده‌ام ناطلبیده
هرگز سخنم را نشنیدیّ وبه رغمم
نشنیده نکردی که بگویم نشنیده
میلی رود آن عمر گرانمایه شتابان
خود را به سر ره برسان تا نرسیده
میرزا قلی میلی مشهدی : غزلیات
شمارهٔ ۲۶۹
من بی‌خبر از خویش و دل از کار فتاده
گویا که به سویم نظر یار فتاده
آورده‌ام او را بر خود از کشش دل
در بزم اگر پهلوی اغیار فتاده
چون قاصد دلدار نظر کرده به سویم
دل در طمع وعده دیدار فتاده
عشاق ز دست تو به فریاد و فغانند
با آنکه زبان همه از کار فتاده
تا در پی او باز دل کیست، که امروز
خورشید من از گرمی رفتار فتاده
در کوی تو افسانه میلی به زبانها
از آمدن و رفتن بسیار فتاده
میرزا قلی میلی مشهدی : غزلیات
شمارهٔ ۲۷۱
به من که مست خرابم شراب ناب مده
ببین خرابی حال من و شراب مده
تمام عمر، دلم رخت زیرکی اندوخت
ز سیل باده تو این خانه را به آب مده
به بزم،‌ خون دل از دیده صراحی می
مریز و گریه به یاد من خراب مده
به می مبر ز دلم اعتدال و تا عمری
مرا ز کلفت شرمندگی عذاب مده
به مستی ار سخن بیخودانه‌ای گویم
مرنج از من و جرم مرا جواب مده
دلم که چون جگر میلی از تو می‌سوزد
حلال توست، کسی را ازین کباب مده
میرزا قلی میلی مشهدی : غزلیات
شمارهٔ ۲۷۲
ای جان تلخکام، خراب از چه باده‌ای
کز پا فتاده‌ایّ و دل از دست داده‌ای
ای دیده در مشاهده کیستی، که باز
هر سو به روی خود در حیرت گشاده‌ای
ای صبر، هر زمان ز زمان دگر کمی
وی درد، هردم از دم دیگر زیاده‌ای
شوخی که وعده داشت به من، دوش می‌گذشت
گفتم به خود که بهر چه روز ایستاده‌ای؟
برخاستم که در پی‌اش افتم، به ناز گفت
بنشین که در خیال محال اوفتاده‌ای
گفتم بیا به وعده وفا کن، به عشوه گفت
خوش بر فریب وعده ما دل نهاده‌ای
گفتم امیدها به تو دارم، به خنده گفت
میلی برو برو که تو بسیار ساده‌ای
میرزا قلی میلی مشهدی : غزلیات
شمارهٔ ۲۷۳
ز من ای غیر در رشکی، دلت شاد است پنداری
به استغنای او کارت نیفتاده‌ست پنداری
به بزمش رفته‌ام ناخوانده و بینم هراسانش
نهان از من پی غیری فرستاده‌ست پنداری
ز غیر آن تندخو رنجیده و ظاهر نمی‌سازد
بنای رنجش او سست بنیاد است پنداری
به وقت آشتی هر دم گناهم بر زبان آرد
هنوز آن جنگجو در بند بیداد است پنداری
ز من بگذشته و دست رقیب از دست نگذارد
هنوز او را ز چون من ناکسی یاد است پنداری
چنان در هر تماشا حیرتم بر حیرت افزاید
که چشمم بر رخش هرگز نیفتاده‌ست پنداری
ز کف مرغ دل میلی به سوی نخل بالایش
شتابان می‌رود، مرغ نوآزاد است پنداری
میرزا قلی میلی مشهدی : غزلیات
شمارهٔ ۲۷۵
خوش آنکه بیخودم از نشاهٔ نیاز کنی
گهی کرشمه، گهی عشوه، گاه ناز کنی
بسی ز خواری خویش اعتبارم برگیرم
که پیش من چو رسی، از من احتراز کنی
عتاب او ز پیامم ازان بود قاصد
کز اشتیاق وصالش سخن دراز کنی
برون میا دو سه روزی ز خانه، گر خواهی
میان بوالهوس و عاشق امتیاز کنی
چنان ستم شده کارت، که رحم بر سر مهر
گر آردت، نتوانی که خوی باز کنی
گذشت میلی ازان کاعتماد مهر و وفا
بر آن ستیزه‌گر بوالهوس‌نواز کنی
میرزا قلی میلی مشهدی : غزلیات
شمارهٔ ۲۷۶
ای غیر، خواهش دل آسوده می‌کنی
عشق نبوده را غرض‌آلوده می‌کنی
دانسته‌ام که لطف تو با غیر تا کجاست
در پیش من تغافل بیهوده می‌کنی
در حیرتم که زخم نهان دل مرا
از خنده‌ای چگونه نمکسوده می‌کنی
ای غیر، بی‌ملاحظه‌ای در هلاک من
معلوم می‌شود که به فرموده می‌کنی
از شوق، بس که پرسش بیهوده می‌کنم
آسوده‌ام ازین که تو نشنوده می‌کنی
ای تیغ یار، بر سر میلی میا دگر
تا چند قطع این ره پیموده می‌کنی
میرزا قلی میلی مشهدی : غزلیات
شمارهٔ ۲۷۷
دلا ز سرو قدان برگرفتن نظر اولی
بتان بلای خدایند، از بلا حذر اولی
به ناله دل زارم اثر نمانده و شادم
که ناله‌ای که ز بیداد اوست، بی‌اثر اولی
کند چو رشک رقیبم هلاک اگر به خود آیم
مرا به بزم تو، بودن ز خویش بی‌خبر اولی
به رغم بیجگرانی که از جفای تو نالند
هزار ناوک بیدادم از تو در جگر اولی
چو نیست غیر شهادت، ز عشق چاره میلی
به خنجر ستم آن دو چشم فتنه‌گر اولی
میرزا قلی میلی مشهدی : غزلیات
شمارهٔ ۲۷۸
امشب دگر کجایی و دلجوی کیستی
در خانه که‌ایّ و به پهلوی کیستی
بهر تو مانده بر سر زانو هزار سر
تا سر نهاده بر سر زانوی کیستی
از حسرت نظارگیان باخبر نه‌ای
تا چشم بر اشارت ابروی کیستی
با این بهانه‌جویی و تندیّ و سرکشی
اسباب حسرت دل بدخوی کیستی
میلی که بود طوطی طبع تو بی‌زبان
در گفت‌وگوی، ز آینهٔ روی کیستی
میرزا قلی میلی مشهدی : غزلیات
شمارهٔ ۲۷۹
دلا چنین مگر از منع یار می‌گذری
که دردمندی و آسوده‌وار می‌گذری
چنین که برزده‌ای چابکانه دامن ناز
سوی کدام سیه‌روزگار می‌گذری
ز بیم طعنه، به هر کجا روی، به هرکه رسی
چو آفتاب، سراسیمه‌وار می‌گذری
به وصل غیر، گمان رسیدنم داری
که می‌رسی به من و شرمسار می‌گذری
ندانم این ز فریب است یا ز جذبه عشق
که هر دمم به ره انتظار می‌گذری
ز خنجر مژه و تیر غمزه معلوم است
که بهر کشتن میلیّ‌زار می‌گذری
میرزا قلی میلی مشهدی : غزلیات
شمارهٔ ۲۸۰
گشوده لب به حدیث ترحم‌آمیزی
ربوده دل به نگاه تبسم‌آمیزی
دان از نگاه غزالان وحشی‌ام نرمید
که گشته‌ام سگ آهوی مردم‌آمیزی
به زیر زلف، رخش را عرق‌فشان بنگر
ببین به ظلمت شب، ماه انجم‌آمیزی
خوش آنکه در نظر غیر چون سلام کنم
دهی جواب سلام تبسم‌آمیزی
جفای یار عجب نعمتی‌ست میلی، شکر!
که منعمی ز جفای تنعم‌آمیزی
میرزا قلی میلی مشهدی : غزلیات
شمارهٔ ۲۸۱
قصدم به غمزه ستم‌انگیز می‌کنی
هر دم به خون من مژه را تیز می‌کنی
دل داردم به جان ز تپیدن، عجب خوش است
گر فکر او به غمزه خونریز می‌کنی
نومیدی‌ام ببین که به کین می‌دهم قرار
با من چو جنگ مصلحت‌آمیز می‌کنی
افسرده چون شوم ز تو، کز یک نگاه گرم
بازار آرزوی مرا تیز می‌کنی
میلی دمد گیاه بلا از زمین عشق
چون رو درین زمین بلاخیز می‌کنی
میرزا قلی میلی مشهدی : غزلیات
شمارهٔ ۲۸۲
هرگز نظری سوی من از ناز نکردی
کز من به رقیبان گله آغاز نکردی
از بیخودی دوش من امروز به خشمی؟
یا منفعلم دیدی وآواز نکردی
دریافتم از رفتن قاصد، طلب غیر
هرچند مرا محرم این راز نکردی
داری سر صلحم که چو پیدا شدم از دور
با غیر به رغمم سخن آغاز نکردی
آمد به سخن آهوی چشم تو به مردم
با سحر چنین، دعوی اعجاز نکردی
کی بود که تاراج شکیبایی میلی
از یک نگه خانه برانداز نکردی
میرزا قلی میلی مشهدی : غزلیات
شمارهٔ ۲۸۳
خوشا صلحی که شرم‌آلوده از آزار من باشی
پشیمان ز آشتی از شکوه بسیار من باشی
به وقت گفت‌وگویم روی برتابیّ و من خود را
دهم تسکین که شاید گوش بر گفتار من باشی
به سویت هر زمان از بیم رسوایی نمی‌آیم
مباد افسرده از ناگرمی بازار من باشی
اگر آیم به بزمت، بیخودیها سر زند از من
که عمری شرمسار غیر از اطوار من باشی
به بزمت شکوه اغیار هرگه در میان آرم
نمایی تا گنهکارم، نصیحت‌کار من باشی
گمان لطف پنهانت چو میلی خوشدلم دارد
به پیش مدعی هرچند در انکار من باشی
میرزا قلی میلی مشهدی : غزلیات
شمارهٔ ۲۸۴
خلقی به سر ره که خرامان بدر آیی
آید ز فریب تو که پنهان بدر آیی
خواهی که شود دست ز دامان تو کوتاه
کز خانه چو گل بر زده دامان بدر آیی
تا سازی‌ام آزرده، بپرسی خبر غیر
از جذبه عشقم چو شتابان بدر آیی
شب خلق به خواب خوش و من بر سر هر کوی
کز بزم که سرمست و غزلخوان بدر آیی
رفتی که شوی شاد ز جان دادن میلی
من در غم آنم که پشیمان بدر آیی