عبارات مورد جستجو در ۵۹۵۱۸ گوهر پیدا شد:
حزین لاهیجی : غزلیات ناتمام
شمارهٔ ۳۰۲
طرف نقاب اگر کشی، از رخ نازنین فرو
دل ز تپیدن آورد، خانهٔ عقل و دین فرو
پت ز سرمه چشم تو، طرح فرنگ تازهای
یا شده این غزال را، پای به مشک چین فرو؟
هشته سمن عذار من، طرّهٔ یاسمین فرو
کعبه به ناز افکند، حلّهٔ عنبرین فرو
حزین لاهیجی : غزلیات ناتمام
شمارهٔ ۳۰۵
ای خدا، یار مرا میل خریدارش ده
ور بگیرد کم ما، عاشق بسیارش ده
دل ما را هدف غمزهٔ خونخوارش کن
رگ جان را به کف ناز جفاکارش ده
درد محرومی عاشق نه همین در هجر است
محرم وصل چو شد، طاقت دیدارش ده
عمرها رفت که دل، کافر بی سامانی ست
از خم طرّهٔ آن مغبچه، زنّارش ده
حزین لاهیجی : غزلیات ناتمام
شمارهٔ ۳۰۷
دردت به دوای دل بی تاب رسیده
از غیب، رسولیست، به اصحاب رسیده
چون نی به خروش از نفس سینه خراشم
تاری ست تن من که به مضراب رسیده
دارد دلم از گریهٔ مستانه، طرب ها
عید است که ویرانه به سیلاب رسیده
حزین لاهیجی : غزلیات ناتمام
شمارهٔ ۳۰۹
مکن ای بلبل آزرده دل، از خار گله
گله از هر چه نمایی، بود از یار گله
حزین لاهیجی : غزلیات ناتمام
شمارهٔ ۳۱۰
صبح است و عزم کوی خرابات کردهای
ای پیر خانقاه، کرامات کرده ای
گر، دیده ات به ساقی و رویت به ساغر است
ایمن نشین، که پشت به آفات کرده ای
حزین لاهیجی : غزلیات ناتمام
شمارهٔ ۳۱۱
به خاموشی سپندم گفت، در بزم پریزادی
نرنجانی اگر در دل، گره داریم فریادی
سبکباری نه آزادی ست در کیش جوانمردان
توانی بار اگر از خاطری برداشت، آزادی
حزین لاهیجی : غزلیات ناتمام
شمارهٔ ۳۱۳
من بلبلم و گلبن من یار منستی
آن طرف بناگوش، سمن زار منستی
میدان جهان، تنگ بود کوکبه ام را
منصورم و این دار فنا دار منستی
گفتی دل و جان صرف شود، در سر کارم
این کار رقیبان نبود، کار منستی
حزین لاهیجی : غزلیات ناتمام
شمارهٔ ۳۱۴
سخنها از وفا می گفتی و جور و جفا کردی
به ما دیدی چه ها می گفتی و آخر چه ها کردی؟
هلاکت الفتت گردم، که از جادو نگاهیها
دل شوریده را از من، مرا از دل جدا کردی
حزین آتش زدی پروانه سان، محفل نشینان را
سر افسانهٔ جانسوز را هر جا که وا کردی
حزین لاهیجی : غزلیات ناتمام
شمارهٔ ۳۱۹
مطرب سرود شوق به مستان چه می بری؟
شوریده ایم، نام بیابان چه می بری؟
شعر ترم، به بزم خراباتیان خوش است
این باده را به صومعه داران چه می بری؟
ای دل خیال غمزه ی خون ریزِ یار کن
رشک این قدر، به زخم نمایان چه می بری؟
دست مرا به سینهٔ چاک، آشنا مکن
عریان تنیم، نام گریبان چه می بری؟
حزین لاهیجی : غزلیات ناتمام
شمارهٔ ۳۲۴
نوای پرده سوزم، از کجا پیدا کند گوشی؟
زبان فهمی نمی یابم، که از دل وا کند گوشی
نمک ریزد به دامن داغ دل را پرده ی گوشش
اگر بلبل به این گلبانگ شور افزا کند گوشی
زبان ای خامهٔ شیرین نوا، خامش چرا داری؟
شلایین نغمه ای بردار، تا شیدا کند گوشی
به تقلید سخن چون طوطیان از نطق می لافد
زبان آموز احمق، کاشکی پیدا کند گوشی
حزین لاهیجی : غزلیات ناتمام
شمارهٔ ۳۲۷
نشد از گریهٔ مستانه ساقی، دل کنم خالی
من دریاکش، این پیمانه را مشکل کنم خالی
نوازش از غم جانان، ز من قالب تهی کردن
چو صاحب خانه آید، بایدم منزل کنم خالی
حزین از همّت مردانه، دارم شرمساری ها
اگر دریا و کان، در دامن سائل کنم خالی
حزین لاهیجی : غزلیات ناتمام
شمارهٔ ۳۳۰
ای برق حسن، شعله به باغ که می زنی؟
دامن دگر به آتش داغِ که می زنی؟
هشیار کو به مجلس ما ای پیام دوست؟
داروی بیهُشی به دماغ که می زنی؟
حزین لاهیجی : غزلیات ناتمام
شمارهٔ ۳۳۲
بی داغ عشق، بر در دل ها چه می روی؟
اهل نظر نیی، به تماشا چه می روی؟
کام نخست سوخت نفس، برق خام را
ای نوسفر، تو بر اثر ما چه می روی؟
جز نقد جان، بها نپذیرد متاع حسن
در چارسوی مصر، به سودا چه می روی؟
حزین لاهیجی : غزلیات ناتمام
شمارهٔ ۳۳۳
ناصح، سخن چه بیهُده از پند می کنی؟
تعذیب گوش ها، به زبان چند می کنی؟
غم، قوت عاشق است و تو امساک می کنی
از لاف عشق، سینه عبث چاک می کنی
جز عرض و طول، در نظرت ازکتاب نیست
با این سواد، دعوی ادراک می کنی
حزین لاهیجی : غزلیات ناتمام
شمارهٔ ۳۳۴
ای دل، ترحمی به گناهی نمی کنی
افتادهٔ توایم و نگاهی نمی کنی
روشن سواد خط توام، جرم من ببخش
رحمی چرا به نامه سیاهی نمی کنی؟
حزین لاهیجی : غزلیات ناتمام
شمارهٔ ۳۳۸
نی می دهد از اصل مقامات صدایی
پیچیده ز کلکم به سماوات صدایی
در مسجد اگر مست سماعم، عجبی نیست
خورده ست به گوشم، ز خرابات صدایی
در عین اشارات تو، گویای خموشم
معنیست مقامات و مقالات، صدایی
حزین لاهیجی : غزلیات ناتمام
شمارهٔ ۳۳۹
بنواخت نی را، لبهای نایی
ما بی نواییم، آه از جدایی
در کعبهٔ دل، مانده ست داغم
چون فلس ماهی، از ناروایی
در شام هجرت، چون شمع کشته
مانده ست چشمم، بی روشنایی
حزین لاهیجی : غزلیات ناتمام
شمارهٔ ۳۴۴
اگر نه در جهان سرچشمه ی حیوان بود معنی
چرا در ظلمت آباد رقم، پنهان بود معنی؟
به معنی محرمان، افشانده اند از لفظ دامان را
سخن چون ساحل است و بحر بی پایان بود معنی
ز معنی، لفظ می سازد مُسَخَر مُلک دلها را
سلیمان سخن را خاتم فرمان بود معنی
بقا چون گل نمی داند، حیات صورت آرایان
به معنی آشنا شو، ملک جاویدان بود معنی
حزین لاهیجی : اشعار عربی
شمارهٔ ۲
یا بدیع الجمال قد اهویک
قلبی المبتلی تحیر فیک
بلغ الدمع و اصلاً لراه
یوم سوء هجرت من وادیک
لو ملکت الملاک ماء رضیٰ
بعد ما قد قدرت رق ملیک
قد حکاه الوشاهٔ من نصبی
فأتانی و فال ما یبکیک
قلت داء البعاد یا سکنی
قال وصلی رجوت أن یشفیک
و دنی من وسادتی و رویٰ
لی حدیثاً بلحظه الفتیک
قال ما تبغنی فقلتُ له
یا مسیحی مدامهٔ من فیک
فسقانی و قال لست تریٰ
میته بعدها لعمر أبیک
سُرّ قلب الحزین من رشأٍ
فبقی فارغاً عن التفکیک
حزین لاهیجی : اشعار عربی
شمارهٔ ۵
ابا حسن أیقنت حُبَک منقذی
ولو بذنوب الخلق کنت محاسِبا
و أنت مُنیٰ قلبی و روحی و مهجتی
ولستُ أریٰ قلبی لغیرک راغبا
و قام رسول الله فیک بمعشر
و صادع بالوحی الجلیل و خاطبا
فمن انا مولاه فهذا ولیه
و ولاک علی جل الخلافه اوجبا
أتیتک یا مولی الانام و موْئلی
قدمت معاذاً للطریق و مذهبا
فدیتک یا دینی و دنیا و ملّتی
و فی مذهب الاخلاص لست معاتبا
فیا عترهٔ الاطهار من لی غیرکم
و أسعد مَن أنتم رجاه و اطیبا
عسی الله أن یعفو العثار بحبّکم
اماط بکم رجس الذنوب و أذهبا
علقتُ یدی حبّا بحبل ولائکم
فوالله بالزّلّات لستُ معاقبا
طربتُ بحان العشق مِن کأس حبّکم
سقانی شراباً ما الذ و اعذبا
أبا الله الّا أن یتمّ بنوره
و لو کره الفجار طغیانهم و ابا