عبارات مورد جستجو در ۵۹۵۱۸ گوهر پیدا شد:
صائب تبریزی : متفرقات
شمارهٔ ۱۹۹
شوربختم، دل به آن کنج دهانم می کشد
موشکافم، دل به آن موی میانم می کشد
خار دیوارم، وبال دامن گل نیستم
بی سبب از باغ بیرون باغبانم می کشد
صائب تبریزی : متفرقات
شمارهٔ ۲۰۱
داستان عمر طی شد حرف او آخر نشد
برگریزان زبان شد، گفتگو آخر نشد
شد به هم پیچیده طومار حیات جاودان
داستان زلف بی پایان او آخر نشد
صائب تبریزی : متفرقات
شمارهٔ ۲۰۶
یادگار عشق داغی در دل دیوانه ماند
شمع رفت از انجمن، خاکستر پروانه ماند
گریه ام در دل گره شد، ناله ام بر لب شکست
وای بر قفلی که مفتاحش درون خانه ماند
زیر سقف آسمان نتوان نفس را راست کرد
در دل ما آرزوی نعره مستانه ماند
صائب تبریزی : متفرقات
شمارهٔ ۲۰۹
وقت جمعی خوش که تخمی در ته گل کرده اند
خاطر خود جمع از امید حاصل کرده اند
زاهدان چون سکه بهر رونق بازار خود
پشت بر زر، روی در دنیای باطل کرده اند
صائب تبریزی : متفرقات
شمارهٔ ۲۱۲
نغمه و گفتار خوش ارواح را بال و پرند
گر به صورت رهزنند اما به معنی رهبرند
گل ز شبنم، شبنم از گل یافت چندین آب و تاب
ساده لوحان جهان آیینه یکدیگرند
صائب تبریزی : متفرقات
شمارهٔ ۲۱۴
ناله ام ناخن به داغ عندلیبان می زند
گریه گرم من آتش در گلستان می زند
شمع پا در دامن فانوس پیچید و هنوز
شوق بر خاکستر پروانه دامان می زند
نیست در جیب دو عالم خونبهای یک سئوال
همتم این نغمه بر گوش کریمان می زند
عاشقان را جلوه گل درنمی آرد ز جای
لاله گاهی ناخنی بر داغ ایشان می زند
صائب تبریزی : متفرقات
شمارهٔ ۲۱۵
روز روشن آه ما بر قلب گردون می زند
عاجزست آن کس که بر دشمن شبیخون می زند
دست گستاخم به زلف او شبیخون می زند
بوسه ام خود را بر آن لبهای میگون می زند
سرکه ابروی زاهد گر چنین تندی کند
نشأه می همچو رنگ از شیشه بیرون می زند
صائب تبریزی : متفرقات
شمارهٔ ۲۱۶
اهل دعوی خط به حرف اهل معنی می کشند
این سگان با آهوان گردن به دعوی می کشند
نیست حسن و عشق را از یکدگر بیگانگی
عاشقان از بید مجنون ناز لیلی می کشند
صائب تبریزی : متفرقات
شمارهٔ ۲۱۹
روح را با تن شکم پرور برابر می کند
بادبان را کشتی پربار لنگر می کند
تخم نیکی را زمین پاک اکسیر بقاست
قطره آبی که نوشد تیغ جوهر می کند
صائب تبریزی : متفرقات
شمارهٔ ۲۲۰
میان نور و ظلمت عالمی دارم، نمی دانم
که شامم صبح یا صبح امیدم شام می گردد
به گمنامی قناعت کن دل روشن اگر خواهی
که در چشم نگین عالم سیاه از نام می گردد
صائب تبریزی : متفرقات
شمارهٔ ۲۲۳
دل عاشق به جنت قانع از دلبر نمی گردد
تسلی تشنه دیدار از کوثر نمی گردد
نیم غافل ز پاس زیردستان در زبردستی
چو گوهر رشته از پهلوی من لاغر نمی گردد
گرانجان در زمین خشک گردد غرق چون قارون
کف پای سبکروحان ز دریا تر نمی گردد
صائب تبریزی : متفرقات
شمارهٔ ۲۲۶
ز آب تیغ او هر بیجگر سربرنمی آرد
ز سر تا نگذرد غواص، گوهر برنمی آرد
مگردان صرف در تن پروری عمر گرامی را
که عیسی را به گردون از زمین خر برنمی آرد
ترا چشم قیامت بین ندارد روشنی، ورنه
کدامین صبح سر از جیب محشر برنمی آرد؟
صائب تبریزی : متفرقات
شمارهٔ ۲۲۸
خطر از قاطعان راه، رهبر بیشتر دارد
که پیرو پیش رو از پیشرو دایم سیر دارد
منم کز سوختن دود از نهادم برنمی خیزد
وگرنه هر کجا خاری است آهی در جگر دارد
صائب تبریزی : متفرقات
شمارهٔ ۲۲۹
(غبارم را نسیم ناتوانی دربدر دارد
غریب کشور طالع چه پروای سفر دارد؟)
(غلط کردم ز بزم او جدا گشتم، ندانستم
خمار باده لعلش چه عالم دردسر دارد)
ز نخوت تاج شاهان فتنه ها در زیر سر دارد
ازین باد مخالف کشتی دولت خطر دارد
مخور زنهار از همواری وضع جهان بازی
که این بیدادگر در موم پنهان نیشتر دارد
مده سررشته کوچکدلی از دست در دولت
که گر از دیده سوزن فتد عیسی خطر دارد
صائب تبریزی : متفرقات
شمارهٔ ۲۳۱
خوشا دردی که مهرم از لب خاموش بردارد
خوشا جوشی که از سر دیگ را سرپوش بردارد
درین میخانه از خاکی نهادان چون سبوی می
که بار دوش می گردد که بار از دوش بردارد؟
دم مشکل گشایی هست با مطرب که گر خواهد
سبک چون پنبه سنگینی مرا از گوش بردارد
صائب تبریزی : متفرقات
شمارهٔ ۲۳۵
خوش آن آزاده کز منت به خاطر بار نگذارد
اگر از پا درآید پشت بر دیوار نگذارد
ز هم بالینی دل خواب در چشمم نمی گردد
الهی هیچ کس سر بر سر بیمار نگذارد
ز جوش مغز، مو بر فرقم آتش زیر پا دارد
همان بهتر که ناصح بر سرم دستار نگذارد
صائب تبریزی : متفرقات
شمارهٔ ۲۳۶
کسی چون چشم ازان رخسار آتشناک برگیرد؟
که انگشت از اشارت کردنش چون شمع درگیرد
توان کردن به وحشت سرکشان را زیردست خود
که کوه قاف را عنقا ز عزلت زیر پر گیرد
عقل کوته بین جدل با عشق سرکش می کند
بوریا چین جبین در کار آتش می کند
از گریبان تجرد سر برون آورده ام
بوی پیراهن دماغم را مشوش می کند
صائب تبریزی : متفرقات
شمارهٔ ۲۳۸
نشأه دیوانگی تکلیف باغم می کند
نوبهاران روغن گل در چراغم می کند
از گریبان تجرد سر برون آورده ام
بوی پیراهن شنیدن بی دماغم می کند
حرف بلبل را ز استغنا به خاک افکنده ام
ساده لوحی بین که گل تکلیف باغم می کند
سایه بال هما ارزانی خورشید باد
برگ تاکی از گلستان تردماغم می کند
صائب تبریزی : متفرقات
شمارهٔ ۲۴۲
(دود دل را اشک چشم تر تلافی می کند
هر چه دوزخ می کند کوثر تلافی می کند)
(هر ستم کز چشمش آمد عذر می خواهد لبش
تلخی بادام را شکر تلافی می کند)
صائب تبریزی : متفرقات
شمارهٔ ۲۴۴
رهروان چون بر میان دامان استغنا زنند
هر چه پیش آید به غیر از دوست، پشت پا زنند
با گناه ما چه سازد آتش دوزخ، مگر
روز محشر طاعت ما را به روی ما زنند