عبارات مورد جستجو در ۲۵۹۸۲ گوهر پیدا شد:
طغرای مشهدی : ابیات برگزیده از غزلیات
شمارهٔ ۳۴
یار سرگرم حیا، من ادب آموز نگاه
چشم تا کار کند، شرم و حجاب است اینجا
طغرای مشهدی : ابیات برگزیده از غزلیات
شمارهٔ ۴۴
شمع! بنشین ز طربخانه پروانه جدا
ترک فانوس مکن،گور جدا، خانه جدا
تا لب شیشه به صد بوسه نگردد ضامن
لب ساغر نشود از لب جانانه جدا
شانه و زلف به هم تا سر الفت دارند
می کند خون به دلم، زلف جدا، شانه جدا
بس که ناراستی از ساغر دوران گل کرد
همچو نرگس نکنم دست ز پیمانه جدا
بوی آبادی اگر پا نگذارد به میان
چون خرابی، نشود جغد ز ویرانه جدا
در قفس تا نکنم زمزمه با خاطر جمع
داد صیاد به من آب جدا، دانه جدا
طغرای مشهدی : ابیات برگزیده از غزلیات
شمارهٔ ۴۹
بس که آن وحشی غزالم سر به صحرا داده است
می برد با خود چو مجنون هر طرف آهو مرا
بوی عشقم زنده می دارد،وگرنه همچو گل
می نماید زخم این پهلو ازان پهلو مرا
طغرای مشهدی : ابیات برگزیده از غزلیات
شمارهٔ ۵۱
شوق به روی تیغ دویدن به پای خود
آرد به صیدگاه تو رنگ پریده را
طغرای مشهدی : ابیات برگزیده از غزلیات
شمارهٔ ۵۲
ما خزان پرورده عشقیم، عیب ما مکن
گر نبیند بویی از بهبود، رنگ زرد ما
مایه ما در سفر، چون آب شد نقصان پذیر
آنچه ماند از مایه، خواهد گشت راه آورد ما
طغرای مشهدی : ابیات برگزیده از غزلیات
شمارهٔ ۵۴
ساقی پیاله داد به چنگ هوس مرا
مطرب چو نی نواخت به تار نفس را
در کاروان شوق ز تنهاروان شدم
از راه برد بس که فغان جرس مرا
لب بسته ام ز شکوه بیداد روزگار
ترسم فزون شود ستم از دادرس مرا
خود را به فکر آن لب میگون نمی دهم
ترسم ز بوی باده بگیرد عسس مرا!
طغرای مشهدی : ابیات برگزیده از غزلیات
شمارهٔ ۵۸
به عجز پای منه، عرض مرد می رود اینجا
پی تو سایه به قصد نبرد می رود اینجا
یکی ست در دل آزادگان صفا و کدورت
جلای آینه، همراه گرد می رود اینجا
به بندر غم او، اشک سرخ نیست معطل
هزار قافله رنگ زرد می رود اینجا
کدام سرو قد افکند سایه برسر خاکم؟
که آبروی زمرد، به گرد می رود اینجا
طغرای مشهدی : ابیات برگزیده از غزلیات
شمارهٔ ۶۳
از بس که دید رو، ز لب می پرست ما
ساغر برون نرفت چو نرگس ز دست ما
چون گل، حریف بستن دستار نیستیم
دستار بسته ای مگر افتد به دست ما
ما را چونی به بند تن خویش بسته اند
طغرا مجوی واشدن از بند و بست ما
طغرای مشهدی : ابیات برگزیده از غزلیات
شمارهٔ ۶۵
بهار افکنده در صحن چمن از سبزه قالیها
دمیده خفتگان باغ را برگ از نهالیها
سیه شد همچو مشقی، هر دو روی لاله گوشم
ز بس در مکتب عشق تو خوردم گوشمالیها
طغرای مشهدی : ابیات برگزیده از غزلیات
شمارهٔ ۷۳
روان کردم به کویش قاصدی از اشک و می ترسم
کزین کودک نیاید تندرفتاری چو کاهل‌ها
بیابان‌گردی شوق توام از بس که عادت شد
بود در راه‌ها آسایشم بهتر ز منزل‌ها
طغرای مشهدی : ابیات برگزیده از غزلیات
شمارهٔ ۷۵
دوش که در بزم عشق، توبه زاهد شکست
کرد سپند شراب، سبحه صددانه را
طغرای مشهدی : ابیات برگزیده از غزلیات
شمارهٔ ۷۷
همچو راه کوچه زنجیر، در صحرای عشق
هرقدم صدچاه غم در پیش و پس باشد مرا
گر توانم همچو نی لب بر لب مطرب نهاد
از لبش لب برندارم تا نفس باشد مرا
طغرای مشهدی : ابیات برگزیده از غزلیات
شمارهٔ ۷۸
به غیر از عشق اگر آیین دیگر دلنشین می شد
به ذوق سوختن می داشتم آیین هندو را
طغرای مشهدی : ابیات برگزیده از غزلیات
شمارهٔ ۸۰
همچون سبوی خالی، پر سازم از هوایش
در بزم او چو از دل بیرون کنم هوس را
تا کی نهان بماند سرمستی ام،کزین می
نکهت کند خبردار، صدکوچه ره عسس را
آن عندلیب مستم، کز سرزمین خواهش
می آورم به دامت، بر دوش خود قفس را
طغرای مشهدی : ابیات برگزیده از غزلیات
شمارهٔ ۸۱
ناصح از پند تو بیزارم، چه می گویی مرا
می کند حرف تو آزارم، چه می گویی مرا
گفتی از دست محبت می شود حالت خراب
من خراب از دست این کارم، چه می گویی مرا
می کنی عیبم که پیشت سبحه و سجاده نیست
از پی ناقوس و زنارم، چه می گویی مرا
چند گویی هر نفس بر گرد خال او مگرد
تا بود آن نقطه، پرگارم، چه می گویی مرا
طغرای مشهدی : ابیات برگزیده از غزلیات
شمارهٔ ۸۳
نشاند پیش خود آن شوخ بی حجاب مرا
چو سایه همدم خود کرد آفتاب مرا
ازین جهت که به زلف تو نسبتی دارد
نرفت تیرگی شب به ماهتاب مرا
به آتش افکند از خوردن شراب مرا
اگر شراب خورد، می کند کباب مرا
ساقی علاج تشنگی ما نمی کند
در ساغر سپهر دهد گر شراب را
گر چشم دل، خیال تو بیند، مرا چه سود
نتوان به دیده دگری دید خواب را
ابنای جنس، قدر ندارند پیش هم
بر روی گل کسی نفشاند گلاب را
طغرای مشهدی : ابیات برگزیده از غزلیات
شمارهٔ ۸۵
در هنرمندی ز مردن نیست غم استاد را
زنده دارد کار شیرین، تا ابد فرهاد را
تا ابد آدم نخوردی نیم گندم از بهشت
در ازل خوردی اگر یک جو غم اولاد را
طغرای مشهدی : ابیات برگزیده از غزلیات
شمارهٔ ۹۹
ما را به دار عشق، که نزدیک می برد؟
از تار آه اگر نبود ریسمان ما
هر خس ز تندخویی آن گل درین چمن
ماری ست خفته در بغل آشیان ما
طغرای مشهدی : ابیات برگزیده از غزلیات
شمارهٔ ۱۰۳
ز بهر نامه بری تا به بام دلبر ما
هزار چرخ زند از شعف کبوتر ما
برای روز بد خود چه سان ذخیره کنیم
که همچو گل ز کف دست می پرد زر ما
طغرای مشهدی : ابیات برگزیده از غزلیات
شمارهٔ ۱۰۸
ز مرغان دل ما با لب بامش چه می گویی
سر دیوار نشناسد کبوترهای چاهی را
شبت خوش باد ساقی، مگذر از فکر سحرخیزی
که فیض شام معراج است بزم صبحگاهی را