صائب تبریزی : غزلیات
غزل شمارهٔ ۲۱۲۳
سرگرم تمنای تو فارغ ز گزندست مهستی گنجوی : رباعیات
رباعی شمارۀ ۲۴
آن کودک نعلبند داس اندر دست جهان ملک خاتون : غزلیات
شمارهٔ ۶۳۵
درد دل مرا چو اطبا دوا کنند صائب تبریزی : غزلیات
غزل شمارهٔ ۴۵۵۷
مردمک را سیر کن در حلقه چشم نگار امیر معزی : قصاید
شمارهٔ ۳۱۸
ایا ای جوهر علوی گرفته چرخ را دامن کلیم کاشانی : غزلیات
غزل شمارهٔ ۳۰۲
ایدل ز نخل ناله و آهت ثمر چه شد صائب تبریزی : غزلیات
غزل شمارهٔ ۶۳۶۴
چند ای دل غمین به مداران گریستن؟ فرخی سیستانی : قصاید
شمارهٔ ۱۷۲ - در مدح خواجه ابو علی حسنک وزیر
ای عهد من شکسته بدان زلف پر شکن صائب تبریزی : متفرقات
شمارهٔ ۲۵۰
شمع دل را روشنی در وقت خاموشی بود فیض کاشانی : غزلیات
غزل شمارهٔ ۶۹۷
گر شود روزی شبی کان ماهرا مهمان کنیم عطار نیشابوری : باب هفتم: در بیان آنكه آنچه نه قدم است همه محو عدم است
شمارهٔ ۲۳
هر چند که نیستی کمت خواهد بود بیدل دهلوی : غزلیات
غزل شمارهٔ ۲۴۸۹
به سعی بینشانی آنسوی امکان رهی واکن خواجه عبدالله انصاری : مناجات نامه
مناجات شمارهٔ ۶۶
الهی دلی ده که شوق طاعت افزون کند و توفیق طاعتی ده که ببهشت رهنون کند. سلیم تهرانی : غزلیات
شمارهٔ ۵۷۸
اضطراب دلم از شوق تو دیدن دارد صائب تبریزی : غزلیات
غزل شمارهٔ ۶۸۷۸
به محفلی که رخ از باده لاله زار کنی محمد بن منور : فصل اول - حکایات کرامات شیخ
حکایت شمارهٔ ۵۱
ابرهیم ینال برادر کهین سلطان طغرل بود و عظیم ظالم و شحنۀ نشابور بود و اهل نشابور از شیخ دعا میخواستند، شیخ دعا نگفتی اما گفتی نیک شود. تاروز آدینۀ کی شیخ مجلس میگفت ابرهیم ینال به مجلس آمد و بسیاری بگریست. چون مجلس تمام شد ابرهیم پیش تخت شیخ آمد و بیستاد. شیخ گفت چیست؟ گفت مرا بپذیر! شیخ گفت نتوان. گفت بایدم! شیخ گفت نتوان. گفت بایدم! سه بار بگفت. پس شیخ تیز دروی نگاه کرد و گفت: نعمت برود، گفت شاید. گفت جانت ببرد، گفت شاید. گفت امیریت نباشد، گفت شاید. گفت دوات و پارۀ کاغذ بیارید. دوات آوردند شیخ بنوشت کی: ابرهیم مناکتبه فضل اللّه. ابرهیم ینال کاغذ بستد و بوسه برداد و در میان نهاد و بیرون رفت و همان شب به جانب عراق روان شد و بهمدان بنشست وعاصی شد. سلطان طغرل برفت و با او جنگ کرد و او را بگرفت. او پیغام فرستاد کی دانم کی مرا بخواهی کشت. حاجت من بتو آنست که خطیست از آن بوسعید در کیسۀ من، چون مرا در خاک نهند کاغذ را بدست من بنهند که او مرا این واقعه گفته بود و دست گیر من آن خط خواهد بود. صائب تبریزی : غزلیات
غزل شمارهٔ ۶۶۳۴
از حسن تو یک رقعه به گلزار رسیده انوری : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۴۱۴
چون چنگ خودم به عمری ار بنوازی رشیدالدین میبدی : ۲۱- سورة الانبیاء- مکیة
۶ - النوبة الثالثة
قوله: «وَ ذَا النُّونِ إِذْ ذَهَبَ مُغاضِباً» الآیة. خداى را جلّ جلاله دوستانىاند که اگر یک طرفة العین مدد لشکر بلا از روزگار ایشان گسسته گردد چنان که اهل عالم از بىنعمتى غریوناک گردند ایشان از بى بلائى بفریاد آیند، هر چند که آسیب دهر و بلا بیش بینند بر بلاى خویش عاشقترند، هر چند زبانه آتش عشق ایشان تیزتر، ایشان چون پروانه شمع بر فتنه خویش هر روز فتنهترند. قصاب کاشانی : غزلیات
شمارهٔ ۶۳
یک نفس بی یاد جانان زندگانی مشکل است
غزل شمارهٔ ۲۱۲۳
سرگرم تمنای تو فارغ ز گزندست مهستی گنجوی : رباعیات
رباعی شمارۀ ۲۴
آن کودک نعلبند داس اندر دست جهان ملک خاتون : غزلیات
شمارهٔ ۶۳۵
درد دل مرا چو اطبا دوا کنند صائب تبریزی : غزلیات
غزل شمارهٔ ۴۵۵۷
مردمک را سیر کن در حلقه چشم نگار امیر معزی : قصاید
شمارهٔ ۳۱۸
ایا ای جوهر علوی گرفته چرخ را دامن کلیم کاشانی : غزلیات
غزل شمارهٔ ۳۰۲
ایدل ز نخل ناله و آهت ثمر چه شد صائب تبریزی : غزلیات
غزل شمارهٔ ۶۳۶۴
چند ای دل غمین به مداران گریستن؟ فرخی سیستانی : قصاید
شمارهٔ ۱۷۲ - در مدح خواجه ابو علی حسنک وزیر
ای عهد من شکسته بدان زلف پر شکن صائب تبریزی : متفرقات
شمارهٔ ۲۵۰
شمع دل را روشنی در وقت خاموشی بود فیض کاشانی : غزلیات
غزل شمارهٔ ۶۹۷
گر شود روزی شبی کان ماهرا مهمان کنیم عطار نیشابوری : باب هفتم: در بیان آنكه آنچه نه قدم است همه محو عدم است
شمارهٔ ۲۳
هر چند که نیستی کمت خواهد بود بیدل دهلوی : غزلیات
غزل شمارهٔ ۲۴۸۹
به سعی بینشانی آنسوی امکان رهی واکن خواجه عبدالله انصاری : مناجات نامه
مناجات شمارهٔ ۶۶
الهی دلی ده که شوق طاعت افزون کند و توفیق طاعتی ده که ببهشت رهنون کند. سلیم تهرانی : غزلیات
شمارهٔ ۵۷۸
اضطراب دلم از شوق تو دیدن دارد صائب تبریزی : غزلیات
غزل شمارهٔ ۶۸۷۸
به محفلی که رخ از باده لاله زار کنی محمد بن منور : فصل اول - حکایات کرامات شیخ
حکایت شمارهٔ ۵۱
ابرهیم ینال برادر کهین سلطان طغرل بود و عظیم ظالم و شحنۀ نشابور بود و اهل نشابور از شیخ دعا میخواستند، شیخ دعا نگفتی اما گفتی نیک شود. تاروز آدینۀ کی شیخ مجلس میگفت ابرهیم ینال به مجلس آمد و بسیاری بگریست. چون مجلس تمام شد ابرهیم پیش تخت شیخ آمد و بیستاد. شیخ گفت چیست؟ گفت مرا بپذیر! شیخ گفت نتوان. گفت بایدم! شیخ گفت نتوان. گفت بایدم! سه بار بگفت. پس شیخ تیز دروی نگاه کرد و گفت: نعمت برود، گفت شاید. گفت جانت ببرد، گفت شاید. گفت امیریت نباشد، گفت شاید. گفت دوات و پارۀ کاغذ بیارید. دوات آوردند شیخ بنوشت کی: ابرهیم مناکتبه فضل اللّه. ابرهیم ینال کاغذ بستد و بوسه برداد و در میان نهاد و بیرون رفت و همان شب به جانب عراق روان شد و بهمدان بنشست وعاصی شد. سلطان طغرل برفت و با او جنگ کرد و او را بگرفت. او پیغام فرستاد کی دانم کی مرا بخواهی کشت. حاجت من بتو آنست که خطیست از آن بوسعید در کیسۀ من، چون مرا در خاک نهند کاغذ را بدست من بنهند که او مرا این واقعه گفته بود و دست گیر من آن خط خواهد بود. صائب تبریزی : غزلیات
غزل شمارهٔ ۶۶۳۴
از حسن تو یک رقعه به گلزار رسیده انوری : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۴۱۴
چون چنگ خودم به عمری ار بنوازی رشیدالدین میبدی : ۲۱- سورة الانبیاء- مکیة
۶ - النوبة الثالثة
قوله: «وَ ذَا النُّونِ إِذْ ذَهَبَ مُغاضِباً» الآیة. خداى را جلّ جلاله دوستانىاند که اگر یک طرفة العین مدد لشکر بلا از روزگار ایشان گسسته گردد چنان که اهل عالم از بىنعمتى غریوناک گردند ایشان از بى بلائى بفریاد آیند، هر چند که آسیب دهر و بلا بیش بینند بر بلاى خویش عاشقترند، هر چند زبانه آتش عشق ایشان تیزتر، ایشان چون پروانه شمع بر فتنه خویش هر روز فتنهترند. قصاب کاشانی : غزلیات
شمارهٔ ۶۳
یک نفس بی یاد جانان زندگانی مشکل است