عطار نیشابوری : باب چهل و پنجم: در معانیی كه تعلق به گل دارد
شمارهٔ ۲۵
گل گفت: چنین که من کنون میآیم
صائب تبریزی : غزلیات
غزل شمارهٔ ۸۶۱
از تهیدستی است در مغز چنار این پیچ و تاب
حافظ : قطعات
قطعه شمارهٔ ۳۱
آن میوهٔ بهشتی کآمد به دستت ای جان
اهلی شیرازی : رباعیات
شمارهٔ ۴۸۹
در بند کسی فتاده ازسادگیم
صائب تبریزی : غزلیات
غزل شمارهٔ ۸۸۶
پا منه زنهار بی اندیشه در جای غریب
سعدی : باب هفتم در عالم تربیت
حکایت عضد و مرغان خوش آواز
عضد را پسر سخت رنجور بود
مولوی : غزلیات
غزل شمارهٔ ۱۶۱۷
بت بی­‌نقش و نگارم جزتو یار ندارم
صائب تبریزی : غزلیات
غزل شمارهٔ ۶۰۶۸
زلف مشکین را ز صبح عارض خود دور کن
صائب تبریزی : غزلیات
غزل شمارهٔ ۵۸۶۶
ما گر چه در بلندی فطرت یگانه ایم
صائب تبریزی : غزلیات
غزل شمارهٔ ۲۴۲۷
خط عیان شد تا بساط زلف او برچیده شد
عطار نیشابوری : باب چهل و نهم: در سخن گفتن به زبان پروانه
شمارهٔ ۱۱
پروانه به شمع گفت: میسوزم زار
مولوی : غزلیات
غزل شمارهٔ ۲۸۷۱
به دغل کی بگزیند دل یارم یاری؟
پروین اعتصامی : مثنویات، تمثیلات و مقطعات
شکسته
با بنفشه، لاله گفت ای بیخبر
صائب تبریزی : متفرقات
شمارهٔ ۴۷۱
فصل گل می گذرد بی قدح و جام مباش
مولوی : دفتر پنجم
بخش ۵۸ - مریدی در آمد به خدمت شیخ و ازین شیخ پیر سن نمی‌خواهم بلک پیرعقل و معرفت و اگر چه عیسیست علیه‌السلام در گهواره و یحیی است علیه‌السلام در مکتب کودکان مریدی شیخ را گریان دید او نیز موافقت کرد و گریست چون فارغ شد و به در آمد مریدی دیگر کی از حال شیخ واقف‌تر بود از سر غیرت در عقب او تیز بیرون آمد گفتش ای برادر من ترا گفته باشم الله الله تا نیندیشی و نگویی کی شیخ می‌گریست و من نیز می‌گریستم کی سی سال ریاضت بی‌ریا باید کرد و از عقبات و دریاهای پر نهنگ و کوههای بلند پر شیر و پلنگ می‌باید گذشت تا بدان گریهٔ شیخ رسی یا نرسی اگر رسی شکر زویت لی الارض گویی بسیار
یک مریدی اندر آمد پیش پیر
عطار نیشابوری : سی فصل
بخش ۲
مر او را در جهان بس عاشقانند
سعدی : غزلیات
غزل ۳
ای که انکار کنی عالم درویشان را
عطار نیشابوری : بیان الارشاد
در بیان ایمان و اسلام
از ایمانست اصل جمله ای یار
صائب تبریزی : غزلیات
غزل شمارهٔ ۴۷۲۸
ای زلف و خط و خال تو از هم کشنده تر
مولوی : غزلیات
غزل شمارهٔ ۱۳۵۳
چگونه برنپرد جان؟ چو از جناب جلال