ابن یمین فَرومَدی : اشعار عربی
شمارهٔ ۶٣ - ترجمه
ای آنکه میبرد بسفر ناقه ترا اهلی شیرازی : غزلیات
شمارهٔ ۵۸۴
عمرم بآه و ناله و فریاد می رود سیدای نسفی : شهر آشوب
شمارهٔ ۱۰۸ - صابون پز
بامه صابون پز امشب گفتگو انگیختم خاقانی : غزلیات
غزل شمارهٔ ۳۱۵
درا تا سیل بنشانم ز دیده هاتف اصفهانی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۲۱
ای در حرم و دیر ز تو صد آهنگ محتشم کاشانی : غزلیات از رسالهٔ جلالیه
شمارهٔ ۲۰
شعلهٔ حسن تو بالاتر ازین میباید کلیم کاشانی : رباعیات
شمارهٔ ۵۷
هر چیز که مایه تن آسانی تست صائب تبریزی : غزلیات
غزل شمارهٔ ۱۰۹۰
آن که داغ لاله زار از روی آتشناک اوست رشیدالدین میبدی : ۴- سورة النساء- مدنیة
۱۷ - النوبة الثانیة
قوله تعالى: وَ ما کانَ لِمُؤْمِنٍ أَنْ یَقْتُلَ مُؤْمِناً إِلَّا خَطَأً الآیة سبب نزول این آیت آن بود که عیاش بن ابى ربیعة المخزومى، برادر هم مادر بو جهل، به مکه مسلمان شد، و از بیم مشرکان اظهار اسلام نمىیارست کردن، بگریخت و به مدینه شد، بشعبى از شعبهاى مدینه اندر جاى حصین فرود آمد، مادر وى اسماء بنت مخزمة از آن رفتن وى جزع عظیم کرد، و پسران خود را گفت بو جهل و حارث بنى هشام که: و اللَّه لا یظلّنى سقف و لا أذوق طعاما حتّى تأتونى به، و اللَّه که خود را در صحرا بدارم، و بهیچ خانه در نیایم، و هیچ طعام بکار ندارم، تا آن گه که عیاش را بر من باز آرید. ایشان رفتند بطلب وى او را دریافتند به مدینه، گفتند مادرت جزع کرد هر چند صعبتر، و سوگند یاد کرد که طعام و شراب نخورد، و در خانه نشود، تا تو بر وى باز نشوى. آن گه گفتند: ما عهد کردیم با تو که بر تو هیچ زور نکنیم، و ترا ازین دین که اختیار کردهاى بر نگردانیم، و ترا بهیچ گونه نرنجانیم. او را بفریفتند و از آنجا که بیرون آوردند، و در حال نقص عهد کردند، و او را استوار ببستند، و هر روز صد تازیانه میزدند، تا او را بر مادر آوردند. مادر او را گفت: و اللَّه که ترا ازین بند نرهانم، و از آفتاب گرم بسایه باز ننشانم تا ازین دین برنگردى، و بدین خود باز نیایى. عیاش آن هنگام بمراد ایشان برفت، و کلمهاى که ایشان را مراد بود بگفت، و بدین ایشان بازگشت. پس روزى حارث بن یزید فرا عیاش رسید، و گفت: اى عیاش، اگر آن دین که بر آن بودى هدى بود، پس از راه هدى بازماندى، و گر ضلالت بود بر ضلالت یک چند بودى. عیاش خشم گرفت ازین سخنان، فقال: و اللَّه لا القاک خالیا الّا قتلتک، گفت: و اللَّه که ترا خالى نه بینم که ترا بکشم. عبید زاکانی : غزلیات
غزل شمارهٔ ۶۲
از دم جان بخش نیدل را صفائی میرسد کمالالدین اسماعیل : رباعیات
شمارهٔ ۵۹
ای ترک حصاری همه چیزت بنواست شاه نعمتالله ولی : غزلیات
غزل شمارهٔ ۷۲۰
در دور قمر نقطهٔ خورشید ببینید مولوی : غزلیات
غزل شمارهٔ ۶۲۴
هر ذره که بر بالا می نوشد و پا کوبد عطار نیشابوری : باب سیام: در فراغت نمودن از معشوق
شمارهٔ ۱۸
هر چند نیم به هیچ رو محرم تو کمال خجندی : غزلیات
شمارهٔ ۶۸۱
نیست کس را به حسن روی تو قیل حزین لاهیجی : غزلیات ناتمام
شمارهٔ ۲۶۹
از دل، به فرات مژه راهی ست چه سازم؟ فریدون مشیری : تشنه طوفان
میگون سیل زده
ابر، آواره آشفته دهر الهامی کرمانشاهی : خیابان اول
بخش ۵۹ - ورود حضرت مسلم به مجلس ابن زیاد و مکالماتشان با یکدیگر
کشان روزبانان به بند اندرش اوحدالدین کرمانی : الباب التاسع: فی السفر و الوداع
شمارهٔ ۱۱
رویی نه که پشت جان قوی ماند ازو محمد بن منور : فصل اول - حکایات کرامات شیخ
حکایت شمارهٔ ۱۶
خواجه بوالفتوح غضایری رحمة اللّه علیه روایت کرد و گفت: دختر استاد بوعلی دقاق کدبانو فاطمه کی بحکم استاد امام ابوالقسم قشیری بود، از استاد امام دستوری خواست تا به مجلس شیخ بوسعید آید. استاد امام دستوری نمیداد، چون بکرات میگفت گفت دستوری دادم، اما متنکر وار و پوشیده شو و ناونه بر سر افگن، یعنی چادر کهنه، تا کسی ظن نبرد کی تو کیستی. فاطمه بحکم اشارت استاد آن چنان کرد و به مجلس شیخ آمد و بر بام در میان زنان بنشست. و آن روز استاد امام به مجلس نیامده بود. چون شیخ در سخن آمد حکایتی از استاد بوعلی دقاق آغاز کرد و گفت اینک جزوی از اجزای او اینجاست و شطیبۀ از آن او حاضرست. چون کدبانو فاطمه آن سخن بشنید حالتی بوی درآمد و بیهوش شد و از بام درگشت. شیخ گفت خداوندا نه بدین بازپوشی! همانجا کی بود درهوا معلق بیستاد تا زنان دست فرو کردند، و بر بامش کشیدند و این حال باستاد امام باز نمود.
شمارهٔ ۶٣ - ترجمه
ای آنکه میبرد بسفر ناقه ترا اهلی شیرازی : غزلیات
شمارهٔ ۵۸۴
عمرم بآه و ناله و فریاد می رود سیدای نسفی : شهر آشوب
شمارهٔ ۱۰۸ - صابون پز
بامه صابون پز امشب گفتگو انگیختم خاقانی : غزلیات
غزل شمارهٔ ۳۱۵
درا تا سیل بنشانم ز دیده هاتف اصفهانی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۲۱
ای در حرم و دیر ز تو صد آهنگ محتشم کاشانی : غزلیات از رسالهٔ جلالیه
شمارهٔ ۲۰
شعلهٔ حسن تو بالاتر ازین میباید کلیم کاشانی : رباعیات
شمارهٔ ۵۷
هر چیز که مایه تن آسانی تست صائب تبریزی : غزلیات
غزل شمارهٔ ۱۰۹۰
آن که داغ لاله زار از روی آتشناک اوست رشیدالدین میبدی : ۴- سورة النساء- مدنیة
۱۷ - النوبة الثانیة
قوله تعالى: وَ ما کانَ لِمُؤْمِنٍ أَنْ یَقْتُلَ مُؤْمِناً إِلَّا خَطَأً الآیة سبب نزول این آیت آن بود که عیاش بن ابى ربیعة المخزومى، برادر هم مادر بو جهل، به مکه مسلمان شد، و از بیم مشرکان اظهار اسلام نمىیارست کردن، بگریخت و به مدینه شد، بشعبى از شعبهاى مدینه اندر جاى حصین فرود آمد، مادر وى اسماء بنت مخزمة از آن رفتن وى جزع عظیم کرد، و پسران خود را گفت بو جهل و حارث بنى هشام که: و اللَّه لا یظلّنى سقف و لا أذوق طعاما حتّى تأتونى به، و اللَّه که خود را در صحرا بدارم، و بهیچ خانه در نیایم، و هیچ طعام بکار ندارم، تا آن گه که عیاش را بر من باز آرید. ایشان رفتند بطلب وى او را دریافتند به مدینه، گفتند مادرت جزع کرد هر چند صعبتر، و سوگند یاد کرد که طعام و شراب نخورد، و در خانه نشود، تا تو بر وى باز نشوى. آن گه گفتند: ما عهد کردیم با تو که بر تو هیچ زور نکنیم، و ترا ازین دین که اختیار کردهاى بر نگردانیم، و ترا بهیچ گونه نرنجانیم. او را بفریفتند و از آنجا که بیرون آوردند، و در حال نقص عهد کردند، و او را استوار ببستند، و هر روز صد تازیانه میزدند، تا او را بر مادر آوردند. مادر او را گفت: و اللَّه که ترا ازین بند نرهانم، و از آفتاب گرم بسایه باز ننشانم تا ازین دین برنگردى، و بدین خود باز نیایى. عیاش آن هنگام بمراد ایشان برفت، و کلمهاى که ایشان را مراد بود بگفت، و بدین ایشان بازگشت. پس روزى حارث بن یزید فرا عیاش رسید، و گفت: اى عیاش، اگر آن دین که بر آن بودى هدى بود، پس از راه هدى بازماندى، و گر ضلالت بود بر ضلالت یک چند بودى. عیاش خشم گرفت ازین سخنان، فقال: و اللَّه لا القاک خالیا الّا قتلتک، گفت: و اللَّه که ترا خالى نه بینم که ترا بکشم. عبید زاکانی : غزلیات
غزل شمارهٔ ۶۲
از دم جان بخش نیدل را صفائی میرسد کمالالدین اسماعیل : رباعیات
شمارهٔ ۵۹
ای ترک حصاری همه چیزت بنواست شاه نعمتالله ولی : غزلیات
غزل شمارهٔ ۷۲۰
در دور قمر نقطهٔ خورشید ببینید مولوی : غزلیات
غزل شمارهٔ ۶۲۴
هر ذره که بر بالا می نوشد و پا کوبد عطار نیشابوری : باب سیام: در فراغت نمودن از معشوق
شمارهٔ ۱۸
هر چند نیم به هیچ رو محرم تو کمال خجندی : غزلیات
شمارهٔ ۶۸۱
نیست کس را به حسن روی تو قیل حزین لاهیجی : غزلیات ناتمام
شمارهٔ ۲۶۹
از دل، به فرات مژه راهی ست چه سازم؟ فریدون مشیری : تشنه طوفان
میگون سیل زده
ابر، آواره آشفته دهر الهامی کرمانشاهی : خیابان اول
بخش ۵۹ - ورود حضرت مسلم به مجلس ابن زیاد و مکالماتشان با یکدیگر
کشان روزبانان به بند اندرش اوحدالدین کرمانی : الباب التاسع: فی السفر و الوداع
شمارهٔ ۱۱
رویی نه که پشت جان قوی ماند ازو محمد بن منور : فصل اول - حکایات کرامات شیخ
حکایت شمارهٔ ۱۶
خواجه بوالفتوح غضایری رحمة اللّه علیه روایت کرد و گفت: دختر استاد بوعلی دقاق کدبانو فاطمه کی بحکم استاد امام ابوالقسم قشیری بود، از استاد امام دستوری خواست تا به مجلس شیخ بوسعید آید. استاد امام دستوری نمیداد، چون بکرات میگفت گفت دستوری دادم، اما متنکر وار و پوشیده شو و ناونه بر سر افگن، یعنی چادر کهنه، تا کسی ظن نبرد کی تو کیستی. فاطمه بحکم اشارت استاد آن چنان کرد و به مجلس شیخ آمد و بر بام در میان زنان بنشست. و آن روز استاد امام به مجلس نیامده بود. چون شیخ در سخن آمد حکایتی از استاد بوعلی دقاق آغاز کرد و گفت اینک جزوی از اجزای او اینجاست و شطیبۀ از آن او حاضرست. چون کدبانو فاطمه آن سخن بشنید حالتی بوی درآمد و بیهوش شد و از بام درگشت. شیخ گفت خداوندا نه بدین بازپوشی! همانجا کی بود درهوا معلق بیستاد تا زنان دست فرو کردند، و بر بامش کشیدند و این حال باستاد امام باز نمود.