بیدل دهلوی : غزلیات
غزل شمارهٔ ۱۳۰۵
بهار عمر به صبح دمیده می‌ماند
نهج البلاغه : حکمت ها
نکوهش عجب در عمل
وَ قَالَ عليه‌السلام سَيِّئَةٌ تَسُوءُكَ خَيْرٌ عِنْدَ اَللَّهِ مِنْ حَسَنَةٍ تُعْجِبُكَ
جامی : یوسف و زلیخا
بخش ۱۳ - دسته گل از چمن فضایل سخن چیدن و رشته اتمام سبب کتاب بر آن پیچیدن
پس از پیری و عجز و ناتوانی
نظام قاری : غزلیات
شمارهٔ ۱۷ - وله فی هذا الوزن قدس الله روحه
خوشتر از حمام و رخت پاک نیست
جامی : سبحة‌الابرار
بخش ۸ - حکایت مناظرهٔ کلیم با ابلیس سیه گلیم
پور عمران به دلی غرقهٔ نور
جامی : لیلی و مجنون
بخش ۱ - آغاز
ای خاک تو تاج سربلندان
نظام قاری : غزلیات
شمارهٔ ۱۰۵ - وله ایضا
رفیق مهربان و یار همدم
بابافغانی : غزلیات
شمارهٔ ۱۳
بهر گلشن که بینم مبتلایی رو نهم آنجا
سید حسن غزنوی : قصاید
شمارهٔ ۳۱ - در مدح بهرام شاه هست
باد آتش بار چون از روی دریا در شود
هجویری : باب مراتبهم فی السّماع
فصل
بدان که سماع وارد حق است و تزکیت جد از هزل و لهو است؛ و به هیچ حال طبع مبتدی قابل حدیث حق نباشد و به ورود آن معنی ربانی مر طبع را زیر و زبری باشد و حُرقت و قهر؛ چنان‌که گروهی اندر سماع بیهوش شوند و گروهی هلاک گردند و هیچ کس نباشد الا که طبع او از حد اعتدال بیرون شود و این را برهان ظاهر است.
مجیرالدین بیلقانی : قصاید
شمارهٔ ۱۱
مژده ای دل هان که ما را مژده جان آمدست
فریدون مشیری : از دیار آتشی
با عشق
به خارزار جهان، گل به دامنم، با عشق.
وحیدالزمان قزوینی : شهرآشوب کوچک
بخش ۵۲ - صفت اهل دفتر
افتاد گذار من به دفتر
ازرقی هروی : رباعیات
شمارهٔ ۴۰
عشق تو مرا از دل و از جان برکند
جامی : سبحة‌الابرار
بخش ۱۷ - حکایت ابراهیم و پیر آتش پرست
پیری از نور هدا بیگانه
جامی : لیلی و مجنون
بخش ۳ - نخل خامه رطب بار پیراستن و نخلستان نعت خواجه ابرار به آن آراستن علیه افضل الصلوات و اکمل التحیات
ای صدرنشین تخت کونین
کلیم کاشانی : غزلیات
غزل شمارهٔ ۴۲۳
اشک غمازست خون در گریه داخل کرده ام
ازرقی هروی : رباعیات
شمارهٔ ۴۳
ای شاه، جهان زود به کام تو شود
نظام قاری : غزلیات
شمارهٔ ۵۸ - مولانا جمال الدین فرماید
مژده ای آرام دل کآرام جانها میرسد
یغمای جندقی : بخش دوم
شمارهٔ ۳۲ - به نواب فتح الله میرزا نگاشته
فدای خجسته وجودت شوم، مکرر قرب اندیش همایون شهود والا شده ام، و به حسرت بازگشته. امروز هم به دستور ایام گذشته تقرب جستم. همقطاری میرزا ابراهیم گفت آن پاک وجود که بدو زنده ام و از دیربازش بر درگاه خداوندی بنده، متکسر المزاج است و بسیج اندیش درمان و علاج. هنگام دعای صحت است، نه ادعای صحبت، زاید الاوصافم از این قصه پر غصه تیمار رست و پراکندگی زاد، اینک در خواست شفا و سلامت شخص والا را صروف انگیز مسجد وقوف آرای محرابم. جز دعاگوئی از این پیر خسته و اسیر شکسته چه خیزد. کاش خاری که در راه والاست مرا در چشم خلد، تا گروهی سراری و خدم و انبوهی حواشی و حشم به فر سلامت ذات فرخ آسوده مانند، فرد: