نظامی گنجوی : شرف نامه
بخش ۳۰ - به پادشاهی نشستن اسکندر در اصطخر
بیا ساقی آن شبچراغ مغان قدسی مشهدی : غزلیات
شمارهٔ ۲۷۸
ازان دل از غم ایام برنمیآید قائم مقام فراهانی : جلایرنامه
بخش ۲۳
جلایر کام تو زان شهد کام است حکیم نزاری : غزلیات
شمارهٔ ۷۶۵
ای دیده را به دیدنِ رویت قرارِ دل مولوی : غزلیات
غزل شمارهٔ ۲۲۳۸
ای کرده چهرهٔ تو چو گلنار شرم تو میرداماد : رباعیات
شمارهٔ ۱۴
آتش ز تو در هستی نابود من است فردوسی : پادشاهی بهرام گور
بخش ۳
چنان بد که روزی به نخچیر شیر میرزا حبیب خراسانی : غزلیات
شمارهٔ ۲۸
پر کن از خم می کدوی مرا ادیب الممالک : فرهنگ پارسی
شمارهٔ ۴۲
«تو سنگ » قناعت و ذکا باشد «نیراس » فیاض لاهیجی : غزلیات
شمارهٔ ۵۵۲
بیرحمی بالای زبر دست تو نازم عنصرالمعالی : قابوسنامه
باب دوم: در آفرینش پیغامبران
بدان ای پسر که حق سبحانه و تعالی این جهان را بحکمت آفرید، نه خیره آفرید، کی بر موجب عدل آفرید و بر موجب حکمت. چون دانستی که هستی به از نیستی و صلاح به از فساد و زیادت به از نقصان و خوب به از زشت و بر هر دو دانا و توانا بود و آنچ بود به بود و به کرد، بر خلاف دانش خود نکرد و بهنگام کرد و آنچ در موجب عدل بود و بر موجب جهل و فساد و گزاف نکرد و ننهاد، پس نهادش بر موجب حکمت آمد تا چنانک زیباتر بود بنگاشت، چنانک توانا بود بیآفتاب روشنائی دهد و بیابر باران دهد، بیطبایع ترکیب کند و بیستاره تأثیر، نیک و بد بر عالم پدید کند و چون کار بر موجب حکمت آمد بیواسطه هیچ پیدا نکرد و واسطه سبب کرد و نظام کون را چون واسطه برخیزد و شرف منزلت ترتیب برخیزد، چون ترتیب و منزلت نبود نظام نبود و فعل را نظام لابد بود، آن واسطه نیز لازم بود، واسطه پدید کرد تا یکی قاهر بود و یکی مقهور و یکی روزیخواره بود و یکی روزیدهنده و این دوی که بر یکی خدای گواه بود. پس تو چون واسطه بینی و نه بینی نگر تا بواسطه بنگری و کم و بیش از واسطه نبینی، از خداوند واسطه بینی و اگر زمین بر ندهد تاوان بر زمین منه و اگر ستاره داد ندهد تاوان بر ستاره منه که ستاره از داد و بیداد چندان آگاه است که زمین از بر دادن، چون زمین را آن توان نیست که تخم نوش در وی افکنی زهر بار آرد، ستاره را نیز همچنانست. نیکی نمای بد نتواند نمودن. چون جهان بحکمت آراسته شد آراسته را زینت لابد باشد پس درنگر درین جهان تا زینت وی را بینی از نبات و حیوان و خورشها و پوششها و انواع خوبی که این همه زینتی است از موجب حکمت پدید کرده، چنانک در کلام خود میگوید: و ما خلقنا السموات و الارض و ما بینهما لاعبین ما خلقنا هما الا بالحق. چون دانستی که حق سبحانه و تعالی جهان را بیهوده نیافرید بیهوده باشد که داد نعمت و روزی ناداده ماند و روزی آنست که روزی بروزیخواره دهی تا بخورد، داد چنین بود، مردم آفرید تا روزی خورد و چون مردم پدید کرد تمامی نعمت مردم بود و مردم را لابد بود از سیاست و ترتیب، سیاست و ترتیب بیراهنمائی خام بود که هر که روزیخواری که روزی بیترتیب و عدل خورد سپاس روزیدهنده نداند و این عیب روزیدهنده را بود که روزی خویش به بیدانشان دهد و روزِیده بیعیب بود و روزیخواره را بیدانش نگذاشت چنانک در قرآن میگوید: علم الانسان مالم یعلم و در میان مردم پیغامبران را فرستاد تا راه دانش و ترتیب روزی خوردن و شکر روزیده بمردم آموختند، تا آفرینش این جهان بعدل بود و تمامی عدل بحکمت و این حکمت نعمت و تمامی نعمت بروزیخواره و تمامی روزیخواره به پیغامبران راه نمود و بر روزیخواره چندان فضل است که روزیخواره را بر روزی راه نماید. پس چون از خرد برنگری چندان حرمت و شفقت و آرزو که روزیخواره را بر نعمت و روزی است واجب کند که حق راهنمای خویش بشناسی و روزیده خویش را منت داری و فرستادگان او را حق شناسی و دست بایشان زنی و همه پیغامبران را براستگویی داری از آدم تا پیغامبر ما صلوات الله علیهم اجمعین فرمانبردار باشی بر دین و شکر منعم بتمامی بگزاری و حق فرایض نگاهداری تا نیکنام و ستوده باشی. سعیدا : غزلیات
شمارهٔ ۱۲۴
ز بس به راه تو دل بر سر دل افتاده است فضولی : غزلیات
شمارهٔ ۱۰۸
امید بود که خواهد جفای یارم کشت مولوی : غزلیات
غزل شمارهٔ ۲۳۳۷
هلا ساقی بیا، ساغر مرا ده قدسی مشهدی : رباعیات
شمارهٔ ۱۳۶
زاهد گوید کلامم از دفتر توست سعیدا : غزلیات
شمارهٔ ۵۳۵
برقع از رخ برگرفتی آفتاب آمد برون ادیب الممالک : قصاید
شمارهٔ ۸۸
مه من که خورشید گردون غلامش آشفتهٔ شیرازی : غزلیات
شمارهٔ ۹۷
دردمندان غم عشق تو را نیست طبیب میرداماد : رباعیات
شمارهٔ ۱۰
چون ساقی عشق سر خوش افتاد امشب باباطاهر عریان همدانی : دوبیتیها
دوبیتی شمارهٔ ۳۰۲
قدم دایم ز بار غصه خم بی
بخش ۳۰ - به پادشاهی نشستن اسکندر در اصطخر
بیا ساقی آن شبچراغ مغان قدسی مشهدی : غزلیات
شمارهٔ ۲۷۸
ازان دل از غم ایام برنمیآید قائم مقام فراهانی : جلایرنامه
بخش ۲۳
جلایر کام تو زان شهد کام است حکیم نزاری : غزلیات
شمارهٔ ۷۶۵
ای دیده را به دیدنِ رویت قرارِ دل مولوی : غزلیات
غزل شمارهٔ ۲۲۳۸
ای کرده چهرهٔ تو چو گلنار شرم تو میرداماد : رباعیات
شمارهٔ ۱۴
آتش ز تو در هستی نابود من است فردوسی : پادشاهی بهرام گور
بخش ۳
چنان بد که روزی به نخچیر شیر میرزا حبیب خراسانی : غزلیات
شمارهٔ ۲۸
پر کن از خم می کدوی مرا ادیب الممالک : فرهنگ پارسی
شمارهٔ ۴۲
«تو سنگ » قناعت و ذکا باشد «نیراس » فیاض لاهیجی : غزلیات
شمارهٔ ۵۵۲
بیرحمی بالای زبر دست تو نازم عنصرالمعالی : قابوسنامه
باب دوم: در آفرینش پیغامبران
بدان ای پسر که حق سبحانه و تعالی این جهان را بحکمت آفرید، نه خیره آفرید، کی بر موجب عدل آفرید و بر موجب حکمت. چون دانستی که هستی به از نیستی و صلاح به از فساد و زیادت به از نقصان و خوب به از زشت و بر هر دو دانا و توانا بود و آنچ بود به بود و به کرد، بر خلاف دانش خود نکرد و بهنگام کرد و آنچ در موجب عدل بود و بر موجب جهل و فساد و گزاف نکرد و ننهاد، پس نهادش بر موجب حکمت آمد تا چنانک زیباتر بود بنگاشت، چنانک توانا بود بیآفتاب روشنائی دهد و بیابر باران دهد، بیطبایع ترکیب کند و بیستاره تأثیر، نیک و بد بر عالم پدید کند و چون کار بر موجب حکمت آمد بیواسطه هیچ پیدا نکرد و واسطه سبب کرد و نظام کون را چون واسطه برخیزد و شرف منزلت ترتیب برخیزد، چون ترتیب و منزلت نبود نظام نبود و فعل را نظام لابد بود، آن واسطه نیز لازم بود، واسطه پدید کرد تا یکی قاهر بود و یکی مقهور و یکی روزیخواره بود و یکی روزیدهنده و این دوی که بر یکی خدای گواه بود. پس تو چون واسطه بینی و نه بینی نگر تا بواسطه بنگری و کم و بیش از واسطه نبینی، از خداوند واسطه بینی و اگر زمین بر ندهد تاوان بر زمین منه و اگر ستاره داد ندهد تاوان بر ستاره منه که ستاره از داد و بیداد چندان آگاه است که زمین از بر دادن، چون زمین را آن توان نیست که تخم نوش در وی افکنی زهر بار آرد، ستاره را نیز همچنانست. نیکی نمای بد نتواند نمودن. چون جهان بحکمت آراسته شد آراسته را زینت لابد باشد پس درنگر درین جهان تا زینت وی را بینی از نبات و حیوان و خورشها و پوششها و انواع خوبی که این همه زینتی است از موجب حکمت پدید کرده، چنانک در کلام خود میگوید: و ما خلقنا السموات و الارض و ما بینهما لاعبین ما خلقنا هما الا بالحق. چون دانستی که حق سبحانه و تعالی جهان را بیهوده نیافرید بیهوده باشد که داد نعمت و روزی ناداده ماند و روزی آنست که روزی بروزیخواره دهی تا بخورد، داد چنین بود، مردم آفرید تا روزی خورد و چون مردم پدید کرد تمامی نعمت مردم بود و مردم را لابد بود از سیاست و ترتیب، سیاست و ترتیب بیراهنمائی خام بود که هر که روزیخواری که روزی بیترتیب و عدل خورد سپاس روزیدهنده نداند و این عیب روزیدهنده را بود که روزی خویش به بیدانشان دهد و روزِیده بیعیب بود و روزیخواره را بیدانش نگذاشت چنانک در قرآن میگوید: علم الانسان مالم یعلم و در میان مردم پیغامبران را فرستاد تا راه دانش و ترتیب روزی خوردن و شکر روزیده بمردم آموختند، تا آفرینش این جهان بعدل بود و تمامی عدل بحکمت و این حکمت نعمت و تمامی نعمت بروزیخواره و تمامی روزیخواره به پیغامبران راه نمود و بر روزیخواره چندان فضل است که روزیخواره را بر روزی راه نماید. پس چون از خرد برنگری چندان حرمت و شفقت و آرزو که روزیخواره را بر نعمت و روزی است واجب کند که حق راهنمای خویش بشناسی و روزیده خویش را منت داری و فرستادگان او را حق شناسی و دست بایشان زنی و همه پیغامبران را براستگویی داری از آدم تا پیغامبر ما صلوات الله علیهم اجمعین فرمانبردار باشی بر دین و شکر منعم بتمامی بگزاری و حق فرایض نگاهداری تا نیکنام و ستوده باشی. سعیدا : غزلیات
شمارهٔ ۱۲۴
ز بس به راه تو دل بر سر دل افتاده است فضولی : غزلیات
شمارهٔ ۱۰۸
امید بود که خواهد جفای یارم کشت مولوی : غزلیات
غزل شمارهٔ ۲۳۳۷
هلا ساقی بیا، ساغر مرا ده قدسی مشهدی : رباعیات
شمارهٔ ۱۳۶
زاهد گوید کلامم از دفتر توست سعیدا : غزلیات
شمارهٔ ۵۳۵
برقع از رخ برگرفتی آفتاب آمد برون ادیب الممالک : قصاید
شمارهٔ ۸۸
مه من که خورشید گردون غلامش آشفتهٔ شیرازی : غزلیات
شمارهٔ ۹۷
دردمندان غم عشق تو را نیست طبیب میرداماد : رباعیات
شمارهٔ ۱۰
چون ساقی عشق سر خوش افتاد امشب باباطاهر عریان همدانی : دوبیتیها
دوبیتی شمارهٔ ۳۰۲
قدم دایم ز بار غصه خم بی