فصیحی هروی : رباعیات
شمارهٔ ۱۲۲
در دیده ز اشک نوبهاری دارم
رشیدالدین میبدی : ۱۲- سورة یوسف- مکیة
۳ - النوبة الثالثة
قوله تعالى: «وَ جاءَتْ سَیَّارَةٌ» تعبیه لطف الهى است در حقّ یوسف چاهى که اندر قعر آن چاه با جگرى سوخته و دلى پر درد و جانى پر حسرت از سربى نوایى و وحشت تنهایى بنالید و در حق زارید، گفت: خدایا دل گشایى، ره نمایى، مهر افزایى، کریم و لطیف و مهربان و نیک خدایى، چه بود که برین خسته دلم ببخشایى و از رحمت خود درى بر من گشایى؟ برین صفت همى زارید و سوز و نیاز خود بر درگاه بى نیازى عرضه مى‏کرد تا آخر شب شدّت و وحشت به پایان رسید و صبح وصال از مطلع شادى بدمید و کاروان در رسید.
نهج البلاغه : حکمت ها
ارزش انفاق
<strong> وَ قَالَ عليه‌السلام </strong> لاَ تَسْتَحِ مِنْ إِعْطَاءِ اَلْقَلِيلِ فَإِنَّ اَلْحِرْمَانَ أَقَلُّ مِنْهُ
رودکی : قصاید و قطعات
شمارهٔ ۴۸
هر باد، که از سوی بخارا به من آید
انوری : قصاید
قصیدهٔ شمارهٔ ۱۰۵ - در مدح شمس‌الدین بهروز
ای بر اعدا و اولیا پیروز
هاتف اصفهانی : ماده تاریخ‌ها
شمارهٔ ۲۱
چون آقا صادق آن فروزان اختر
سیدای نسفی : غزلیات
شمارهٔ ۶۷
خدایا تازه کن چون شمع مغز استخوانم را
محمد بن منور : فصل اول - حکایات کرامات شیخ
حکایت شمارهٔ ۵۹
خواجه اسمعیل مکرم گفت که روزی در راهی می‌رفتم، در نشابور، شیخ بوسعید مرا پیش آمد، سلام گفت، جواب خوش باز داد. من برعقب وی می‌رفتم و در پای و رکاب او نگاه می‌کردم، به خاطرم بگذشت که کاشکی شیخ مرا دستوری دادی تا بوسی بر پای او دادمی. در حال شیخ عنان اسب بازکشید تا در وی رسیدم. شیخ پای از رکاب بیرون کرد و در پیش من داشت، بوسی بر پای شیخ دادم پس اسب براند و من برفتم.
هاتف اصفهانی : ماده تاریخ‌ها
شمارهٔ ۱۹
به تایید دارای گردون سپهر
فخرالدین عراقی : فصل اول
غزل
بی جمال تو، ای جهان افروز
امام خمینی : رباعیات
گناه
تا چند ز دست خویش، فریاد کنم؟
مشتاق اصفهانی : غزلیات
شمارهٔ ۹۹
تا ژ گل نام و ز گلزار نشان خواهد بود
عرفی شیرازی : رباعیها
رباعی شمارهٔ ۵۵
عرفی منم آن که دوزخم بت شکن است
ابوالفضل بیهقی : مجلد هشتم
بخش ۴۰ - جشن مهرگان
و روز شنبه بیست و چهارم ذی القعده مهرگان بود؛ امیر، رضی اللّه عنه، بجشن مهرگان بنشست، نخست در صفّه سرای نو در پیشگاه‌، و هنوز تخت زرّین و تاج و و مجلس خانه‌ راست نشده بود، که آن را زرگران در قلعت راست میکردند و پس از این بروزگار دراز راست شد و آن را روزی دیگرست، چنانکه نبشته آید بجای خویش. و خداوندزادگان‌ و اولیا و حشم پیش آمدند و نثارها بکردند و بازگشتند. و همگان را در آن صفّه بزرگ که بر چپ و راست سرای است، بمراتب‌ بنشاندند. و هدیه‌ها آوردن گرفتند از آن والی چغانیان و با کالیجار والی گرگان- که چون بو الحسن عبد الجلیل از آن ناحیت بازگشت و خراسان مضطرب شد، صواب چنان دید که با کالیجار را استمالت‌ کند تا بدست بازآید و رسولی آمد و از اینجا معتمدی رفت و از سر مواضعتی نهاده آمد. با کالیجار هر چند آزرده و زده و کوفته بود، باری بیارامید و از جهت وی قصدی نرفت و فسادی پیدا نیامد- و از آن والی مکران‌ و صاحب دیوان خراسان سوری و دیگر عمّال اطراف ممالک‌ ؛ و نیک روزگار گرفت‌ تا آنگاه که ازین فراغت افتاد. پس امیر برخاست و بسرایچه خاصّه‌ رفت و جامه بگردانید و بدان خانه زمستانی بگنبد آمد که بر چپ صفّه بار است- و چنان دو خانه، تابستانی براست و زمستانی بچپ، کس ندیده است و گواه عدل‌ خانه‌ها بر جای است که بر جای باد، بباید رفت و بدید- و این خانه را آذین بسته بودند سخت عظیم‌ و فراخ‌ و آنجا تنور [ی‌] نهاده بودند که بنردبان فرّاشان بر آنجا رفتندی و هیزم نهادندی، و تنور بر جای است. آتش در هیزم زدند و غلامان خوانسالار با بلسکها درآمدند و مرغان گردانیدن گرفتند و خایه‌ و کواژه‌ و آنچه لازمه روز مهرگان است ملوک را از سوخته‌ و برگان‌ روده میکردند . و بزرگان دولت بمجلس حاضر آمدند و ندیمان نیز بنشستند و دست بکار کردند و خوردنی علی طریق الاستلات‌ میخوردند.
هاتف اصفهانی : ماده تاریخ‌ها
شمارهٔ ۱۸
دریغ و درد که دور سپهر فاطمه را
هاتف اصفهانی : ماده تاریخ‌ها
شمارهٔ ۱۷
حیف از هدیه آن گل رعنا
مولوی : غزلیات
غزل شمارهٔ ۳۱۳۶
خواهی ز جنون بویی ببری
فیض کاشانی : غزلیات
غزل شمارهٔ ۶۹۳
از دم صبح ازل با عشق یار و همدمیم
عطار نیشابوری : غزلیات
غزل شمارهٔ ۳۴۹
یک شکر زان لب به صد جان می‌دهد
عطار نیشابوری : غزلیات
غزل شمارهٔ ۳۵۴
هر که را دانهٔ نار تو به دندان آید