مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۰۶۱
با زنگی امشب چو شدستی به مصاف
اوحدالدین کرمانی : الباب الاول: فی التوحید و التقدیس و الذکر و نعت النبوة
شمارهٔ ۲۰۸ - القضا و القدر
بنیاد وجود سخت سست افتاده است
اسیری لاهیجی : غزلیات
شمارهٔ ۲۲۰
زان دم که باده خم وحدت بجام شد
شاه نعمت‌الله ولی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۱۹
فقری که از او غنای مطلق آید
صغیر اصفهانی : قصاید
شمارهٔ ۷ - در منقبت امام‌المتقین حضرت امیرالمؤمنین علی علیه‌السلام
اختران را گرچه یک اندر شمار است آفتاب
مولوی : غزلیات
غزل شمارهٔ ۴۶۴
نوبت وصل و لقاست نوبت حشر و بقاست
سیف فرغانی : قصاید و قطعات (گزیدهٔ ناقص)
شمارهٔ ۱۳
چه خواهد کرد با شاهان ندانم
بابافغانی : مفردات
شمارهٔ ۲۳
بغیر از مه ندارد کس خبر از ناله و آهم
فرخی یزدی : غزلیات
شمارهٔ ۱۵۹
بحسرتی که چرا جای در قفس دارم
بابافغانی : مقطعات
شمارهٔ ۸ - صاحب کرمی که مرگ زر دید
صاحب کرمی که مرگ زر دید
امیرعلیشیر نوایی : غزلیات
شمارهٔ ۹۳ - تتبع خواجه
بیا که هاتف میخانه دوش پنهان گفت
کمال خجندی : غزلیات
شمارهٔ ۷۱۷
چه رنجم از تو گر کشتی به نازم
صائب تبریزی : متفرقات
شمارهٔ ۴۸۱
هر که پیش از مرگ مرد از یک جهان غم شد خلاص
قدسی مشهدی : رباعیات
شمارهٔ ۳۲۹
خونم ز ره نظر به در چون نرود؟
بابافغانی : قصاید
شمارهٔ ۲۱ - در منقبت امام علی بن موسی الرضا علیه التحیة والثناء
ای شعله ی چراغ در خانه ات هلال
صائب تبریزی : متفرقات
شمارهٔ ۲۶۱
خیال زلف او در دیده خونبار می زیبد
بابافغانی : غزلیات
شمارهٔ ۵۱۱
ایدل متاع جان بخرابات برده به
سلمان ساوجی : قصاید
قصیدهٔ شمارهٔ ۹۲ - درمرثیه میر قاسم
دریغا که خورشید روز جوانی
بابافغانی : غزلیات
شمارهٔ ۴۸۴
چشم من از نظاره ی آن زلف مشگبو
محمد بن منور : فصل دوم - حکایاتی که بر زبان شیخ رفته
حکایت شمارهٔ ۷۷
شیخ ابوسعید به مرو رودمی‌شد چون به بغشور رسید جایی ناخوش دید و مردمانی نیکو و بزرگ و بیشتر ایمه و اهل تقوی بودند و چنین گویند که سیصد مرد مفتی و متدین در بغشور بوده است و جمله عوام شهر مصلح بودند. چون شیخ آنجا رسید گفت این شهر دوزخیست بر بهشتیان و از آنجا بمرو الرود شد وقاضی حسین رحمةاللّه علیه چون شیخ را بدید مرید او شد و شیخ چند روز آنجا مقام کرد. درویشی پسر خویش را تطهیر داد و شیخ را با جماعت بخواند، شیخ با صوفیان آنجا شدند، چون چیزی بکار بردند سماع کردند، شیخ را وقت خوش گشت و همچنان در آن حالت برنشست و بخانقاه آمد و صوفیان در خدمت شیخ برفتند و قوّالان می‌زدند همچنان و بمیان شهر می‌برآمدند. و مردمان انکار کردند بر آن و به نزدیک قاضی حسین رفتند و حال باز نمودند. حسین به شیخ ما چیزی نوشت که جماعت را چنین انکاری می‌باشد و برین حرکت داوری می‌کنند. شیخ بر ظهر رقعۀ او بنوشت و بقاضی حسین داد: