هاتف اصفهانی : غزلیات
غزل شمارهٔ ۴۶
بر دست کس افتد چو تو یاری نه و هرگز
عطار نیشابوری : بخش یازدهم
الحکایه و التمثیل
یکی از بایزید این شیوه درخواست
هجویری : بابٌ فی فرقِ فِرَقهم و مذاهِبهم و آیاتِهم و مقاماتِهم و حکایاتِهم
الفرقُ بینَ المقامِ و الحالِ
بدان که این دو لفظ مستعمل است اندر میان این طایفه و جاری اندر عباراتشان، و متداول اندر علوم و بیان محققان و مر طالب را از علم این چاره نیست. و این باب نه جای اثبات این حدها بود؛ اما چاره نبود از معلوم گردانیدن این اندر این محل و اللّه اعلم.
ناصرخسرو : قصاید
قصیدهٔ شمارهٔ ۱۹
ای شب تازان چو ز هجران طناب
زرتشت : وندیدا
فرگرد هجدهم
بخش یکم 1 چنین گفت اهوره مزدا : ای زرتشت اشون ! کسی که پنام بر دهان بندد ، اما کمر بهنگاهبانی دین نبسته باشد هرگاه بگوید « من آتربانم» دروغ می گوید . ای زرتشت اشون ! تو او را آتربان مخوان . چنین گفت اهوره مزدا . 3 کسی که دسته های برسم بر دست گیرد ف اما کمر به ایین نبسته باشد ، هر گاه بگوید : « من آتربانم » دروغ می گوید . ای زرتشت اشون ! تو او را آتربان مخوان . چنین گفت اهوره مزدا . 4 کسی که « اشترا ـ میریه » را بکار گیرد ، اما . . . ( دنباله مانند بند 3) 5 کسی که درازنای شب بخوابد ، « یسنه » و « گاهان » نسراید ، در گفتار و کردار پریستار نباشد ، هرگز نیاموزد و نیاموزاند و آرزوی زندگی جاودانه داشته باشد ف هرگاه بگوید . . . ( دنباله مانند بند 3) 6 ای زرتشت اشون ! تو کسی را اتربان بخوان که در درازنای شب بنشیند و جویای خواست خداوندی شود که : آدمی چگونه می تواند از نگرانی رهایی یابد و بادلی گشاده وسری پر امید ، به سرچینود پل برسد و از جهان دیگر ـ جهان اشه ، جهان شکوهمند ، بهترین جهان ( بهشت ) برخوردارشود ؟ 7 ای زرتشت ! ای نیکوکار 1 از من بخواه ؛ از من که آفریدگارم ، که بهتر از همه ی افریدگانم ، که داناترینم ، کهبهترین پاسخ گوینده ام هر پرسشی را که از من شود . از من بخواه که ترا بهتر است ؛ که ترا شادی بخش تر است . 8 زرتشت از اهوره مزدا پرسید : ای دادار جهان استومند ! ای اشون ! چیست انچه نیروی مرشون ـ آن سج روان نهان ـ را می افزاید ؟ 9 اهوره مزداپاسخ داد : کردار کسی است که کیش نادرست را بیاموزد و کسی را گمراه کند . کردار کسی است که سه سال را کشتی نابسته و گاهان ناسروده سپری کند و بی ستایش ایزد بانوی ابها بگذراند . 10 کردار کسی که ان گرفتار در زندان را ازاد کند ، بهتر از کردار کسی نیست که مردی را زنده پوستکند و سر ببرد . 11 آفرین گویی بر یک تن اشموغ نا اشون تباهکار ، از دهان آفرین گوی فراتر نمی رود . آفرین گویی بر دو تن اشموغ نا اشون تباهکار ، از زبان آفرین گوی فراتر نمی رود . آفرین گویی بر سه تن ناسودمند است . افرین گویی بر چهار تن ، نفرینی بر افرین گوی است . 12 کسی که اشموغ نااشون تباهکار را شیره ی هوم یا پاره ای از میزد آفرین برآن برخوانده بدهد ، کردارش بهتر از کردار آن نیست که با هزار اسب به شهرهای مزداپرستان بتازد و مردمان را از دم تیغ بگذراند و گله ای گاوانرا به تاراج برد . بخش دوم 13 ای زرتشت . . . ( بند 7 همین فر) 14 زرتشت از اهوره مزدا پرسید : کیست سرشاورز فرمانبر سرزش پارسای نیرومند تن ـ منثره ی سخت رزم افزار ، خداوند برتر منش ؟ 15 اهوره مزدا پاسخ داد : ای زرتشت اشون ! مرغی است به نام پرو درش ـ که مردم بد زبان ، او را کهر کتاس می خوانند ـ مرغی که هنگام بامداد پگاه بانگ برمی دارد : 16 ای مردمان ! بپاخیزید و بهترین اشه را بستایید که دیوان را فرو افگند . اینک بو شاسپ دراز دست برفراز سر شما آید و همه ی آفریدگان را که در همان دم بیدار شده اند ، دیگر باره به خواب فرو برد . بوشاسپ دیو ، هر یک از مردمان را چنین گوید : بخواب ! در خواب بمان ! هنوز هنگام بیداری فرا نرسیده است . 17 باز خروس گوید : هرگز در سه کار نیک ، سستی روا مدار : اندیشه نیک ، گفتار نیک و کردار نیک . همواره ا سه کار بد روی گردان باش : اندیشه ی بد ، گفتار بد وکردار بد . 18 در نخستین پاس شب آتش ـ پسر اهوره مزدا ـ خانهد خدا را به یاری همی خواند و گوید : 19 ای خانه خدا ! از جای برخیز . کشتی برمیان بند . جامه بر تن کن . دستان خویش را بشوی و هیزم برگیر و نزد من آور. پیش از انکه آزی دیو آفریده بدین جا آید و با مایه ی هستی من بستیزد و مرا نابود کند ، مرا باهیزم پاک و با دستان پاک شسته ، برافروز . 20 در دومین پاس شب ، آتش ـ پسر اهوره مزدا ـ برزیگری را به یاری همی خواند و گوید : 21 ای برزیگر ! از جای برخیز . . . (بند19 همین فر ) 22 در سومین پاس شب ، آتش ـ پسر اهوره مزدا ـ سروش پارسا را به یاری همی خواند و گوید : ای سروش پارسای برزمند ! به یاری من بشتاب تا یکی از مردمان ـ پیش از آن که آزی دیو افریده بدین جا اید و با مایه ی هستی من بستیزد و مرا نابود کند ـ با دستان پاک شسته ف هیزم پاک نزد من آورد . 23 پس انگاه ، سروش پارسا ، مرغی را که پرودرش نام دارد ـ و مردم بد زبان او را کهر کتاس می خوانند ـ بیدار کند و مرغ ، بانگ بر می آورد و دمیدن بامداد رانوید می دهد . 24-25 .............................................................................................................................................................................................................................................................................( بندهای 16 و 17 همین فر) 26 آنگاه همبستران به یکدیگر می گویند: برخیز . این خروس است که مرا می خواند . هریک ا ز آن دو که نخست از جای برخیزد ، نخست به بهشت رود . هر یک از آن دو که نخست با دستان پاک شسته ف هیزم پاک نزد تش ـ پسر اهوره مزدا ـ برد ،آتش از او خشنود شود و بر او خشم نگیرد و آنچه را که نیاز دارد ، بدو بخشد وبرای او چنین خواستار افزونی شود : 27 بشود که گله های گاوان تو افزون شود و از پسران بسیار بهرمند شوی . بشود که اندیشه و زیرکی تو افزایش یابد . بشود که روان تو در تکاپو باشد . بشود که همه ی شب های زندگی را با شادکامی و روان خوشی بسر آوری . چنین است که افزونی خواهی اتش ، آورنده ی هیزم خشک را ، هیزمی که اشونانه در ورشنایی روز وارسی و پاکیزه شده باشد . 28 کسی که به مهربانی و پرهیزگاری جفتی از این مرغ من پرودرش ـ نرینه ای و مادیه ای ـ به اشون مرد بدهد ، چنان است که خانه ای با صد ستون و هزار تیره و ده هزار پنجره ی بزرگ و ده زار دریچه بدو داده شده باشد . 29 کسی که همچند مرغ من پرودرش گوشت به اشون مرد بدهد ، من ـ اهور مزدا ـ نیازی نمی بیم که از او پرسشی دیگر باره کنم . او یکراست به بهشت خواهد رفت . بخش سوم 30 سروش پارسا ، گرز آخته در دست ، از دروج پرسید : ای دروج تیره روز و تبهکار ! آیا تو در جهان استومند ! به تنهایی و بی آن که نرینه ای به تو نزدیک شود ، بارور می شوی ؟ 31 پس دورج دیو نیرنگ باز پاسخ داد : ای سروش پارسای برزمند ! چنین نیست . من در جهان استومند ، به تنهایی و بی آنکه نرینه ای به من نزدیک شود ، بارور نمی شوم . 32 چهار نرینه اند که از آن منند. آن همان گونه مرا ابستن فرزندان می کند که دیگر نرینگان ، مادینگان خویش را . 33 سروش پارسا ، گرز آخته در دست ، از دروج پرسید : ای دروج تیره روز و تبهکار ! کیست نخستین تن از نرینگان تو ؟ 34 پس دروج دیو نیرنگ باز پاسخ داد : ای سروش پارسای برزمند ! نخستین نرینه ی من کسی است که اشونی به خانمان وی در آید و او از گنجینه ی گرانبهای خویش ، چیزی ـ هر چه اندک مایه ـ به وی ندهد .( فر 3 ، بند 34) 35 چنین کسی همان گونه مرا آبستن فرزندان می کند که دیگر نرینگان مادگان خویش را . 36 سروش پارسا گرز آخته در دست ، از دروج پرسید : ای دروج تیره روزگار و تبهکار ! چه چیزی می تواند اوان این کردار باشد ؟ 37 پس دروج دیو نیرنگ با ز پاسخ داد : ای سروش پارسای برزمند ! چنین چیزی آن است که آن مرد به مهربانی به پرهیزگاری و بی آن که از او خواسته باشند ، از گنجینه ی گرانبهای خویش ، چیزی ـ هر چند اندک مایه ـ به یکی از اشونان بدهد . 38 او بدین کار خویش ، فرزندان مرا در زهدان چنان از میان می برد که گرگی چارپای ، کودکی را از زهدان مادری بیرون کشد و بر درد . 39 سروش پارسا ، گرز آخته در دست ، از دروج پرسید : ای دروج تیره روز و تبهکار ! کیست دومین تن از نرینگان تو ؟ 40 پس دروج دیو نیرنگ باز پاسخ داد : ای سروش پارسای برزمند ! دومین نرینه ی من کسی است که بر همه ی روی پای خویش بشاشد . 41 -42 ............................................................................................................................................................................................................................................................................( بند های 35 و 36 همین فر) 43 پس دروج دیونیرنگ باز پاسخ داد: ای سروش پارسای برزمند ! چنین چیزی آن است که آن مرد پس از برخاستن از شاشیدن و سه گام دور رفتن از آن جا ، سه بار نیایش « اهون و یریه . . . » ، دوبار نیایش « هومتنم . . . » ، سه بار نیایش « هوخشثروتمام » و بار دیگر نیایش « اهون و یریه . . .» و یک بار نیایش « ینگهه هاتم . . . » را برخواند . 44 او بدین . . . ( بند 38 همین فر) 45 سروش پارسا . . . ( بند 39 همین فر با دگرگونی شماره به سومین ) 46 پس دروج . . . ( بند 40 همین فر) سومین نرینه من کسی است که هنگام خواب منی فرو ریزد . 47-48 ...........................................................................................................................................................................................................................................................................................( بندهای 35 و 36) 49 پس دروج دیو نیرنگ باز پاسخ داد : ای سروش پارسای برزمند ! چنین چیزی آن است که آن مرد ، هنگام برخاستن از خواب ، سه بار نیایش . . . ( دنباله مانند بند43 همین فر) 50 او بدین . . .( یس 35 بند 2 ، فر10 بند 4 ) 51 پس آنگاه ، آن مرد ( منی در خواب فرو ریخته ) امشاسپند سپندارمذ را بگوید : ای سپندارمذ ! من این مرد را به تو می سپارم . تو این مرد را در روز بزرگ رستاخیز به من باز پس ده . او را بسان مردی شناسای گاهان و یسنه ، مردی دین آگاه و پاسخ گوی رازهای دین ، مردی خردمند و زیرک و تن منثره به من باز پس ده . 52 پس او را به نام آتش داد یا آتش تبار یا آتش زاد یا آتش بوم یا هر نام دیگری که با آتش پیوند یافته باشد بخوان . 53 سروش پارسا ، گرز آخته در دست ، از دروج پرسید : ای دروج تیره روز و تبهکار ! کیست چهارمین تن از نرینگان تو ؟ 54 پس دروج دیو نیرنگ باز پاسخ داد : ای سروش پارسای برزمند ! چهارمین نرینه من کسی است ـ خواه مرد ، خواه زن ـ که پس از پانزده سالگی کشتی برتن نبندد و سدره نپوشد . 55 در چهارمین گام ما دیوان ، بی درنگ زبان و مغز او را تباه می کنیم و او از آن پس با نیرومندی گام در راه ویران کردن جهان سپند مینو گذارد و همچون جادوان و زندیکان به تباهی جهان کمر بندد . 56 سروش پارسا ، گرز آخته در دست ، از دروج پرسید : ای دروج تیره روز تبهکار ! چه چیزمی تواند تاوان این کردار باشد؟ 57 پس دروج دیو نیرنگ باز پاسخ داد : ای سروش پارسای برزمند ! چنین گناهی را هیچ تاوانی نیست . 58 هنگامی که مردی پس از پانزده سالگی کشتی نابسته یا سدره نپوشیده ، گام بردارد . . . 59 در چهارمین گام . . . ( بند 55 همین فر ) بخش چهارم 60 ای زرتشت ! . . .0 بند 7 همین فر ) 61 زرتشت از اهوره مزدا پرسید : کیست که ترا به تلخ ترین اندوه دچار می کند ؟ کیست که ترا با تلخ ترین درد ، دردمند می کند ؟ 62 اهوره مزدا پاسخ داد : ای سپیتمان زرتشت ! چنین کسی جهی است که به روسپیگری در پی اشون و نااشون ، مزداپرست ودیو پرست و نیکوکار می رود . 63 نگاه او یک سوم از سیلابهای روان کوهساران را می خشکاند . نگاه او یک سوم از گیاهان رویان زیبای زرّین فام را می پژمراند . 64 نگاه او یک سوم از رستنیهایی را که پوشش زمین است می پژمراند . نزدیک شد بدو یک سوم از اندیشه نیک ، گفتار نیک و کردار نیک و یک سوم از نیرومندی و توان اشون مرد را می کاهد . 65 ای سپیتمان زرتشت ! براستی من ـ اهوره مزدا ـ می گویم : چنین آفریدگانی بیش از ماران شیبا ، بیش از گرگان زوره کش ، بیش از ماه گرگی درنده که بر گله شبیخون زند ، بیش از ماده غوکی که با هزار گله از تخم هایش بر آبها فرود آید ، سزاوار کشتن اند . 66 ای زرتشت ! . . . 67-68 زرتشت از اهوره مزدا پرسید : اگر مردی دانسته و آگاهانه با زنی دشتان ـ خواه دشتان بهنجار ، خواه دشتان نابهنجار ـ دشتان مرزی کندو آن زن به سازگاری و دانسته و آگاهانه بدین دشتان مرزی تن در دهد ، تاوان و پادافره ی آن مرد برای گناهی که او و آن زن کرده اند ، چیست ؟ 69 اهوره مزداپاسخ داد : اگر مردی . . . ( مانند 67-68 از اگر مردی تا تن در دهد ) 70 آن مرد باید اشونانه و پرهیزگارانه هزار سر ستور کوچک را بکشد و اندرونه ی آنها را همراه با زور به آتش پیشکش کند . او باید استخوانهای شانه را به ایزد بانوی آبها پیشکش کند . 71 او باید اشونانه و پرهیزگارانه هزار بسته هیزم از چوب نرم اوراسنی یا «وهو ـگون » یا « وهو ـ کرتی » یا « هذا ـ نئپا» یا هرگیاه خوشبوی دیگری نزد آتش ببرد 72 او باید هزار دسته برسم را ببندد و ویژه آیین نیایش کند او باید اشونانه و پرهیزگارانه هزار زور همراه با هوم و شیر به پاکیزگی آماده شده ـ که اشون مردی آنها را از آلایش پالوده باشد ـ همراه با ریشه ی گیاه هذا ـ نئپا پیشکش ایزد بانوی آبها کند . 73 او باید هزار مار بر شکم خزنده و دو هزار از گونه هی دیگر ماران را بکشد . او باید هزار تا از قورباغگانی را که در خشکی می زیند و دو هزارتا از قورباغگان ابزی را بکشد . او باید هزار مور دانه کش و دو هزار از گونه های دیگر موران را بکشد . 74 او باید هزار پل بر آبرهه بسازد . او باید هزار تازیانه با اسپهه ـ اشترا ، هزار تازیانه با سرو شو ـ چرن را برتابد . 75 چنین است تاوان و پاد افره ای که او باید بار آن را بر دوش کشد تا از گناه کردار ناروای خویش پاک شود . 76 اگر او این تاوان و پاد افره را بپذیرد ، به جهان اشونان در می آید ؛ اما اگر آن را نپذیرد ، به جهان دروندان ، بدان جهان تاریک که از تاریکی ساخته شده و زاده ی تاریکی است ، فرو می افتد.
حزین لاهیجی : ودیعة البدیعه
بخش ۳۳
سبب اختلاف در ادیان
میرداماد : رباعیات
شمارهٔ ۹۲
ای حور نژاد دهر هر چه باداباد
امیر پازواری : چهاربیتی‌ها
شمارهٔ ۹۵
یاربْ بوینمْ دولتْ‌رِهْ منْ به ته کُومْ
هاتف اصفهانی : غزلیات
غزل شمارهٔ ۴۰
آن دلبر محمل‌نشین چون جای در محمل کند
قطران تبریزی : مقطعات
شمارهٔ ۱۲۵
بر وی تو بروشنی از مهر و ماه به
هاتف اصفهانی : غزلیات
غزل شمارهٔ ۶۵
با چشم تو گهی که به رویت نظر کنم
اهلی شیرازی : رباعیات
شمارهٔ ۵۳
باز آتش من بلند آوازه شدست
قطران تبریزی : مقطعات
شمارهٔ ۸۴
به او رمز دو مه تیر ای امید کرام
امامی هروی : مقطعات
شمارهٔ ۱۴
محیط و نقطه ملت، سوار و مرکب دین
نظامی گنجوی : لیلی و مجنون
بخش ۲۸ - دادن پدر لیلی را به ابن‌سلام
غواص جواهر معانی
سعدی : قطعات
شمارهٔ ۴۲
به تماشای میوه راضی شو
اهلی شیرازی : غزلیات
شمارهٔ ۱۱۳۷
چه حسن است این زهی خوبی مگر خورشید و ماه است این
عطار نیشابوری : بخش دوازدهم
الحکایه و التمثیل
یکی دیوانهٔ استاد در کوی
سعیدا : غزلیات
شمارهٔ ۳۱۶
شیشه و پیمانه و دل غم ز هم کم می کنند
عطار نیشابوری : باب اول: در توحیدِ باری عزّ شأنه
شمارهٔ ۱۲
عالم که فنای محض، سرمایهٔ اوست