قاسم انوار : غزلیات
شمارهٔ ۳۴۳
بانگ مستان خرابات فنا می آید
آذر بیگدلی : رباعیات
شمارهٔ ۱۰
مرغ دل من، که بود دست آموزت؛
اوحدالدین کرمانی : الباب الثالث: فی ما یتعلق باحوال الباطن و المرید
شمارهٔ ۲۴۳
امروز درین زمانه بی یاری به
بیدل دهلوی : غزلیات
غزل شمارهٔ ۱۰۲۷
دل از وسعت اگر شانی ندارد
رفیق اصفهانی : غزلیات
شمارهٔ ۲۲۸
من توبه ز صهبا چکنم گر نتوانم
کمال‌الدین اسماعیل : قطعات
شمارهٔ ۳۲۲ - وله ایضا
در ضمیرم اگر چه کم گویم
قاآنی شیرازی : قصاید
قصیدهٔ شمارهٔ ۲۲۳ - در مدح صدر اعظم
چو شد ز اختران دوش این سبز طارم
بیدل دهلوی : غزلیات
غزل شمارهٔ ۱۳۹۱
عشاق‌ گر از سبحه و زنار نویسند
قاسم انوار : غزلیات
شمارهٔ ۴۴۶
در ملک وصال او ظل شجری دارم
سرایندهٔ فرامرزنامه : فرامرزنامه
بخش ۱۳۷ - نصیحت کردن ایرانیان،فرامرز را
چو بشنید گردنکش دیو بند
اوحدالدین کرمانی : الباب الثالث: فی ما یتعلق باحوال الباطن و المرید
شمارهٔ ۱۴۹
آیا تو ز نادانی و سرگردانی
رشیدالدین میبدی : ۴- سورة النساء- مدنیة
۱۹ - النوبة الثانیة
قوله تعالى: فَإِذا قَضَیْتُمُ الصَّلاةَ الآیة میگوید: چون از نماز خوف فارغ گشتید، و رخصت که دادیم در آن پذیرفتید، آن گه خداى را عزّ و جلّ نماز کنید، اگر تندرست باشید بر پاى ایستاده، و اگر بیمار باشید نشسته، و اگر خسته باشید که نتوانید نشستن، جنب فرا داده. ذکر اینجا بمعنى نماز است چنان که آنجا گفت: الَّذِینَ یَذْکُرُونَ اللَّهَ قِیاماً وَ قُعُوداً، و روا باشد که بمعنى توحید و تسبیح و شکر باشد، یعنى که چون از نماز فارغ گشتید خداى را یاد کنید بتعظیم و تقدیس و تسبیح و شکر. مصطفى (ص) گفت: «ذکر اللَّه علم الایمان، و براءة من النّفاق، و حصن من الشیطان، و حرز من النّیران»، و به موسى (ع) وحى آمد: «یا موسى، اجعلنى منک على بال و لا تنس ذکرى على کل حال، و لیکن همک ذکرى، فان الطریق على».
زرتشت : خرده اوستا
اردویسور بانو نمایش ( آبان نیایش) ( این نیایش را آب زور نیایش نیز خوانده اند)
پازند : به نام هرمزد خدای افزونی ، بزرگی و فرّ بیفزایاد ! اردو یسور بانو به یاری برساد! از همه گناهان پشیمانم و پتت می کنم . . . ( جمله مانند آن در نیر .)
سلمان ساوجی : قطعات
قطعه شمارهٔ ۷۴
یا رب این قوم چه دم سرد و چه افسرده
نظام قاری : فردیات
شمارهٔ ۱۳
بردستار نسوزد بر شمعت مندیل
ملا احمد نراقی : مثنوی طاقدیس
بخش ۲۸ - ادامه ی داستان طوطی و شاه و رفتن به جزیره
باز گردم بر سر آن داستان
امیرخسرو دهلوی : غزلیات (گزیدهٔ ناقص)
گزیدهٔ غزل ۱۸۶
ای که بر کندی دل از پیمان یاران قدیم
محمد بن منور : فصل دوم - حکایاتی که بر زبان شیخ رفته
حکایت شمارهٔ ۵۶
در آن وقت کی شیخ بوسعید بنشابور بود یک شب جمع را در خدمت شیخ بخانقاه صندوقی بردند بدعوت، و این خانقاه در همسرایگی سید اجل حسن بود، چون سماع گرم شد و صوفیان را حالتی ظاهر گشت و در رقص درآمدند، سید حسن را خواب ببشولید از رقص صوفیان، از چاکران خویش بپرسید کی چه بوده است؟ گفتند شیخ بوسعید درین خانقاه صندوقی است و او را دعوت کرده‌اند، صوفیان رقص می‌کنند. سید اجل صوفیان را منکر بودی گفت، بر بام شوید و خانقاه بر سرایشان فرو گذارید! چاکران سید اجل بر بام آمدند و سر خانقاه باز می‌کردند و خشت بخانقاه بزیر می‌انداختند. اصحابنا بشولیدند. شیخ گفت چه بوده است؟ گفتند کسان سید اجل خشت در خانقاه می‌اندازند. شیخ گفت آنچ فرو انداخته‌‌اند بیارید. جملۀ خشتها بر طبقی نهادند و به خدمت شیخ آوردند، چاکران سید از بام نظاره می‌کردند، شیخ آن یک یک خشت را بر می‌گرفت و بوسه می‌داد و بر چشم می‌نهاد و می‌گفت هرچ از حضرت نبوت رود عزیز و نیکو بود و آن را بدل و جان باز باید نهاد. عظیم بد نیامد کی بر ما این خرده فرو شد کی خواب چنین عزیزی بشولیدیم؟ ما را بخانقاه کوی عدنی کویان باید شد. حالی برخاست و بر اسب نشست و صوفیان هر دو خانقاه در خدمت شیخ برفتند و قوّالان همچنان در راه می‌گفتند تا بخانقاه. و آن شب سماعی خوش برفت و چون چاکران سید اجل حسن با سرای سید شدند، گریان و رنجور، سید اجل اعتقاد کرد کی صوفیان کسان او را زده‌اند. بپرسید کی شما را چه بوده است که بدین صفت می‌گریید؟ ایشان ماجرایی کی رفته بود یک یک حکایت کردند. سید چون بشنید پشیمان شد از آن حرکت کی گفته بود. گفت آخر چه رفت؟ گفتند جمله برفتند. سید اجل رنجور شد و بگریست و آن داوری صوفیان از باطن او جمله بیرون آمد و همه شب برخویشتن می‌پیچید. دیگر روز بامداد بگاه برخاست و فرمود تا ستور زین کردند و بر نشست تا بعذر شیخ آید. شیخ خود بگاه برنشسته بود و با جماعت متصوفه بعذر سید می‌آمد، هر دو بسر چهار سوی نشابور بهم رسیدند، یکدیگر را در بر گرفتند و بپرسیدند و از یکدیگر عذر می‌خواستند و می‌گفتند ترا باز باید گشت. تا سید اجل گفت اگر هیچ عذر مرا قبول خواهد بود شیخ را باز باید گشت تا من به خدمت شیخ آیم و استغفار کنم. شیخ گفت فرمان سید راست. هر دو بازگشتند و بخانقاه آمدند و هر دو بزرگ عذرها خواستند و همۀ جمع صافی شدند. سید اجل گفت اگر سخن ما را به نزدیک شیخ قبولست، امشب شیخ را بخانۀ ما باید آمد. شیخ آن شب به نزدیک سید اجل رفت و سید تکلف بزرگانه راست کرده بودو جمع هر دو خانقاه آن شب آنجا بیاسودند و سید اجل را در حقّ شیخ ارادتی عظیم پدید آمد چنانک در مدتی کی شیخ در نشابور بود سی هزار دینار در راه شیخ خرج کرد.
مولانا خالد نقشبندی : غزلیات
غزل شماره ۴۰
باز شد دل به درون نائره افروز فراق
هاتف اصفهانی : غزلیات
غزل شمارهٔ ۸۱
کجایی در شب هجران که زاری‌های من بینی