بیدل دهلوی : غزلیات
غزل شمارهٔ ۱۶۹۳
نکرد ضبط نفس راز وحشتم مستور
طغرای مشهدی : ابیات برگزیده از غزلیات
شمارهٔ ۷۴۰
گل نورسی، ولیکن ز غرور تازگیها
بیدل دهلوی : غزلیات
غزل شمارهٔ ۱۶۹۲
قد خمیده ندارد به غیر ناله حضور
جلال عضد : غزلیّات
شمارهٔ ۲۲۹
ای وصالت آرزوی جان غَم پرورد من
بیدل دهلوی : غزلیات
غزل شمارهٔ ۱۶۹۱
به خود آنقدرکروفر مچین‌که ببنددت پی‌کین‌کمر
ابن حسام خوسفی : غزلیات
غزل شمارهٔ ۱۱۲
غمزه ی تیز ترا سینه ی من شد هدف
بیدل دهلوی : غزلیات
غزل شمارهٔ ۱۶۹۰
نمی‌گویم به‌گردون سیرکن یا بر هوا بنگر
بیدل دهلوی : غزلیات
غزل شمارهٔ ۱۶۸۹
گل عجزی تصور کن بهارکبریا بنگر
بیدل دهلوی : غزلیات
غزل شمارهٔ ۱۶۸۸
ز صبح طلعتش آیینهٔ دل را صفا بنگر
سنایی غزنوی : غزلیات
غزل شمارهٔ ۱۹۶
دلم برد آن دلارامی که در چاه زنخدانش
نهج البلاغه : حکمت ها
اعتدال در مدح و ستایش
<strong> وَ قَالَ عليه‌السلام </strong> اَلثَّنَاءُ بِأَكْثَرَ مِنَ اَلاِسْتِحْقَاقِ مَلَقٌ وَ اَلتَّقْصِيرُ عَنِ اَلاِسْتِحْقَاقِ عِيٌّ أَوْ حَسَدٌ
بیدل دهلوی : غزلیات
غزل شمارهٔ ۱۶۸۶
از بس که زد خیال توام آب در نظر
اسیر شهرستانی : غزلیات
شمارهٔ ۲۵۷
بسترم تیغ و زخم بالین است
بیدل دهلوی : غزلیات
غزل شمارهٔ ۱۶۸۵
تیغ در دست است یار از جیب بیرون آر سر
اهلی شیرازی : شمع و پروانه
بخش ۳۱ - آگاهی عنبر و کافور از حال شمع
چو باشد بر دلی از داغ تابی
صائب تبریزی : متفرقات
شمارهٔ ۱۸۰
از وصل، ملال دل خرم نمکین است
بیدل دهلوی : غزلیات
غزل شمارهٔ ۱۶۸۴
در چمن تا قامتش انداز شوخی‌کرد سر
رشیدالدین میبدی : ۲- سورة البقره‏
۸ - النوبة الثالثة
قوله تعالى وَ ظَلَّلْنا عَلَیْکُمُ الْغَمامَ الآیة اشارت بلطف و کرم خداوندیست، و مهربانى او بر بندگان چنانستى که رب العالمین میفرماید که اى بیچاره فرزند آدم چرا نه وا من دوستى کنى که سزاوار دوستى منم؟ چرا نه وا من بازار کنى که جواد و مفضل منم؟ چرا وا من معاملت درنگیرى که بخشنده فراخ بخش منم؟ نه رحمت ما تنگ است نه نعمت از کس دریغ، یکى درنگر تا وا بنى اسرائیل چه کردم و چند نعمت بر ایشان ریختم، و چون نواخت خود بریشان نهادم در آن بیابان تیه پس از آن که پیچیدند و نافرمانى کردند، ایشان را ضایع فرو نگذاشتم، میغ را فرمان دادم تا بر سر ایشان سایه افکند، باد را فرمودم تا مرغ بریان در دست ایشان نهاد، ابر را فرمودم تا ترنجبین و انگبین بایشان فرو بارید، عمود نور را فرمودم تا در شبى که مهتاب نبود ایشان را روشنایى میداد، کودک که از مادر در وجود آمدى در آن بیابان تیه با دستى جامه که وى را در بایست بود در وجود آمدى، چنانک کودک مى‏بالیدى جامه با وى میبالیدى، نه کهن شدى آن جامه بر وى نه شوخ گرفتى، در حال زندگى زینت وى بودى و در حال مردگى کفن وى بودى، چه نعمت است که من بریشان نریختم! چه نواخت است که من بریشان ننهادم! ایشان خود قدر ما ندانستند و شکر نعمت ما نگزاردند. اى بیچاره ترا هیچکس نخواند چنانک ما خوانیم، چون که بیایى هیچکس ترا چنان نخرد چنان که ما خریم، چون که خود را بفروشى دیگران بى عیب خرند و ما با عیب خریم، دیگران با وفا خوانند و ما با جفا خوانیم، اگر به پیرانه سر باز آیى همه مملکت را بحرمت بیارائیم، و اگر بعنفوان شباب حدیث ما گویى فردا برستاخیز ترا در پناه خود گیریم.
بیدل دهلوی : غزلیات
غزل شمارهٔ ۱۶۸۳
ناتمام همتی تا عجز سامان نیست سر
شاطرعباس صبوحی : غزلیات
پرده های راز
دو چشم مست تو، خوش می‌کشند ناز از هم