عبارات مورد جستجو در ۲۵۹۸۲ گوهر پیدا شد:
اهلی شیرازی : غزلیات
شمارهٔ ۹۰۴
نقش پای او که محراب دعا می یابمش
سجده شکری کنم در هر کجا می یابمش
زهره دیدن ندارم از جفای خوی او
گرچه با خود باز در عین وفا وی یابمش
جور خوبان آتش افروزست و مهر آتشفشان
در وفا آن ذوق نبود کز جفا می یابمش
بعد عمری چون گرفتم دامنش ندهم ز دست
گر نگیرم کام از او دیگر کجا می یابمش
خانه یی کز برق دیدار بتی روشن نگشت
گر حریم کعبه باشد بی صفا می یابمش
من نمیدانم که جانست اینکه دارم یا خیال
زین دو بیرون نیست باری آشنا می یابمش
بر سر کوی مغان اهلی به کنج عافیت
پادشاه وقت بود اکنون گدا می یابمش
اهلی شیرازی : غزلیات
شمارهٔ ۹۰۶
صد تلخ دهان میگزد از غصه لب خویش
ای نخل کرم تابکه بخشی رطب خویش
آن چاشنی ذوق که فرهاد ز غم یافت
خسرو نچشیده است ز عیش و طرب خویش
خواهی که نچیند گل مقصود ز رویت
چون مرغ سحر روز کن از ناله شب خویش
هرچند کشد دوست عنان تو به بازی
زنهار نگهدار عنان ادب خویش
نومید مشو زآب بقا همچو سکندر
چون خضر قدم بازمکش از طلب خویش
ما خاک نشینان مغانیم و ز خاکیم
ایخواجه تو میدانی و اصل و نسب خویش
مرغ از رخ گل سرخوش و اهلی ز رخ یار
مستند ازین می همه کس بر حسب خویش
اهلی شیرازی : غزلیات
شمارهٔ ۹۰۹
خسته یی کان عنبرین مو بگذرد زود از سرش
همچو شمع از آتش حسرت رود دود از سرش
چون نمیرد خسته مسکین که بر بالین او
دیر آمد آن طبیب و زود فرمود از سرش
غم ز درویشی ندارد رند دیر ای مغبچه
زانکه خم گنج است و ساقی مهر بگشود از سرش
هر شهی کز فر تاج زر نشد خاک رهت
باد غیرت تاج زر چون لاله بر بود از سرش
اهلی از داغ تو خواهد سوختن تا زنده است
کی چو شمع این آتش سودا رود زود از سرش
اهلی شیرازی : غزلیات
شمارهٔ ۹۱۰
نبود کسی که نبود بلب تو اشتیاقش
مگر آدمی نباشد؟ که نباشد این مذاقش
می صاف و لعل نوشین که نخواهد ای پری وش
مگر آن حریف مسکین که نیفتد اتفاقش
ز فراق خاک گشتم ببر ایصبا غبارم
سوی آن مسیح جانها که هلاکم از فراقش
منم آن شکسته خاطر که ز بهر آن مه نو
همه زود در تفحص همه شب کنم سراغش
دو دل است بخت با من بگذار کاین ستاره
به شرار دل بسوزد که بجانم از نفاقش
ز شراب توبه اهلی نکنی که دختر رز
بکسی حلال باشد که نمیدهد طلاقش
اهلی شیرازی : غزلیات
شمارهٔ ۹۱۲
خوش آن ساعت که آن ساقی نشاننم پیش خود مستش
نهد آن کاسه بر دست من و من بوسه بر دستش
فغان از زهر چشم او چه مرد افکن شرابست این
می تلخی چنین آنگاه ساقی نرگس مستش
دل از سرو بلند او بطوبی کی شود مایل
وگر مایل شود باشد گناه از همت پستش
درین نخجیرگه هردم هزاران صید می افتد
سگ آن صید مقبولم که بر فتراک خود بستش
به پابوس سهی قدان ز کوته دستی طالع
ندارد فرصتی اهلی ولیکن همتی هستش
اهلی شیرازی : غزلیات
شمارهٔ ۹۱۵
بر مست خود به پیری و عمر تبه ببخش
موی سفید بین و بروی سیه ببخش
یکبار خود بشیوه عاشق کشی مکن
گاهی بکش بنرگس سرمست و گه ببخش
کارم بیک نفس چو رسد یکنظر فکن
جانی بتازه دیگرم از یک نگه ببخش
ایشاه حسن در خور این حسن لطف کن
یکبوسه گر من از تو بخواهم تو ده ببخش
راه خسان دهی و برانی ز در مرا
یکبار سوی خویش مرا نیز ره ببخش
اهلی بسجده تو گنهکار گر بود
اورا مکش ز بهر خدا یک گنه ببخش
اهلی شیرازی : غزلیات
شمارهٔ ۹۱۷
عاشق دم کشتن ز جان آسان برآید همچو شمع
بر کرسی دار فنا خندان برآید همچو شمع
ظاهر بمردم کی کنم زخمی که پنهان خورده ام
گر روشنم از استخوان پیکان برآید همچو شمع
از برق حیرت بی خبر سوزد چو نخل بادیه
مجنون وشی کز شوق او حیران برآید همچو شمع
گر آتش داغ درون آبم نسوزد در جگر
از اشک گرمم دمبدم طوفان برآید همچو شمع
افسرده دل لرزد چو گل گر بر تنش بادی وزد
اهلی بجان آتش زند تا جان برآید همچو شمع
اهلی شیرازی : غزلیات
شمارهٔ ۹۱۸
ز بهر کلبه عاشق دلا مجوی چراغ
که شمع مجلس او بس بود فتیله داغ
دل از چمن نگشاید اسیر عشق ترا
که پیش بلبل عاشق قفس نماید باغ
به جرعه یی بزن آبی بر آتشم که رسید
ز سینه بوی کبابم ز شوق می بدماغ
رقیب اگرچه عزیزست و ما چنین خواریم
روا مدار که بلبل جفا کشد از زاغ
بنه به کنج لحد دل ز سوز غم اهلی
گرت هوس کند آسودگی و کنج فراغ
اهلی شیرازی : غزلیات
شمارهٔ ۹۲۰
مجنون منم گریخته عمری ز بند عشق
افتاده باز در پی دل در کمند عشق
از شاخ عمر میوه شادی نچیده است
دستی که کوته است ز نخل بلند عشق
در سنگلاخ سینه من شعله های آه
هریک شراره ایست ز نعل سمند عشق
بس دل اسیر غم شد و آزاد گشت باز
مسکین منم هنوز چنین مستمند عشق
اهلی غم از عذاب قیامت نمیخورد
از بسکه هست سوخته و دردمند عشق
اهلی شیرازی : غزلیات
شمارهٔ ۹۲۱
ماییم همچو مجنون استاد مذهب عشق
شیران به حلقه ما طفلان مکتب عشق
در مشرب شهیدان زهرست آب حیوان
ای خضر زین نرنجی کاینست مشرب عشق
مطلوب پاکبازان در عشق ناامیدی است
هرکسکه کامجو شد گم کرد مطلب عشق
روز ازل که جانم مست تو شد چه دانست
کز روی همچو روزت سر بر زند شب عشق
گر بگذرم ز عالم بازم عنان که گیرد
من مستم و بغایت تندست مرکب عشق
اهلی به بحر مستی در ظلمت است کشتی
بیرون که میبرد ره بی نور کوکب عشق
اهلی شیرازی : غزلیات
شمارهٔ ۹۲۵
عیبم مکن اگر (که) من هستم (خراب) عشق
کایزد سرشت (آبم و) خاکم بآب عشق
ساقی بیار (می) که برنکشد از چه غمم
سررشته خرد که درو نیست باب عشق
چون نحل موم کار خرد گرچه دلرباست
موقوف یک نظر بود از آفتاب عشق
مستی که خواب عشق ربودش دم نخست
کی سر به صبح حشر برآرد ز خواب عشق
دنیا و آخرت همه از یاد برده است
اهلی که مست دوست بود از شراب عشق
اهلی شیرازی : غزلیات
شمارهٔ ۹۲۷
میزدی تیری به غیر و بر جگر خوردم زرشک
میل قتل دیگری کردی و من مردم زرشک
با همه شوقی که دارم دی چه بودی با رقیب
دیدن روی ترا طاقت نیاوردم زرشک
گفتم از آزار دشمن شادمان گردد دلم
لیک چون آزار او کردی خود آزاردم زرشک
با وجود آنکه جان داد از دعای من رقیب
چون گذشتی از پی تابوت او مردم زرشک
تا ببینم دامن وصلت بدست دیگران
همچو اهلی سر بجیب نیستی بردم زرشک
اهلی شیرازی : غزلیات
شمارهٔ ۹۲۹
با سینه نالان ز نی و چنگ چه حاصل
با خون جگر ساغر گلرنگ چه حاصل
دیوانه وش از حسرت آن شوخ پری رو
با بخت به جنگیم و ازین جنگ چه حاصل
ابروی بت ماست که محراب مرادست
ای قبله پرستان ز گل و سنگ چه حاصل
در جلوه حسن است رخ یار ولیکن
مارا که بود آینه در زنگ چه حاصل
سررشته وصلت که بود حاصل اهلی
آخر چو بیرون میرود از چنگ چه حاصل
اهلی شیرازی : غزلیات
شمارهٔ ۹۳۳
چون لاله از داغ درون دارم دهان بر دود دل
مگذار کز جورت زبان بگشایم ای مقصود دل
از آه درد آلود دل تا زنده ام خالی نیم
من می نخواهم زندگی بی آه درد آلود دل
در زیر گل داغی نهد بر کشتگان عشق تو
هرجا چکد از چشم من اشک جگر آلود دل
تا من نمیرم در غمت درد دلم کی به شود
گر درد دل باشد چنین مردن بود بهبود دل
اهلی تو جرم آلوده یی رحمت مجو از آسمان
گر ابر رحمت بایدت خالی مباش از دود دل
اهلی شیرازی : غزلیات
شمارهٔ ۹۳۵
بزخم تیر تو جان رفت و خاک تن شد گل
هنوز لذت تیرت نمیرود از دل
دلا ز مشکل غم کار بر خود آسان کن
که مردنت بود آسان و زندگی مشکل
چه جای خار که گل گر فتد شود خارت
ز هرچه دامن همت نگیردت بگسل
به ذره یی چو تو خورشید صد نظر دارد
تا غافل از وی و مشغول خود زهی غافل
متاع عقل ببازار عشق کس نخرد
درین معامله دیوانه میشود عاقل
بیار می که ز مستی خجل شدن سهل است
هزار بار مرا توبه کرده است خجل
ز دیده حاصل اهلی همیشه خار غم است
ز شوره زار بجز خار کی شود حاصل
اهلی شیرازی : غزلیات
شمارهٔ ۹۳۶
ز خشم و ناز تو صد شوق شد فزون در دل
تغافل تو همه التفات و ما غافل
چرا ز دیدن مجنون ملولی ای لیلی
همان شمر که سگس میدود پی محمل
بکش به تیغم و دشمن مهل که طعنه زند
که زخم تیر زبان ها نمیرود از دل
اگر بمن همه عالم خوشند و گر ناخوش
ز لطف و قهر کسم نیست غم تو دل بگسل
مبین بخشم مرا تا نگردم آشفته
کزین نگاه تو دیوانه میشود عاقل
زمانه دشمن اهل نظر بود دایم
بکش به مهرم و قتلم بروزگار مهل
به آب دیده دلم کشته وفا پرورد
چه سود از دل اهلی که خار شد حاصل
اهلی شیرازی : غزلیات
شمارهٔ ۹۳۸
عاشق منم که با چو تو خونخواره یی خوشم
قطع امید کرده به نظاره یی خوشم
از های و هوی مطرب و ساقی رمیده ام
باهایهای گریه بیچاره یی خوشم
مسکین من شکسته که صد زخم میخورم
وانگه به خنده یی ز ستمکاره یی خوشم
با آهویان گذار چو مجنون مرا که من
با همچو خود رمیده و آواره یی خوشم
اهلی دلم که پاره شد از غم چو بهر اوست
گر پاره یی به تنگم از آن پاره یی خوشم
اهلی شیرازی : غزلیات
شمارهٔ ۹۳۹
چندان ز خلق درد ترا گوش میکنیم
کاحوال درد خویش فراموش میکنیم
پیش بتان بخدمت اگر دست بسته ایم
دست خیال باتو در آغوش میکنیم
ما را مران ز شکر خود چون مگس به تیغ
کز یاد نوش بر سر خون جوش میکنیم
خون خوردنی که بر دل ما خوشگوار شد
زهریست کز هوای لبت نوش میکنیم
زان جیب غنچه چاک بود در چمن که ما
یادی ز گلرخان قباپوش میکنیم
اهلی به شعر از آن دل ما زنده میکند
کانفاس عیسی از لب او گوش میکنیم
اهلی شیرازی : غزلیات
شمارهٔ ۹۴۳
سجده بردم بدرش دوش چو تنها گشتم
آمد آنشمع برون ناگه و رسوا گشتم
عاقبت نقد مرا دل خود داد بدست
سالها گرچه بدر یوزه دلها گشتم
منم آن ذره که بی نام و نشان میباشم
بهوا داری خورشید تو پیدا گشتم
وقت آنست که در میکده افتاده شوم
جبر آن عمر که بیهوده بهر جا گشتم
اهلی از کعبه چو حاجی نزنم لاف که من
خادم میکده بودم چه بصحرا گشتم
اهلی شیرازی : غزلیات
شمارهٔ ۹۴۵
ما فیض دل و فیض الهی همه داریم
جز بخت دگر هرچه تو خواهی همه داریم
در کنج دل ماست هر آن نقد که خواهی
کز مایه درویشی و شاهی همه داریم
گر لعل گهر چرخ نهد بر طبق مهر
ما بهر تو بر چهره کاهی همه داریم
عیب است ز ما دعوی خون بر تو وگرنه
زان خال و خط اسباب گواهی همه داریم
از عشق چه غم اهلی اگر نامه سیاهست
شکرست که این نامه سیاهی همه داریم