عبارات مورد جستجو در ۸۴۵۶ گوهر پیدا شد:
عطار نیشابوری : باب چهل و ششم: در معانیی كه تعلّق به صبح دارد
شمارهٔ ۲۷
ای چرخ ز دریوزهٔ تو میگریم
وز خرقه پیروزهٔ تو میگریم
وی صبح چو بر همه جهان میخندی
از خندهٔ هر روزهٔ تو میگریم
عطار نیشابوری : باب چهل و ششم: در معانیی كه تعلّق به صبح دارد
شمارهٔ ۲۸
صبحا! ندمی تو تا که بندی نکنی
یک روز دوای دردمندی نکنی
چون شمع مرا گریهٔ هر شب بس نیست
گر هر روزیم ریشخندی نکنی
عطار نیشابوری : باب چهل و ششم: در معانیی كه تعلّق به صبح دارد
شمارهٔ ۳۹
گر صبح شبی واقعهٔ من دیدی
در پرده شدی پردهٔ من نَدْریدی
ور دم نزدی یک سخنم نشنیدی
تا حشر دمش فرو شدی نَدْمیدی
عطار نیشابوری : باب چهل و ششم: در معانیی كه تعلّق به صبح دارد
شمارهٔ ۴۱
دوش آن بت مستم به طلب آمده بود
شب خوش میکرد آن که به شب آمده بود
چه سود که چون صبح وصالش بدمید
جانم به وداع تن به لب آمده بود
عطار نیشابوری : باب چهل و ششم: در معانیی كه تعلّق به صبح دارد
شمارهٔ ۴۳
چندان که به ناله میگشایم لب را
وز بیخوابی میشمرم کوکب را
خود روز پدید نیست یا رب چه شب است
کامشب گویی روز فروشد شب را
عطار نیشابوری : باب چهل و هفتم: در معانیی كه تعلق به شمع دارد
شمارهٔ ۲
با عشق تو جان خویش در خواهم باخت
با گریه بهم خون جگر خواهم باخت
گر میگریم چو شمع زیبنده مراست
کز هر اشکی سری دگر خواهم باخت
عطار نیشابوری : باب چهل و هفتم: در معانیی كه تعلق به شمع دارد
شمارهٔ ۵
خونی که ز تو درجگرم میگردد
میجوشد و گردِ نظرم میگردد
چون شمع هزار اشک سرگردانی
بر رخ ریزم که بر سرم میگردد
عطار نیشابوری : باب چهل و هفتم: در معانیی كه تعلق به شمع دارد
شمارهٔ ۸
در عشق تو از نفع و ضرر نندیشم
چون شمع ز سوزِ پا و سر نندیشم
چون هیچ دگر نیست مرا جز غم تو
تا هست غمت چیزِ دگر نندیشم
عطار نیشابوری : باب چهل و هفتم: در معانیی كه تعلق به شمع دارد
شمارهٔ ۱۶
هر لحظه در آتشِ غمم اندازی
ور ناله کنم در عدمم اندازی
چون شمع اگر زار بگریم بر خویش
در حال سر اندر قدمم اندازی
عطار نیشابوری : باب چهل و هفتم: در معانیی كه تعلق به شمع دارد
شمارهٔ ۱۹
آن دل که چو موم نرمم آمدبی تو
از بس که بسوخت شرمم آمد بی تو
تادیدهام از دور تُرا شمع توام
زان در دهن آب گرمم آمد بی تو
عطار نیشابوری : باب چهل و هفتم: در معانیی كه تعلق به شمع دارد
شمارهٔ ۲۲
از بس که ز غم سوختم ای شمع طراز
چون شمع ز تو سوخته میمانم باز
کوتاه کنم سخن که مینتوان گفت
غمهای دلم مگر به شبهای دراز
عطار نیشابوری : باب چهل و هفتم: در معانیی كه تعلق به شمع دارد
شمارهٔ ۲۴
دل در غم عشقِ دلفروزم همه شب
وز آتش دل میان سوزم همه شب
هستم چو چراغ مرده تا شب همه روز
وز سوز چو شمع تا به روزم همه شب
عطار نیشابوری : باب چهل و هفتم: در معانیی كه تعلق به شمع دارد
شمارهٔ ۲۹
با دل گفتم که راه دلبر گیرم
چون راه به پای شد ز سر درگیرم
واکنون که چو شمع ره به پای آوردم
در سوز بمُردم چه ره از سر گیرم
عطار نیشابوری : باب چهل و هفتم: در معانیی كه تعلق به شمع دارد
شمارهٔ ۳۱
خورشید ز سوزِ من سراسیمه بسوخت
مه را ز طنابِ آه من خیمه بسوخت
چون شمع تنم بماند دانی که چه بود
یک نیمه در اشک رفت و یک نیمه بسوخت
عطار نیشابوری : باب چهل و هفتم: در معانیی كه تعلق به شمع دارد
شمارهٔ ۳۷
شمعم که چنین زار و نزار آمدهام
در سوختن و گریهٔ زار آمدهام
از اشک نمیرد آتشِ من همه شب
چون شمع ز آتش اشکبار آمدهام
عطار نیشابوری : باب چهل و هفتم: در معانیی كه تعلق به شمع دارد
شمارهٔ ۴۲
امروز منم عهد مصیبت بسته
برخاسته دل میان خون بنشسته
چون شمع تنی سوخته جانی خسته
امید گسسته اشک در پیوسته
عطار نیشابوری : باب چهل و هفتم: در معانیی كه تعلق به شمع دارد
شمارهٔ ۴۳
مائیم ز غم سوخته خوش خوش چون شمع
وز گریهٔ پیوسته مشوش چون شمع
نایافته نور صدق یک دم چون شمع
گم کرده سررشته درآتش چون شمع
عطار نیشابوری : باب چهل و هفتم: در معانیی كه تعلق به شمع دارد
شمارهٔ ۴۴
در خفیه بسوختم بسی بی آتش
هرگز که چنین سوخت کسی بی آتش
آن میخواهم چو شمع در عمر دراز
کز سینه برآرم نفسی بی آتش
عطار نیشابوری : باب چهل و هفتم: در معانیی كه تعلق به شمع دارد
شمارهٔ ۴۵
چون نیست نصیبِ من به جز غمخواری
موجود برای غم شدم پنداری
چون شمع اگر تنم بسوزد صد بار
یک ذرّه ز پروانه نجویم یاری
عطار نیشابوری : باب چهل و هفتم: در معانیی كه تعلق به شمع دارد
شمارهٔ ۴۸
سر رفت به باد و من کله میدارم
چشمم بشد و گوش به ره میدارم
در گریه و در گداز مانندهٔ شمع
میسوزم و خویش را نگه میدارم