عبارات مورد جستجو در ۸۴۵۶ گوهر پیدا شد:
عطار نیشابوری : باب بیست و ششم: در صفت گریستن
شمارهٔ ۱۹
گفتم:‌دل من که خانهٔ جان اینست
از دیده خراب شد که طوفان اینست
گفتا که چو آب چشم داری بسیار،
در آب گذار چشم، درمان اینست
عطار نیشابوری : باب بیست و ششم: در صفت گریستن
شمارهٔ ۲۱
ای عشق توأم در تک و تاب افکنده
سودای توأم بی خور و خواب افکنده
بی روی تودر مردمک دیدهٔ من
خون ریزش را سپر بر آب افکنده
عطار نیشابوری : باب بیست و ششم: در صفت گریستن
شمارهٔ ۲۸
جانا!‌غم تو با تن چون مویم داشت
وز بس خواری چو خاک در کویم داشت
من نیز به چشم بر نیایم هرگز
چشمم ز سرشک دست بر رویم داشت
عطار نیشابوری : باب بیست و ششم: در صفت گریستن
شمارهٔ ۳۱
بس سیل که خاست هر نفس چشمم را
وز سر ننشست این هوس چشمم را
از بسیاری که چشم من آب بریخت
آبی بنماند پیش کس چشمم را
عطار نیشابوری : باب بیست و ششم: در صفت گریستن
شمارهٔ ۳۴
چون ایندل غم کشم وطن در خون دید
هر روز ز نو مرا غمی افزون دید
زین خانهٔ تنگ، سیر شد، صحرا خواست
بر اشک سوار گشت چون گلگون دید
عطار نیشابوری : باب بیست و ششم: در صفت گریستن
شمارهٔ ۴۰
چون هر مویم نوحه گر آید بی تو
وز هر سویم ناله برآید بی تو
گلگون سرشکم که همی تازد تیز
ای بس که به روی می درآید بی تو
عطار نیشابوری : باب بیست و ششم: در صفت گریستن
شمارهٔ ۴۴
خونی که من از دیده به در میریزم
هر دم به مصیبتی دگر میریزم
تا عشق رخ توأم گریبان بگرفت
دامن دامن، خون جگر میریزم
عطار نیشابوری : باب بیست و ششم: در صفت گریستن
شمارهٔ ۴۶
گرچه غمم از گریستن بیرونست
هر روز مرا گریستن افزونست
ای ساقی جان فروز! در ده جامی
تا سیر بگریم که دلم پرخونست
عطار نیشابوری : باب بیست و ششم: در صفت گریستن
شمارهٔ ۴۷
چون با غم تو دل مرا تاب نماند
در دیدهٔ خون فشان من خواب نماند
ای ساقی دُردِ دَرد برجانم ریز
تا خون گریم که در جگر آب نماند
عطار نیشابوری : باب بیست و هفتم: در نومیدی و به عجز معترف شدن
شمارهٔ ۱۰
عمری به هوس نخل معانی بستم
گفتم که مگر ز هر حسابی رستم
اکنون لوحی که لوح محفوظم بود
از اشک بشستم و قلم بشکستم
عطار نیشابوری : باب بیست و هفتم: در نومیدی و به عجز معترف شدن
شمارهٔ ۱۴
آن دل که سراسیمهٔ عالم بودی
یک ذرّه ندید از همه عالم سودی
هر سودایی که بود بسیار بپخت
حاصل نامد زان همه سودا دودی
عطار نیشابوری : باب بیست و هفتم: در نومیدی و به عجز معترف شدن
شمارهٔ ۱۶
در حیرت و سودا چه توانم کردن
با این همه غوغا چه توانم کردن
چون جمله بسوختند و کس هیچ نکرد
من سوخته تنها چه توانم کردن
عطار نیشابوری : باب بیست و هفتم: در نومیدی و به عجز معترف شدن
شمارهٔ ۱۷
زین پیش دلم بستهٔ پندار آمد
پنداشت که فتوی دِه اسرار آمد
و امروز که دیدهای بدیدار آمد
کارم همه پشتِ دست و دیوار آمد
عطار نیشابوری : باب بیست و هفتم: در نومیدی و به عجز معترف شدن
شمارهٔ ۳۹
جانا زغمت بسوختی جان، ما را
نه کفر گذاشتی نه ایمان، ما را
چون دانستی که نیست درمان، ما را
سر در دادی بدین بیابان، ما را
عطار نیشابوری : باب بیست و هشتم: در امیدواری نمودن
شمارهٔ ۲
تا دولت برگشته چه خواهد کردن
وین چاک دگر گشته چه خواهد کردن
وین قطرهٔ خون که زیر صد اندوه است
یعنی دل سرگشته چه خواهد کردن
عطار نیشابوری : باب بیست و هشتم: در امیدواری نمودن
شمارهٔ ۱۴
از عشق تو در جگر ندارم آبی
چون بنشانم ز آتش دل تابی
از خواب غرور خویش یکبار آخر
بیدار شوم گرم ببینی خوابی
عطار نیشابوری : باب بیست و هشتم: در امیدواری نمودن
شمارهٔ ۱۵
گر تو سر موئی سر من داشتیی
چون موی مرا تافته بگذاشتیی
آخر روزی با من حیران مانده
نومید نیم بوکه کنی آشتیی
عطار نیشابوری : باب بیست و نهم: در شوق نمودن معشوق
شمارهٔ ۳
نه دل دارم نه چشم ره بین چکنم
درمانده نه دنیی و نه دین چکنم
نه سوی تو راهست و نه سوی دگران
سیلی است بر آتش من مسکین چکنم
عطار نیشابوری : باب بیست و نهم: در شوق نمودن معشوق
شمارهٔ ۸
چون مرغ دلم به دام هستی در شد
چندانکه طپید بند محکم تر شد
وز بی صبری و بی قراری جانم
از بس که بسوخت جمله خاکستر شد
عطار نیشابوری : باب بیست و نهم: در شوق نمودن معشوق
شمارهٔ ۹
نه بستهٔ پیوند توانم بودن
نه رنج کش بند توانم بودن
عمری است که بی قرارتر از فلکم
ساکن چو زمین چند توانم بودن