عبارات مورد جستجو در ۱۰۷۶۰ گوهر پیدا شد:
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۳۴
تا از تو جدا شده است آغوش مرا
از گریه کسی ندیده خاموش مرا
در جان و دل و دید فراموش نه‌ای
از بهر خدا مکن فراموش مرا
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۵۸
غم خود که بود که یاد آریم او را
در دل چه که بر خاک نگاریم او را
غم باد امید لیک بس بیمغز است
گر سر ننهد مغز برآریم او را
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۹۷
خواب آمد و در چشم نبد موضع خواب
زیرا ز تو چشم بود پرآتش و آب
شد جانب دل دیدددلی چون سیماب
شد جانب تن دید خراب و چه خراب
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۲۰
آن تلخ سخنها که چنان دل شکن است
انصاف بده چه لایق آن دهن است
شیرین لب او تلخ نگفتی هرگز
این بی‌نمکی ز شور بختی منست
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۲۴
آن چشم فراز از پی تاب شده است
تا ظن نبری که فتنه در خواب شده است
صد آب ز چشم ما روان کردی دی
امروز نگر که صد روان آب شده است
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۲۵
آن چشم که خون گشت غم او را جفت است
زو خواب طمع مدار کوکی خفته است
پندارد کاین نیز نهایت دارد
ای بیخبر از عشق که این را گفته است
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۵۳
از حلقهٔ گوش از دلم باخبر است
در حلقهٔ او دل از همه حلقه‌تر است
زیر و زبر چرخ پر است از غم او
هر ذره چو آفتاب زیر و زبر است
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۵۹
العین لفقدکم کثیرالعبرات
والقلب لذکرکم کثیرالحسرات
هل یرجع من زماننا ما قدفات
هیهات و هل فات زمان هیهات
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۶۰
افغان کردم بر آن فغانم می‌سوخت
خامش کردم چو خامشانم می‌سوخت
از جمله کرانه‌ها برون کرد مرا
رفتم به میان و در میانم می‌سوخت
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۲۴۴
بر من در وصل بسته میدارد دوست
دل را بعنا شکسته میدارد دوست
زین پس من و دلشکستگی بر در او
چون دوست دل شکسته میدارد دوست
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۲۵۰
بگرفت دلت زانکه ترا دل نگرفت
وآنرا که گرفت دل غم گل نگرفت
باری دل من جز صفت گل نگرفت
بی‌حاصلیم جز ره حاصل نگرفت
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۲۵۲
بیچاره‌تر از عاشق بیصبر کجاست
کاین عشق گرفتاری بی‌هیچ دواست
درمان غم عشق نه صبر و نه ریاست
در عشق حقیقی نه وفا و نه جفاست
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۲۷۵
جانا غم تو ز هرچه گویی بتر است
رنج دل و تاب تن و سوز جگر است
از هرچه خورند کم شود جز غم تو
تا بیشترش همی خورم بیشتر است
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۳۰۹
در عشق تو هر حیله که کردم هیچست
هر خون جگر که بیتو خوردم هیچست
از درد تو هیچ روی درمانم نیست
درمان که کند مرا که دردم هیچست
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۳۱۲
در کوی غم تو صبر بیفرمانست
در دیده ز اشک تو بر او حرمانست
دل راز تو دردهای بیدرمانست
با این همه راضیم سخن در جانست
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۳۱۵
در من غم شبکور چرا پیچیده است
کوراست مگر و یا که کورم دیده است
من بر فلکم در آب و گل عکس منست
از آب کسی ستاره کی دزدیده است
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۳۲۶
دل در بر من زنده برای غم تست
بیگانهٔ خلق و آشنای غم تست
لطفی است که می‌کند غمت با دل من
ورنه دل تنگ من چه جای غم تست
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۳۴۰
زانروز که چشم من برویت نگریست
یکدم نگذشت کز غمت خون نگریست
زهرم بادا که بی‌تو میگیرم جام
مرگم بادا که بی‌تو میباید زیست
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۳۴۷
سرگشته چو آسیای گردان کنمت
بی‌سر گردان چو گوی گردان کنمت
گفتی بروم با دگری درسازم
با هرکه بسازی زود ویران کنمت
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۳۷۰
گر آه کنم آه بدین قانع نیست
ور خاک شوم شاه بدین قانع نیست
ور سجده کنم چو سایه هرسو که مه است
پنهان چه کنم ماه بدین قانع نیست