عبارات مورد جستجو در ۳۴۴۱ گوهر پیدا شد:
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۰۸۴
آواز گرفته است خروشان مینال
زیرا شنواست یار و واقف از حال
آواز خراشان و گلوی خسته
نالان ز زوال خویش در پیش کمال
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۱۰۱
عندی جمل و من اشتیاق و فضول
لا یمکن شرحها به کتب و رسول
بل انتظر الزمان و الحال یحول
ان یجمع بیننا فتصغی و اقول
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۱۱۴
آنم که چو غمخوار شوم من شادم
واندم که خراب گشته‌ام آبادم
آن لحظه که ساکن و خموشم چو زمین
چون رعد به چرخ میرسد فریادم
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۱۲۹
از خویش خوشم نی نباشد خوشیم
از خود گرمم نه آب و نی آتشیم
چندان سبکم به عشق کاندر میزان
از هیچ کم آیم دو من ار برکشیم
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۱۴۱
افتاده مرا عجب شکاری چکنم
واندر سرم افکنده خماری چکنم
سالوسم و زاهدم ولیکن در راه
گر بوسه دهد مرا نگاری چکنم
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۱۵۴
انگورم و در زیر لگد می‌گردم
هر سوی که عشق می‌کشد می‌گردم
گفتیکه به گرد من چرا می‌گرد
گرد تو نیم به گرد خود می‌گردم
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۱۵۷
ای بانگ رباب از تو تابی دارم
من نیز درون دل ربابی دارم
بر مگذر ساعتی بیا و بنشین
مهمان شو گوشهٔ خرابی دارم
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۱۸۸
تا آتش و آب عشق بشناخته‌ام
در آتش دل چو آب بگداخته‌ام
مانند رباب دل بپرداخته‌ام
تا زخمهٔ زخم عشق خوش ساخته‌ام
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۲۰۰
تا ظن نبری که من کمت می‌بینم
بی‌زحمت دیده هر دمت می‌بینم
در وهم نیاید و صفت نتوان کرد
آن شادیها که از غمت می‌بینم
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۲۱۵
در آتش خویش چون دمی جوش کنم
خواهم که دمی تو را فراموش کنم
گیرم جانی که عقل بیهوش کند
در جام درآئی و تو را نوش کنم
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۲۵۴
شادی کردم چو آن گهر شد جفتم
چون موج ز باد بود خود آشفتم
آشفته چو رعد سر دریا گفتم
چون ابر تهی بر لب دریا خفتم
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۲۷۴
گر باده نهان کنیم بو را چه کنیم
وین حال خمار و رنگ و رو را چه کنیم
ور با لب خشک عشق را خشک آریم
این چشمهٔ چشم همچو جو را چه کنیم
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۳۰۸
ما جان لطیفیم و نظر در نائیم
در جای نمائیم ولی بیجائیم
از چهره اگر نقاب را بگشائیم
عقل و دل و هوش جمله را بربائیم
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۳۱۴
ما کار و دکان و پیشه را سوخته‌ایم
شعر و غزل و دو بیتی آموخته‌ایم
در عشق که او جان و دل و دیدهٔ ماست
جان و دل و دیده هر سه بردوخته‌ایم
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۳۴۱
من عاشق روی تو نگارم چکنم
وز چشم خوش تو شرمسارم چکنم
هر لحظه یکی شور برآرم چکنم
والله به خدا خبر ندارم چکنم
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۳۴۳
من عشق تو را به جای ایمان دارم
جان نشکیبد ز عشق تا جان دارم
گفتم دو سه روز زحمت از تو ببرم
نتوانستم از تو چه پنهان دارم
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۳۶۲
نی دست که در مصاف خونریز کنم
نی پای که در صبر قدم تیز کنم
نی رحم ترا که با رهی در سازی
نی عقل مرا که از تو پرهیز کنم
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۳۹۹
ای جمله جهان بروی خوبت نگران
جان مردان ز عشق تو جامه دران
با این همه نزدیک همه پرهنران
دیوانگی تو به ز عقل دگران
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۴۵۴
چون آتش میشود عذارش به سخن
خون می‌چکد از چشم خمارش به سخن
چون می‌برود صبر و قرارش به سخن
ای عشق سخن بخش درآرش به سخن
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۴۷۲
دلها مثل رباب و عشق تو کمان
زامد شد این کمانچه دلها نالان
وانگه عمل کمان به مو وابسته است
گر مو شود اندیشه نگنجد به میان