عبارات مورد جستجو در ۱۰۷۶۰ گوهر پیدا شد:
میرزا قلی میلی مشهدی : غزلیات
شمارهٔ ۵۶
در کعبتین عشق تو نقش مراد نیست
وز ششدر غم تو امید گشاد نیست
در دشت شوق بس که به سر بردم، آن چنان
گم گشت نام من که مرا هم به یاد نیست
دادیم جان و دل ز خم زلف او نرست
مردیم و کار بسته ما را گشاد نیست
از بس که نم گرفت زمین زآب دیدهام
در وادی بلا اثر از گردباد نیست
میلی به نامرادی عشق تو جان سپرد
گویا به باغ عشق، نهال مراد نیست
وز ششدر غم تو امید گشاد نیست
در دشت شوق بس که به سر بردم، آن چنان
گم گشت نام من که مرا هم به یاد نیست
دادیم جان و دل ز خم زلف او نرست
مردیم و کار بسته ما را گشاد نیست
از بس که نم گرفت زمین زآب دیدهام
در وادی بلا اثر از گردباد نیست
میلی به نامرادی عشق تو جان سپرد
گویا به باغ عشق، نهال مراد نیست
میرزا قلی میلی مشهدی : غزلیات
شمارهٔ ۵۷
با غیر رسیدیّ و ز غیرت جگرم سوخت
صد بار ز ناآمدنت بیشترم سوخت
صد شکر که افسردگیام یاد نیاید
هر چند که آن غمزه بیدادگرم سوخت
از پهلوی من، بهر حسد دادن دشمن
سویش نظری کرد و ز رشک نظرم سوخت
این فکر که خواهد غضب آلود گذشتن
ناآمده بیرون به سر رهگذرم سوخت
پروانه جانبازِ شبستانِ بلایم
چون میلی ازان برقِ ستم بال و پرم سوخت
صد بار ز ناآمدنت بیشترم سوخت
صد شکر که افسردگیام یاد نیاید
هر چند که آن غمزه بیدادگرم سوخت
از پهلوی من، بهر حسد دادن دشمن
سویش نظری کرد و ز رشک نظرم سوخت
این فکر که خواهد غضب آلود گذشتن
ناآمده بیرون به سر رهگذرم سوخت
پروانه جانبازِ شبستانِ بلایم
چون میلی ازان برقِ ستم بال و پرم سوخت
میرزا قلی میلی مشهدی : غزلیات
شمارهٔ ۷۰
میرزا قلی میلی مشهدی : غزلیات
شمارهٔ ۷۶
چو دل فتاد ز پا، غمزهاش ز کین برخاست
چو زخم خورده که خون ریزیش از کمین برخاست
ز ناامیدی هم صحبتان او خجلم
که از نشستنم آن سرو نازنین برخاست
به خواب اگر نه شهیدی گرفت دامانش
چرا ز خوابگه ناز شرمگین برخاست
رقیب از نگه دور دوست، شادم یافت
به غایتی، که ز پهلوی او غمین برخاست
چنان شکفته برآمد به دار، میلی زار
که از نظارگیان بانگ آفرین برخاست
چو زخم خورده که خون ریزیش از کمین برخاست
ز ناامیدی هم صحبتان او خجلم
که از نشستنم آن سرو نازنین برخاست
به خواب اگر نه شهیدی گرفت دامانش
چرا ز خوابگه ناز شرمگین برخاست
رقیب از نگه دور دوست، شادم یافت
به غایتی، که ز پهلوی او غمین برخاست
چنان شکفته برآمد به دار، میلی زار
که از نظارگیان بانگ آفرین برخاست
میرزا قلی میلی مشهدی : غزلیات
شمارهٔ ۷۸
در پهلوی اغیار به هر سو نظری داشت
گویا ز نهان آمدن من خبری داشت
دی گفت بسی حرف وفا روی برویم
گویا که به من روی و سخن با دگری داشت
آرام ازو جذبه ی شوق که چنین برد؟
کامروز سراسیمه به هر سو گذری داشت
چون دید مرا یار، برافروخت ز خجلت
گویا ز ستم های رقیبان خبری داشت
میلی نگه از یار ندیدم دم رفتن
پنداشتی از ماتم من چشم تری داشت
گویا ز نهان آمدن من خبری داشت
دی گفت بسی حرف وفا روی برویم
گویا که به من روی و سخن با دگری داشت
آرام ازو جذبه ی شوق که چنین برد؟
کامروز سراسیمه به هر سو گذری داشت
چون دید مرا یار، برافروخت ز خجلت
گویا ز ستم های رقیبان خبری داشت
میلی نگه از یار ندیدم دم رفتن
پنداشتی از ماتم من چشم تری داشت
میرزا قلی میلی مشهدی : غزلیات
شمارهٔ ۸۰
بر سر مژگان هجوم اشک گلگون من است
گریه را هنگامه گرم از گرمی خون من است
یک دو روزی شد که دیر از خانه میآید برون
ظاهرا تاثیر شوق روزافزون من است
زودم از بالین برفت امروز آن بدخو، مگر
بر امید مرگم از حال دگرگون من است؟
غیر را با خود به بزمش بردم وآن دلفریب
منّتی دارد به من، با آنکه ممنون من است
میدهد میلی نهال آه من از سرو یاد
تا خیال قامتش در طبع موزون من است
گریه را هنگامه گرم از گرمی خون من است
یک دو روزی شد که دیر از خانه میآید برون
ظاهرا تاثیر شوق روزافزون من است
زودم از بالین برفت امروز آن بدخو، مگر
بر امید مرگم از حال دگرگون من است؟
غیر را با خود به بزمش بردم وآن دلفریب
منّتی دارد به من، با آنکه ممنون من است
میدهد میلی نهال آه من از سرو یاد
تا خیال قامتش در طبع موزون من است
میرزا قلی میلی مشهدی : غزلیات
شمارهٔ ۸۱
ای دل اندر آتش غم، آه دردآلود چیست
گرنه در سوز محبت ناتمامی، دود چیست
قصد یار از کشتنم نومیدی عشّاق بود
ورنه از خونریز چون من نا کسی، مقصود چیست
باز امشب گر نبودی شمع بزمافروز غیر
روی گلگون، زلف درهم، چشم خوابآلود چیست
کینهجویان را گر امشب رخصت قتلم نداد
منفعل امروز یار و مدعی خشنود چیست
گر نمیترسد که این ویرانه افتد بر سرش
بیقراریهای دل از جسم غم فرسود چیست
بر مراد دل بیا میلی که ترک جان کنیم
یار چون نابود ما خواهد، خیال بود چیست
گرنه در سوز محبت ناتمامی، دود چیست
قصد یار از کشتنم نومیدی عشّاق بود
ورنه از خونریز چون من نا کسی، مقصود چیست
باز امشب گر نبودی شمع بزمافروز غیر
روی گلگون، زلف درهم، چشم خوابآلود چیست
کینهجویان را گر امشب رخصت قتلم نداد
منفعل امروز یار و مدعی خشنود چیست
گر نمیترسد که این ویرانه افتد بر سرش
بیقراریهای دل از جسم غم فرسود چیست
بر مراد دل بیا میلی که ترک جان کنیم
یار چون نابود ما خواهد، خیال بود چیست
میرزا قلی میلی مشهدی : غزلیات
شمارهٔ ۸۳
میرزا قلی میلی مشهدی : غزلیات
شمارهٔ ۸۹
چو یار از من رمید، آرام جان من که خواهد شد؟
چو او نامهربان شد، مهربان من که خواهد شد؟
چو من از ناکسی بدخواه را هم رفتم از خاطر
به طعنه منفعلساز کسان من که خواهد شد؟
مرا بیطاقتی ناخوانده چون آرد به بزم تو
پی رفع خجالت همزبان من که خواهد شد؟
ز مستی در تواضع آمد و ز اندیشه میسوزم
که دامنگیر عاشقمهربان من که خواهد شد؟
گمان دارم که خواهد شد شهید گلرخان میلی
نمیدانم یقینساز گمان من که خواهد شد؟
چو او نامهربان شد، مهربان من که خواهد شد؟
چو من از ناکسی بدخواه را هم رفتم از خاطر
به طعنه منفعلساز کسان من که خواهد شد؟
مرا بیطاقتی ناخوانده چون آرد به بزم تو
پی رفع خجالت همزبان من که خواهد شد؟
ز مستی در تواضع آمد و ز اندیشه میسوزم
که دامنگیر عاشقمهربان من که خواهد شد؟
گمان دارم که خواهد شد شهید گلرخان میلی
نمیدانم یقینساز گمان من که خواهد شد؟
میرزا قلی میلی مشهدی : غزلیات
شمارهٔ ۹۱
دوش در بزم که لبهایت شرابآلوده بود؟
کز خمارش صبحدم چشم تو خوابآلوده بود
باز بدگویان چه گفتند از من بیکس، که دوش
هرچه گفتی طعنهآمیز و عتابآلوده بود
میزدی در باغ بر گل طعنهٔ تردامنی
با وجود آنکه لبهایت شرابآلوده بود
با حریفان در چمن میگشت مست و بیحجاب
آنکه عمری همچو شاخ گل حجابآلوده بود
حرف او میگفت چون همدم پی تسکین من
بدگمان گشتم که حرفش اضطرابآلوده بود
بود گلگون تیغش از عکس قبای آل او؟
یا ز خون میلی مست خراب، آلوده بود
کز خمارش صبحدم چشم تو خوابآلوده بود
باز بدگویان چه گفتند از من بیکس، که دوش
هرچه گفتی طعنهآمیز و عتابآلوده بود
میزدی در باغ بر گل طعنهٔ تردامنی
با وجود آنکه لبهایت شرابآلوده بود
با حریفان در چمن میگشت مست و بیحجاب
آنکه عمری همچو شاخ گل حجابآلوده بود
حرف او میگفت چون همدم پی تسکین من
بدگمان گشتم که حرفش اضطرابآلوده بود
بود گلگون تیغش از عکس قبای آل او؟
یا ز خون میلی مست خراب، آلوده بود
میرزا قلی میلی مشهدی : غزلیات
شمارهٔ ۹۴
شب، خواب پی به حال خرابم نمیبرد
در سینه میخلی تو و خوابم نمیبرد
نومیدیام ببین که رقیب آشناییات
رشکم نمیفزاید و تابم نمیبرد
رنجیده آنچنان، که گرم خود طلب کند
سویش کسی ز بیم عتابم نمیبرد
وقت سوال یار ز بس مضطرب شوم
از شرم، انتظار جوابم نمیبرد
رسواییام رسیده به جایی که همنشین
دیگر به بزم او ز حجابم نمیبرد
قاصد ندیده در طلبم رغبتی ز یار
کآهسته آمد و به شتابم نمیبرد
میلی شدم چو کاه و ز بار گران غم
توفان اشک بر سر آبم نمیبرد
در سینه میخلی تو و خوابم نمیبرد
نومیدیام ببین که رقیب آشناییات
رشکم نمیفزاید و تابم نمیبرد
رنجیده آنچنان، که گرم خود طلب کند
سویش کسی ز بیم عتابم نمیبرد
وقت سوال یار ز بس مضطرب شوم
از شرم، انتظار جوابم نمیبرد
رسواییام رسیده به جایی که همنشین
دیگر به بزم او ز حجابم نمیبرد
قاصد ندیده در طلبم رغبتی ز یار
کآهسته آمد و به شتابم نمیبرد
میلی شدم چو کاه و ز بار گران غم
توفان اشک بر سر آبم نمیبرد
میرزا قلی میلی مشهدی : غزلیات
شمارهٔ ۹۹
تلخکام غم او، درد و دوا نشناسد
شربت عافیت و زهر بلا نشناسد
تا نگوید سخنی پیش من از وصل نهان
حال خود گویم اگر غیر مرا نشناسد
آشنایی به تو صد بار اگر تازه کنم
بازم آن غمزهٔ بیگانه نما نشناسد
آنکه چون گل همه شب داده به مستان ساغر
چون مرا دید، کسی را ز حیا نشناسد!
گلرخان گوش به درد دل میلی دارید!
که کسی حال مرا به ز شما نشناسد
شربت عافیت و زهر بلا نشناسد
تا نگوید سخنی پیش من از وصل نهان
حال خود گویم اگر غیر مرا نشناسد
آشنایی به تو صد بار اگر تازه کنم
بازم آن غمزهٔ بیگانه نما نشناسد
آنکه چون گل همه شب داده به مستان ساغر
چون مرا دید، کسی را ز حیا نشناسد!
گلرخان گوش به درد دل میلی دارید!
که کسی حال مرا به ز شما نشناسد
میرزا قلی میلی مشهدی : غزلیات
شمارهٔ ۱۰۱
خوبان در آزمودن ما صد جفا کنند
با ما به اعتماد وفا تا چها کنند
بهر هزار وعده خلافیّ دیگر است
گر از هزار وعده یکی را وفا کنند
خندهزنان، کرشمه کنان، دستافکنان
با این وآن روند و تغافل به ما کنند
از عقل پردهپوش و زتقوای خود فروش
بیگانهام به یک نگه آشنا کنند
دل صید لاغریست که صیّاد پیشگان
صد بارش آورند به دام و رها کنند
آغاز گفوگو به بتان کردهام ز شوق
ای وای اگر ز من طلب مدّعا کنند
آنها که دل دهند چو میلی به دلبران
خود را به صد هزار بلا مبتلا کنند
با ما به اعتماد وفا تا چها کنند
بهر هزار وعده خلافیّ دیگر است
گر از هزار وعده یکی را وفا کنند
خندهزنان، کرشمه کنان، دستافکنان
با این وآن روند و تغافل به ما کنند
از عقل پردهپوش و زتقوای خود فروش
بیگانهام به یک نگه آشنا کنند
دل صید لاغریست که صیّاد پیشگان
صد بارش آورند به دام و رها کنند
آغاز گفوگو به بتان کردهام ز شوق
ای وای اگر ز من طلب مدّعا کنند
آنها که دل دهند چو میلی به دلبران
خود را به صد هزار بلا مبتلا کنند
میرزا قلی میلی مشهدی : غزلیات
شمارهٔ ۱۰۲
نیم بسمل شدم از غمزه خودکامی چند
در دل آرام ندارم ز دلارامی چند
عقل، بسیار به هشیاری خود مغرور است
ساقیا خیز و بده ازپی هم جامی چند
با همه بیگنهی خوشدلم از بسمل خویش
گر به سوی من افتاده، نهی گامی چند
عهد را پاس مدار و به سر وعده میا
که تسلّیست دلم با طمع خامی چند
قانعم شوق به این ساخته کز بهر فریب
آورد غیر به سویم ز تو پیغامی چند
هر که در عربده بدمست مرا دید به خویش
صد دعا کرد به شکرانه دشنامی چند
از قیاس دل خود یافته میلی که ز تو
چه رود بر دل شوریده سرانجامی چند
در دل آرام ندارم ز دلارامی چند
عقل، بسیار به هشیاری خود مغرور است
ساقیا خیز و بده ازپی هم جامی چند
با همه بیگنهی خوشدلم از بسمل خویش
گر به سوی من افتاده، نهی گامی چند
عهد را پاس مدار و به سر وعده میا
که تسلّیست دلم با طمع خامی چند
قانعم شوق به این ساخته کز بهر فریب
آورد غیر به سویم ز تو پیغامی چند
هر که در عربده بدمست مرا دید به خویش
صد دعا کرد به شکرانه دشنامی چند
از قیاس دل خود یافته میلی که ز تو
چه رود بر دل شوریده سرانجامی چند
میرزا قلی میلی مشهدی : غزلیات
شمارهٔ ۱۰۴
گر چنین خون دل از دیده دمادم گذرد
دیده برهم خورد و کار دل از هم گذرد
کاش بسمل شدهام بر سر ره بگذارند
شاید امروز مرا بیند و خرم گذرد
ای دل آغاز کن افسانه ایّام وصال
تا به مشغولی این قصّه، شب غم گذرد
اهل ماتم غم مرگم نخورند، ار سخنی
از جفاهای تو در حلقه ماتم گذرد
چون کنم شرح سخنهای وفا آمیزت
آرزوهای عجب در دل همدم گذرد
میتراود غم هجران ز دلم روز وصال
همچو خونابه زخمی که ز مرهم گذرد
آن زمان دعوی عشق تو رسد میلی را
که به یک گام تواند ز دو عالم گذرد
دیده برهم خورد و کار دل از هم گذرد
کاش بسمل شدهام بر سر ره بگذارند
شاید امروز مرا بیند و خرم گذرد
ای دل آغاز کن افسانه ایّام وصال
تا به مشغولی این قصّه، شب غم گذرد
اهل ماتم غم مرگم نخورند، ار سخنی
از جفاهای تو در حلقه ماتم گذرد
چون کنم شرح سخنهای وفا آمیزت
آرزوهای عجب در دل همدم گذرد
میتراود غم هجران ز دلم روز وصال
همچو خونابه زخمی که ز مرهم گذرد
آن زمان دعوی عشق تو رسد میلی را
که به یک گام تواند ز دو عالم گذرد
میرزا قلی میلی مشهدی : غزلیات
شمارهٔ ۱۰۹
نا کرده کار دلبر من دل به کین نهاد
لطفی نکرده طرح جفا بر زمین نهاد
چون بنگرم درو؟ که چو اندیشه کردمش
صد عقده پیش فکر ز چین جبین نهاد
کو آنکه تا غبار غم از دل بشویدم
پیش آید و به چشم ترم آستین نهاد
حسن تو پیش پای هوس، چوب دورباش
با دستیاری نگه شرمگین نهاد
میلی، ز عشق دوست کجا یافت لذّتی
هر کس مدار کار به دنیا و دین نهاد
لطفی نکرده طرح جفا بر زمین نهاد
چون بنگرم درو؟ که چو اندیشه کردمش
صد عقده پیش فکر ز چین جبین نهاد
کو آنکه تا غبار غم از دل بشویدم
پیش آید و به چشم ترم آستین نهاد
حسن تو پیش پای هوس، چوب دورباش
با دستیاری نگه شرمگین نهاد
میلی، ز عشق دوست کجا یافت لذّتی
هر کس مدار کار به دنیا و دین نهاد
میرزا قلی میلی مشهدی : غزلیات
شمارهٔ ۱۱۱
آن جفا پیشه که آیین وفا نشناسد
تا به سویم نگرد، کاش مرا نشناسد
دیده از زخم خدنگ تو ببستم که ترا
از پی دعوی خون، روز جزا نشناسد
غایت ناکسیام بین، که به این رسوایی
اگر از یار بپرسند، مرا نشناسد
دارم اندیشه بسیار ز بدخویی غیر
گرچه آن طفل هنوزم ز حیا نشناسد
بخت بدبین که به میلی نکند غیر جفا
خردسالی که جفا را ز وفا نشناسد
تا به سویم نگرد، کاش مرا نشناسد
دیده از زخم خدنگ تو ببستم که ترا
از پی دعوی خون، روز جزا نشناسد
غایت ناکسیام بین، که به این رسوایی
اگر از یار بپرسند، مرا نشناسد
دارم اندیشه بسیار ز بدخویی غیر
گرچه آن طفل هنوزم ز حیا نشناسد
بخت بدبین که به میلی نکند غیر جفا
خردسالی که جفا را ز وفا نشناسد
میرزا قلی میلی مشهدی : غزلیات
شمارهٔ ۱۱۵
میرزا قلی میلی مشهدی : غزلیات
شمارهٔ ۱۱۸
بس که خواهد به من آن عربدهگر ننشیند
خیزدم از پی تعظیم و دگر ننشیند
گر نشیند بر من، سوزدم از دلگیری
گه فزاید به دلم حسرت، اگر ننشیند
بس که هر دم به فریب از رده دیگر گذری
هیچ کس بر سر راه تو دگر ننشیند
قاصد از ناکسیام کرد فراموش مرا
دل همان به که به امّید خبر ننشیند
تا کسی پی نبرد کو نگذشتهست هنوز
کاش میلی به سر راهگذر ننشیند
خیزدم از پی تعظیم و دگر ننشیند
گر نشیند بر من، سوزدم از دلگیری
گه فزاید به دلم حسرت، اگر ننشیند
بس که هر دم به فریب از رده دیگر گذری
هیچ کس بر سر راه تو دگر ننشیند
قاصد از ناکسیام کرد فراموش مرا
دل همان به که به امّید خبر ننشیند
تا کسی پی نبرد کو نگذشتهست هنوز
کاش میلی به سر راهگذر ننشیند
میرزا قلی میلی مشهدی : غزلیات
شمارهٔ ۱۲۱
ز بس کان سست پیمان در حق من بدگمان باشد
عجب دانم که دیگر در مقام امتحان باشد
دل خود را به کینم داده آن نامهربان عادت
به آن غایت که بعد از آشتی هم سرگران باشد
مرا در بزم سازد هر زمان از وعدهای خوشدل
ولی چون بنگری، روی سخن با دیگران باشد
درین بیاعتباریها، به این مقدار خرسندم
که در بزم رقیبان رفتنش، از من نهان باشد
ز کویت گر سفر کردم، مرنج از من که چون میلی
تمنّایم همان، شوقم همان، عشقم همان باشد
عجب دانم که دیگر در مقام امتحان باشد
دل خود را به کینم داده آن نامهربان عادت
به آن غایت که بعد از آشتی هم سرگران باشد
مرا در بزم سازد هر زمان از وعدهای خوشدل
ولی چون بنگری، روی سخن با دیگران باشد
درین بیاعتباریها، به این مقدار خرسندم
که در بزم رقیبان رفتنش، از من نهان باشد
ز کویت گر سفر کردم، مرنج از من که چون میلی
تمنّایم همان، شوقم همان، عشقم همان باشد