عبارات مورد جستجو در ۱۰۷۶۰ گوهر پیدا شد:
ملک‌الشعرای بهار : غزلیات
غزل ۵
در غمش هر شب به گردون پیک آهم می‌رسد
صبرکن، ای دل! شبی آخر به ما هم می‌رسد
شام تاریک غمش را گر سحر کردم چه سود؟
کز پس آن نوبت روز سیاهم می‌رسد
صبر کن گر سوختی ای دل! ز آزار رقیب
کاین حدیث جانگداز آخر به شاهم می‌رسد
گر گنه کردم، عطا از شاه خوبان دور نیست
روزی آخر مژدهٔ عفو گناهم می‌رسد
ملک‌الشعرای بهار : غزلیات
غزل ۷
دعوی چه کنی؟ داعیه‌داران همه رفتند
شو بار سفر بند که یاران همه رفتند
آن گرد شتابنده که در دامن صحراست
گوید: «چه نشینی؟ که سواران همه رفتند»
داغ است دل لاله و نیلی است بر سرو
کز باغ جهان لاله‌عذاران همه رفتند
گر نادره معدوم شود هیچ عجب نیست
کز کاخ هنر نادره‌کاران همه رفتند
افسوس که افسانه‌سرایان همه خفتند
اندوه که اندوه‌گساران همه رفتند
فریاد که گنجینه‌طرازان معانی
گنجینه نهادند به ماران، همه رفتند
یک مرغ گرفتار در این گلشن ویران
تنها به قفس ماند و هزاران همه رفتند
خون بار، بهار! از مژه در فرقت احباب
کز پیش تو چون ابر بهاران همه رفتند
ملک‌الشعرای بهار : قصاید
قصیدهٔ ۲
از من گرفت گیتی یارم را
وز چنگ من ربود نگارم را
ویرانه ساخت یکسره کاخم را
آشفته کرد یکسره کارم را
ز اشک روان و خاک به سر کردن
در پیش دیده کند مزارم را
یک سو سرشک و یک‌سو داغ دل
پر باغ لاله ساخت کنارم را
گر باغ لاله داد به من، پس چون
از من گرفت لاله عذارم را؟
در خاک کرد عشق و شبابم را
بر باد داد صبر و قرارم را
بر گور مرده ریخت شرابم را
در کام سگ فکند شکارم را
جام می‌ام فکند ز کف و آن گاه
اندر سرم شکست خمارم را
بس زار ناله کردم و پاسخ داد
با زهر خند، نالهٔ زارم را
گفتم بهار عشق دمید اما
گیتی خزان نمود بهارم را
گیتی گنه نکرد و گنه دل کرد
کاین گونه کرد سنگین بارم را
باری، بر آن سرم که از این سینه
بیرون کنم دل بزه‌کارم را
ملک‌الشعرای بهار : قصاید
قصیدهٔ ۲۰
ای خامه! دو تا شو و به خط مگذر
وی نامه! دژم شو و ز هم بردر
ای فکر! دگر به هیچ ره مگرای
وی وهم! دگر به هیچ سو مگذر
ای گوش! دگر حدیث کس مشنو
وی دیده! دگر به روی کس منگر
ای دست! عنان مکرمت درکش
وی پای ! طریق مردمی مسپر
ای توسن عاطفت! سبکتر چم
وی طایر آرزو! فروتر پر
ای روح غنی! بسوز و عاجز شو
وی طبع سخی! بکاه و زحمت بر
ای علم! از آنچه کاشتی بدرو
وی فضل! از آنچه ساختی برخور
ای حس فره! فسرده شو در پی
وی عقل قوی! خموده شو درسر
ای نفس بزرگ! خرد شو در تن
وی قلب فراخ! تنگ شو در بر
ای بخت بلند! پست شو ایدون
وی اختر سعد! نحس شو ایدر
ای نیروی مردمی! ببر خواری
وی قوت راستی! بکش کیفر
ای گرسنه! جان بده به پیش نان
وی تشنه! بمیر پیش آبشخور
ای آرزوی دراز بهروزی!
کوته گشتی، هنوز کوته‌تر
ای غصهٔ زاد و بوم! بیرون شو
بیرون شو و روز خرمی مشمر
کاهندهٔ مردی! ای عجوز ری!
بفزای به رامش و به رامشگر
ای غازه کشیده سرخ بر گونه!
از خون دل هزار نام‌آور
ره ده به مخنثان بی‌معنی
کین‌توز به مردمان دانشور
هر شب به کنار ناکسی بغنو
هر روز به روز سفله‌ای بنگر
ای مرد! حدیث آتشین بس کن
پنهان کن آتشی به خاکستر
صد بار بگفمت کز این مردم
بگریز و فزون مخور غم کشور
زآن پیش که روزگار برگردد
برگرد ز روزگار دون‌پرور
نشنیدی و نوحه بر وطن کردی
با نثری آتشین و نظمی تر
تو خون خوردی و دیگران نعمت
تو غم بردی و دیگران گوهر
وامروز در این پلید بیغوله
پند دل خویشتن به یاد آور
ملک‌الشعرای بهار : قصاید
قصیدهٔ ۳۰
منصور باد لشکر آن چشم کینه‌خواه
پیوسته باد دولت آن ابروی سیاه
عشقش سپه کشید به تاراج صبر من
آن‌گه که شب ز مشرق بیرون کشد سپاه
جانم دژم شد از غم آن نرگس دژم
پشتم دو تا شد از خم آن سنبل دو تاه
این درد و این بلا به من از چشم من رسید
چشمم گناه کرد و دلم سوخت بی‌گناه
ای دل! مرا بحل کن، وی دیده! خون گری
چندان که راه بازشناسی همی ز چاه
بر قد سرو قدان کمتر کنی نظر
بر روی خوبرویان کمتر کنی نگاه
ای دل! تو نیز بی‌گنهی نیستی از آنک
از دیدن نخستین بیرون شدی ز راه
گیرم که دیده پیش تو آورد صورتی
چون صد هزار زهره و چون صد هزار ماه
گر علتیت نیست، چرا در زمان بری
در حلقه‌های زلفش نشناخته پناه؟
ای دل! کنون بنال در این بستگی و رنج
این است حد آن که ندارد ادب نگاه
چون بنده گشت جاهل و خودکام و بی‌ادب
او را ادب کنند به زندان پادشاه
باباطاهر عریان همدانی : دوبیتی‌ها
دوبیتی شمارهٔ ۲
تن محنت کشی دیرم خدایا
دل با غم خوشی دیرم خدایا
ز شوق مسکن و داد غریبی
به سینه آتشی دیرم خدایا
باباطاهر عریان همدانی : دوبیتی‌ها
دوبیتی شمارهٔ ۱۵
یکی برزیگرک نالان درین دشت
به خون دیدگان آلاله می‌کشت
همی کشت و همی گفت ای دریغا
بباید کشت و هشت و رفت ازین دشت
باباطاهر عریان همدانی : دوبیتی‌ها
دوبیتی شمارهٔ ۲۱
ته که می‌شی به مو چاره بیاموج
که این تاریک شوان را چون کرم روج
کهی واجم که کی این روج آیو
کهی واجم که هرگز وا نه‌ای روج
باباطاهر عریان همدانی : دوبیتی‌ها
دوبیتی شمارهٔ ۲۳
ز دست دیده و دل هر دو فریاد
که هر چه دیده بیند دل کند یاد
بسازم خنجری نیشش ز فولاد
زنم بر دیده تا دل گردد آزاد
باباطاهر عریان همدانی : دوبیتی‌ها
دوبیتی شمارهٔ ۲۵
دو چشمم درد چشمانت بچیناد
مبو روجی که چشمم ته مبیناد
شنیدم رفتی و یاری گرفتی
اگر گوشم شنید چشمم مبیناد
باباطاهر عریان همدانی : دوبیتی‌ها
دوبیتی شمارهٔ ۳۱
غریبی بس مرا دلگیر دارد
فلک بر گردنم زنجیر دارد
فلک از گردنم زنجیر بردار
که غربت خاک دامنگیر دارد
باباطاهر عریان همدانی : دوبیتی‌ها
دوبیتی شمارهٔ ۳۳
غم عشقت بیابان پرورم کرد
فراقت مرغ بی‌بال و پرم کرد
بمو واجی صبوری کن صبوری
صبوری طرفه خاکی بر سرم کرد
باباطاهر عریان همدانی : دوبیتی‌ها
دوبیتی شمارهٔ ۳۹
پسندی خوار و زارم تا کی و چند
پریشان روزگارم تا کی و چند
ته که باری ز دوشم برنگیری
گری سربار بارم تا کی و چند
باباطاهر عریان همدانی : دوبیتی‌ها
دوبیتی شمارهٔ ۴۳
چو آن نخلم که بارش خورده باشند
چو آن ویران که گنجش برده باشند
چو آن پیری همی نالم درین دشت
که رودان عزیزش مرده باشند
باباطاهر عریان همدانی : دوبیتی‌ها
دوبیتی شمارهٔ ۵۶
دلم زار و دلم زار و دلم زار
طبیبم آورید دردم کرید چار
طبیبم چون بوینه بر موی زار
کره در مون دردم را به ناچار
باباطاهر عریان همدانی : دوبیتی‌ها
دوبیتی شمارهٔ ۶۰
بی تو تلواسه دیرم ای نکویار
زهر در کاسه دیرم ای نکویار
میم خون گریه ساقی ناله مطرب
مصاحب این سه دیرم ای نکویار
باباطاهر عریان همدانی : دوبیتی‌ها
دوبیتی شمارهٔ ۶۱
فلک زار و نزارم کردی آخر
جدا از گلعذارم کردی آخر
میان تختهٔ نرد محبت
شش و پنجی به کارم کردی آخر
باباطاهر عریان همدانی : دوبیتی‌ها
دوبیتی شمارهٔ ۶۸
مو که سر در بیابانم شو و روز
سرشک از دیده بارانم شو و روز
نه تب دیرم نه جایم می کند درد
همی دونم که نالونم شو و روز
باباطاهر عریان همدانی : دوبیتی‌ها
دوبیتی شمارهٔ ۶۹
بی ته سر در بیابانم شو و روز
سرشک از دیده بارانم شو و روز
نه بیمارم که جایم میکری درد
همی دانم که نالانم شو و روز
باباطاهر عریان همدانی : دوبیتی‌ها
دوبیتی شمارهٔ ۷۲
گلی که خود بدادم پیچ و تابش
به اشک دیدگانم دادم آبش
درین گلشن خدایا کی روا بی
گل از مو، دیگری گیره گلابش