عبارات مورد جستجو در ۲۵۹۸۲ گوهر پیدا شد:
عطار نیشابوری : باب سی و چهارم: در صفتِ آمدن معشوق
شمارهٔ ۳۲
امشب بَرِ ما مست که آورد ترا
وز پرده بدین دست که آورد ترا
نزدیکِ کسی که بی تو بر آتش بود
چون باد نمیجست که آورد ترا
عطار نیشابوری : باب سی و چهارم: در صفتِ آمدن معشوق
شمارهٔ ۳۴
دوش آمد و گفت: هیچ آزرمت نیست
در عشق دمِ سرد و دلِ گرمت نیست
گفتم: «برهان مرا ز من، ای همه تو!»
گفتا که کیی تو، خویش را شرمت نیست
عطار نیشابوری : باب سی و چهارم: در صفتِ آمدن معشوق
شمارهٔ ۳۷
دی گفت: چو تو صد به زیانی سوزم
تا می چه کنم که ناتوانی سوزم
چون من به کرشمهای جهانی سوزم
بنگر تو مرا که نیم جانی سوزم
عطار نیشابوری : باب سی و پنجم: در صفت روی و زلف معشوق
شمارهٔ ۴
در کوی تو آفتاب منزل بگرفت
وز روی تو یک ذرّهٔ کامل بگرفت
از پرتوِ روی تست گیتی روشن
از بدعتِ خورشیدمرا دل بگرفت
عطار نیشابوری : باب سی و پنجم: در صفت روی و زلف معشوق
شمارهٔ ۵
ای واقعهٔ عشقِ تو کاری مشکل
خورشیدِ رُخَت فتنهٔ جان، غارتِ دل
هرکاو نَفَسی بدید خورشیدِ رُخَت
دیوانه بوَد اگر بماند عاقل
عطار نیشابوری : باب سی و پنجم: در صفت روی و زلف معشوق
شمارهٔ ۱۳
گر پرده ز روی دلستان برگیری
هر پرده که هست در جهان برگیری
چون زندگی از عشق تو داریم همه
وقت است که این بدعت جان برگیری
عطار نیشابوری : باب سی و پنجم: در صفت روی و زلف معشوق
شمارهٔ ۱۹
در جنب رخت چو ماه میننماید
میگردد و میکاهد و میافزاید
از غیرت روی همچو خورشید تو ماه
دیرست که ماهتاب میپیماید
عطار نیشابوری : باب سی و پنجم: در صفت روی و زلف معشوق
شمارهٔ ۲۲
خورشید که چرخ در نکوئیش آورد
گوئی که برای یافه گوئیش آورد
چون پیشِ رخِ تو لافِ نیکوئی زد
زان لافِ دروغْ زرد روئیش آورد
عطار نیشابوری : باب سی و پنجم: در صفت روی و زلف معشوق
شمارهٔ ۲۵
تا روی چو آفتاب جانان بفروخت
ازحسن جهان بر مه تابان بفروخت
از رشک رخت کمال بسیار خرید
تا بفروزد جمله به نقصان بفروخت
عطار نیشابوری : باب سی و پنجم: در صفت روی و زلف معشوق
شمارهٔ ۳۱
آن ماه که سجده بُرد انجم او را
تا کرد دل از دیدهٔ خود گم او را
از بس که گریست دیده در فرقت او
ازدیده بشد صورت مردم او را
عطار نیشابوری : باب سی و پنجم: در صفت روی و زلف معشوق
شمارهٔ ۳۲
بی لعلِ لبش شکرستان میچکنم
بی ماهِ رخش زحمتِ جان میچکنم
گویند: «جهان بر رخِ او باید دید»
گر پیش آید رخش جهان میچکنم
عطار نیشابوری : باب سی و پنجم: در صفت روی و زلف معشوق
شمارهٔ ۳۵
شرطِ رَهِ عشق چیست، درخون گشتن
همچون شمعی به فرق بیرون گشتن
از مشعلهٔ روی تو دلگرم شدن
وز سلسلهٔ زلفِ تو مجنون گشتن
عطار نیشابوری : باب سی و پنجم: در صفت روی و زلف معشوق
شمارهٔ ۳۷
دوش آمد و بنشست به صد زیبایی
برخاست ز زلفش این دلِ سودایی
میپیمودم زلفش و عقلم میگفت
سودای سیاه است چه میپیمایی
عطار نیشابوری : باب سی و پنجم: در صفت روی و زلف معشوق
شمارهٔ ۳۸
از بادهٔ عشق تو خماری دارم
وز هرچه نه عشقِ تو کناری دارم
می در مکش از من سرِ زلفِ تو که من
با هر شکنِ زلفِ تو کاری دارم
عطار نیشابوری : باب سی و پنجم: در صفت روی و زلف معشوق
شمارهٔ ۴۱
زلف تو برفت از نظرم چه توان کرد
برد این دل زیر و زبرم چه توان کرد
گر من کمری ز زلف تو بربندم
زنّار بود آن کمرم چه توان کرد
عطار نیشابوری : باب سی و پنجم: در صفت روی و زلف معشوق
شمارهٔ ۴۲
دل دادم و ترکِ کفر ودینش کردم
گمراهی و مفلسی یقینش کردم
چون نامِ تو نقشِ دلِ من بود مدام
در حلقهٔ زلفِ تو نگینش کردم
عطار نیشابوری : باب سی و پنجم: در صفت روی و زلف معشوق
شمارهٔ ۴۴
دل در خم آن زلف چو زنجیر بماند
سر بر خط تو دو پای در قیر بماند
مشکِ سرِ زلفِ تو دلِ ما بربود
ما را، جگرِ سوخته، توفیر بماند
عطار نیشابوری : باب سی و پنجم: در صفت روی و زلف معشوق
شمارهٔ ۵۲
بوئی که ز زلف مشکبوی تو رسد
دل در طلبش بر سر کوی تو رسد
آن زلف سیاهِ تو بلایی سیه است
ترسم که نیاید که به روی تو رسد
عطار نیشابوری : باب سی و پنجم: در صفت روی و زلف معشوق
شمارهٔ ۵۳
چون گشت دل من از سر زلف تو مست
هرگز بندادم ز سر زلف تو دست
گفتی سر زلف من کرا خواهد بود
دانی که سر زلف تو دارم پیوست
عطار نیشابوری : باب سی و پنجم: در صفت روی و زلف معشوق
شمارهٔ ۵۴
در عشق رخت چون رخ تو بیشم نیست
قربان تو گردم که جز این کیشم نیست
بردی دل من به زلف و بندش کردی
زانست که یک لحظه دل خویشم نیست